اومانیسم طرز تفکری است که مفاهیم بشری را در مرکز توجه و تنها هدف خود قرار میدهد. به عبارت دیگر بشر را به رویگردانی از خالق خویش و اهمیت دادن به خود وجودی و هویتی فرا میخواند. لغت اومانیسم را در یک فرهنگ لغت ساده چنین مییابید: «نظام فکری مبتنی بر ارزشها، خصایص و اخلاقیاتی که پنداشته میشود فارق از هر گونه قدرت ماوراء الطبیعی، درون انسان وجود داشته باشند.»1
روشنترین تعریف را از اومانیسم حامیان آن ارائه دادهاند. «کرلیس لامنت» از سخنپردازان برجسته اومانیسم میباشد. وی در کتاب فلسفه اومانیسم مینویسد:
[به طور خلاصه] اومانیسم معتقد است که طبیعت سراسر از حقیقت ساخته شده، که ماده و انرژی اساس جهان است و ماوراء الطبیعه وجود ندارد. غیرواقعی بودن ماوراء الطبیعه به این معناست که اولاً در سطح بشری، انسانها دارای روح غیرمادی و جاودان نیستند، و ثانیاً در سطح جهانی، عالم صاحب خدای غیرمادی و فناناپذیر نیست.۲
چنانچه مشاهده میکنیم اومانیسم با الحاد برابر است و اومانیستها خود این حقیقت را پذیرفتهاند. در قرن گذشته، دو اعلامیه توسط این گروه منتشر شد. اولین آن در سال ۱۹۳۳ که به امضای مهمترین شخصیتهای آن دوره رسید و دومی چهل سال بعد در ۱۹۷۳ که علاوه بر تأیید اولین بیانیه به پیشرفتهای صورت گرفته در این مدت زمان اشاره داشت. هزاران نفر از متفکران، دانشمندان، نویسندگان و اعضای رسانه بیانیه دوم را امضا نمودند. این بیانیه مورد حمایت «انجمن اومانیسم آمریکا» که بسیار فعال میباشد قرار دارد.
با بررسی بیانیهها به نکات اساسی برمیخوریم؛ از جمله عقاید الحادی مبنی بر اینکه جهان و انسان خلق نشدهاند و مستقلاً به وجود آمدهاند؛ انسانها نسبت به هیچ قدرتی غیر از خود مسئولیتی ندارند؛ و عقیده به خداوند موجب عدم پیشرفت افراد و جوامع شده است. به عنوان نمونه به شش ماده اول اولین بیانیه توجه کنید:
اول: اومانیستهای مذهبی جهان را وجودی خود به خود میپندارند و به آفرینش ایمان ندارند.
دوم: اومانیسم معتقد است انسان جزئی از طبیعت میباشد و در نتیجه فرایندی ممتد پدیدار شده است.
سوم: اومانیستها با داشتن عقیده زیستی نسبت به حیات, دوگانگی ذهن و جسم را رد میکنند.
چهارم: اومانیسم معتقد است تمدن و فرهنگ مذهبی بشر که به طور واضح در علوم انسانشناسی تاریخ ترسیم گردیدهاند محصول تدریجی کنش و واکنشهای انسان با محیط طبیعی و میراث اجتماعی او بودهاند. فردی که در محیط فرهنگی خاصی متولد میشود تا حدود بسیاری از آن الگو میپذیرد.
پنجم: اومانیسم ادعا میکند آنچه توسط دانشمندان نوین به عنوان ماهیت جهان ترسیم شده هرگونه ضمانت ماوراء الطبیعی بودن ارزشهای انسانی را غیرقابل قبول میکند….
ششم: ما مجاب شدهایم که جهان، اعصار توحید، خداپرستی، مدرنیسم و انواع اندیشههای جدید را پشت سرگذارده و میگذارد.۳
در موارد بالا تجلی فلسفه مشترکی که خود را با نامهایی چون ماتریالیسم، داروینیسم و الحاد آشکار میسازد مشهود است. در ماده اول اصول مادیگرا درباره وجود ابدی جهان مطرح شده است. ماده دوم، چنانچه نظریه تکامل مطرح میکند، مخلوق نبودن بشر را بیان میکند. ماده سوم با انکار وجود روح مدعی است انسانها فقط از ماده ساخته شدهاند. ماده چهارم به تکامل فرهنگی اشاره دارد و منکر طبیعت الهی انسان است (طبیعت خاصی که از طریق آفرینش به او عطا شده است.) ماده پنجم قدرت و حاکمیت خداوند بر عالم و انسان را انکار میکند و ماده ششم ادعا میکند زمان آن فرا رسیده که توحید را انکار کنیم.
اشاره خواهد شد که این ادعاها عقاید متداول کسانی است که با مذهب حقیقی دشمنی دارند. دلیل این سخن این است که اومانیسم پایه اصلی تمایلات ضدمذهبی است. زیرا اومانیسم تجلی این تفکر میباشد که: «انسان گمان میکند بدون آزمون و مکافات به خود واگذارده میشود.» این طرز تفکر در طول تاریخ اساس انکار خداوند بوده است. خداوند در آیات قرآن میفرماید:
آیا انسان گمان میکند که [خلقت و مرگ او تصادفی و بدون هدف بوده و] بدون آزمون و مکافات به خود واگذارده میشود؟ آیا او از نطفهای که [در رحم مادر] ریخته شده به وجود نیامده؟ سپس نطفه به صورت خون بسته درآمد و آنگاه خداوند به او شکل و تناسب اندام بخشید و از او، زوج مذکر و مؤنث خلق فرمود: آیا چنین آفریدگاری قادر نیست که مردگان را زندگی دوباره بخشد؟۴
خداوند میفرماید انسانها بدون بازخواست رها نمیشوند و بلافاصله یادآوری میکند که آنان مخلوقات او هستند. زیرا هنگامیکه فرد مخلوق خداوند است، میفهمد که در مقابل او مسئولیت دارد و بدون حساب رها نمیشود.
این ادعا که انسانها خلق نشدهاند اصل اول فلسفه اومانیستی است. دو ماده نخست بیانیه اول بیانگر این اصل میباشد. به علاوه، اومانیستها اظهار میدارند که علم این ادعاها را تأیید میکند. آنها در اشتباهند. از زمانی که اولین بیانیه اومانیستها منتشر شد، اشتباه بودن دو فرضی که به عنوان حقایق علمی مطرح کردند ـ جاودانگی جهان و نظریه تکامل ـ به اثبات رسید.
۱. اندیشه فناناپذیری جهان همان زمان به کمک کشفیات نجومیباطل گردید. کشفیاتی چون انبساط عالم و تشعشعات محیطی آن و همچنین محاسبه نسبت هیدروژن به هلیوم نشان دادند جهان آغازی داشته و حدود ۱۵ تا ۱۷ میلیارد سال پیش در نتیجه انفجار بزرگ، از هیچ به وجود آمده است. حامیان فلسفه اومانیسم و ماتریالیسم با وجود آنکه نسبت به قبول نظریه انفجار بزرگ بیتمایل بودند، بالاخره مغلوب آن گشتند. در نهایت جوامع، نظریه انفجار بزرگ را که به معنی آغازمندی جهان است پذیرفتند. چنین شد که «آنتونی فلو»5 از متفکران منکر خدا مجبور به اعتراف گردید:
بنابراین اعتراف میکنم که اجماع معاصر کیهانشناسان موجب شرمساری منکران خدا میشود، چون به نظر میرسد کیهانشناسان به دلایل علمی دست یافتهاند که پیشتر با اثبات فلسفی آن مخالفت میشد. یعنی جهان آغازی داشته است….۶
۲. نظریه تکامل نیز که با اهمیتترین توجیه علمی اولین بیانیه اومانیسم به شمار میرود، طی دهههای بعد مجبور به عقبنشینی شد. امروز آشکار گردیده است که سناریوی نوشته شده درباره مبدأ آفرینش توسط تکاملگرایان ملحد (و بیشک اومانیست)ی چون ای.آی.آپرایین۷ و جی.بی.اس.هالدین۸ در دهه ۱۹۳۰ فاقد اعتبار علمی است. بنابر این نظریه, موجودات زنده به طور خود به خود از مادهای که خود وجود نداشته به وجود آمدهاند. این موضوع امکان ندارد. چنانچه سنگوارهها نشان میدهند موجودات نه طی روندی از تغییرات کوچک، بلکه یکباره و با همان ویژگیهای خاص خود به وجود آمدهاند. دیرینشناسان تکاملگرا از دهه ۱۹۷۰ خود این حقیقت را پذیرفتند. زیستشناسی مدرن نشان داده است موجودات برآیند تصادف و قوانین طبیعت نیستند بلکه در هر ترکیب از موجودات زنده، نظام پیچیدهای وجود دارد که از هدفی هوشمند حکایت میکند و این گواه آفرینش است.
به علاوه تجربیات تاریخی این ادعا را که عقاید مذهبی عاملی ممانعتکننده در راه پیشرفت بشر بوده و او را به تهاجم وا داشتهاند، باطل میکند. اومانیستها ادعا میکنند جدایی از عقاید مذهبی باعث شادی مردم و آسایش آنان میشود، اما خلاف این ثابت شده است. شش سال پس از انتشار بیانیه اول، جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست؛ فاجعهای که به موجب ایدئولوژی فاشیستی مادهگرا بر جهان تحمیل شد. ایدئولوژی اومانیستی کمونیسم، خشونت و بیرحمیبیمانند خود را ابتدا برای مردم شوروی، بعد چین، کامبوج، ویتنام، کوبا و کشورهای مختلف آفریقا و آمریکای لاتین به ارمغان آورد. در مجموع ۱۲۰ میلیون نفر زیر سلطه رژیمها و سازمانهای کمونیستی جان خود را از دست دادند. مشهود است که نوع غربی اومانیسم (نظام سرمایهداری) نیز در به بار نشاندن صلح و خوشنودی برای جوامع خود آنها و دیگر مناطق جهان ناموفق بوده است.
شکست استدلالهای اومانیستی در رابطه با مذهب در زمینه روانشناسی نیز به اثبات رسیده است. افسانه «فروید» که از اوایل قرن بیستم سنگ بنای عقاید انکار خداوند را ساخت به کمک حقایق تجربی باطل اعلام شد. پاتریک گلین از دانشگاه جرج واشنگتون در کتاب خود با عنوان خداوند: گواه، مصالحه ایمان و عقل در دنیای پست سکولار۹ چنین مینویسد:
ربع آخر قرن بیستم با روانشناسی نامهربان بود. بخش عمدهای از آن را ظهور نظرات فروید درباره مذهب (به سیل موضوعات دیگر اشاره نمیکنم) تشکیل میداد که کاملاً غلط میباشد. جالب است که برخلاف ادعاهای فروید و مریدانش مبنی بر اینکه مذهب ناشی از اختلالات روانی یا موجب اختلالات روانی است، چنین ثابت شده که عقاید مذهبی از مهمترین عوامل سلامت ذهن و خشنودی آن میباشد. مطالعات پیاپی، ارتباط استوار میان عقاید مذهبی و ممارست در آنها را با رفتارهای سالم مسائلی چون خودکشی، استفاده از الکل و مواد مخدر، طلاق و افسردگی نشان داده است.
به طور خلاصه باید گفت توجیه علمی تصور شده برای اومانیسم و وعدههای آن باطل اعلام شده است. با این حال هواداران این نظام فکری فلسفه خود را رها نکردهاند و هر چه بیشتر در تلاشند به کمک تبلیغات انبوه آن را گسترش دهند. مخصوصاً در دوران بعد از جنگ [جهانی] تبلیغات اومانیستی شدیدی در زمینه علوم، فلسفه، موسیقی، ادبیات، هنر و سینما صورت پذیرفت. شعر «تصور کن» از جان لنن، تکخوان مشهورترین گروه موسیقی به نام بیتلز، نمونهای از این دست میباشد:
{mospagebreak}
تصور کن بهشتی نباشد
اگر سعی کنی آسان است
زیر پایمان جهنمی نباشد
و بالای سرمان فقط آسمان باشد
تصور کن همه فقط برای امروز زندگی کنند
تصور کن هیچ کشوری نباشد
سخت نیست!
چیزی برای کشتن یا کشته شدن وجود نداشته باشد
مذهبی هم نباشد…
ممکن است بگویی خیالبافم
اما من تنها نیستم
امیدوارم روزی تو هم به ما بپیوندی
اینطور جهان دنیای واحد میشود.
در نظرخواهیهای متعدد صورت گرفته در سال ۱۹۹۹، این آهنگ به عنوان «آهنگ قرن» شناخته شد. این نمونه، از حربه عاطفی اومانیسم که عاری از هرگونه اساس علمی و عقلی است حکایت میکند و تحمیل آن بر توده مردم را نشان میدهد. اومانیسم در مخالفت با مذهب و حقایق آن قادر به ارائه استدلالهای عقلی نیست، اما تلاش میکند از روشهای اینچنینی بهره ببرد.
با به اثبات رسیدن پوچی وعدههای اعلامیه اول، چهل سال سپری شد تا اومانیستها پیشنویس دومین اعلامیه را ارائه کردند. اول تلاش شده بود برای شکست وعدهها دلیل آورده شود. این دلایل با وجود ضعیف بودن، نشاندهنده پیوستگی دائم آنان با فلسفه کفرآمیزشان بود.
مهمترین مشخصه اعلامیه پافشاری آن بر حفظ بخشهای ضد مذهب اعلامیه اول بود. چنانچه میگوید: اومانیستها هنوز همانند سال ۱۹۳۳ معتقدند، توحید سنتی، مخصوصاً ایمان به اینکه خدا دعا را میشنود، زنده است، مراقب انسانهاست، دعاهایشان را درک میکند و برایشان کاری انجام میدهد، هنوز به اثبات نرسیده و منسوخ شده است. ما معتقدیم مذاهب متعصب سنتی و خودکامه که وحی، خدا، تشریفات مذهبی و دین را مافوق نیازها و تجربیات انسانی میپندارند موجب بدبختی نوع بشر گشتهاند. ما به عنوان کسانی که به توحید ایمان نداریم به انسان و طبیعت ـ نه به خدا ـ توجه میکنیم.۱۱
این تعریف بسیار سطحی است. انسان برای درک مذهب، اول به هوش و فهم نیازمند است تا مفاهیم عمیق را دریابد. او باید با خلوص نیت به این امر تمایل داشه باشد و از تعصب دوری گزیند. اومانیسم چیزی نیست جز تلاش کسانی که از ابتدا ملحد آتشی مزاج و ضد مذهب بوده و تعصب خود را مستدل و مدلل جلوه میدهند. تلاشهای اومانیستی برای بیاساس خواندن و منسوخ تلقی کردن ایمان به خداوند و مذاهب توحیدی عمل تازهای نیست. این کار تقلیدی از اعمال هزاران ساله کسانی است که خداوند را انکار میکنند. خداوند در قرآن مجید مباحث مطرح شده توسط کافران را اینگونه شرح میدهد:
خدای شما آن خالق یگانه و یکتاست و آنانکه به آخرت ایمان نمیآورند دلهاشان منکر توحید است و آنها مردمانی عصیانگر و متکبرند. به طور قطع خداوند به آنچه که مشرکان آشکار میکنند و آنچه که پنهان میدارند دانایی کامل دارد و بدون تردید خداوند متکبران عصیانگر را دوست نمیدارد. و چون از آنان پرسیده شود: «پروردگارتان چه چیز بر شما نازل کرد؟» پاسخ میدهند: «همان افسانهها و داستانهای قدیمی و تکراری!»
این آیه دلیل حقیقی انکار مذهب را تکبر نهفته در قلبهای کافران میداند. اومانیسم برخلاف آنچه حامیان آن مدعیاند طرز فکر جدیدی نیست، بلکه یک جهانیبینی قدیمی و متروک به شمار میرود که در میان همه کسانی که از روی غرور خداوند را انکار میکنند مشترک میباشد.
با نگاهی به پیشرفت اومانیسم در تاریخ اروپا به دلایل متقنی در تأیید این ادعا دست مییابیم.
ریشهیابی اومانیسم در کابالا
دیدیم که «کابالا» اصولی متعلق به مصر باستان است که پس از مدتی به یهودیت ـ دین بنیاسرائیل ـ وارد شد و آن را آلوده ساخت. همچنین دیدیم که بنیان آن ریشه در دیدگاهی فاسد دارد که انسان را غیرمخلوق و ابدی میپندارد.
اومانیسم با این منشأ در اروپا گسترش یافت. مسیحیت بر ایمان به وجود خداوند و این که بشر، بندگان وابسته به او و مخلوق او هستند بنا نهاده شده بود. اما با گسترش عقاید شوالیههای معبد در اروپا، توجه بسیاری از فلاسفه به کابالا جلب شد. بنابراین در قرن پانزدهم جریانی از اومانیسم آغاز شد و بر انگارههای اروپا نشان ماندگاری از خود برجای گذارد.
در منابع متعدد به ارتباط میان اومانیسم و کابالا تأکید شده است. یکی از این منابع کتابی با عنوان راهنمای این نژاد اثر نویسنده معروف ملاکای مارتین میباشد. مارتین استاد «تاریخ مؤسسه مطالعات کتاب مقدس» وابسته به «جامعه اسقفی واتیکان» است. او میگوید تأثیر و نفوذ کابالا در میان اومانیستها مشهود است:
در جو غیرعادی و ابهام آلود اوایل رنسانس در ایتالیا، شبکهای از انجمنهای اومانیستی برای فرار از کنترل سراسری نظام حاکم به وجود آمد. این انجمنها که چنین اهدافی را دنبال میکردند، مجبور بودند در خفا فعالیت کنند و حداقل در شروع کار این امر ضروری بود. اما گروههای اومانیستی جدای از پنهانکاری دو مشخصه دیگر نیز داشتند. اول اینکه با تفاسیر موجود از کتاب مقدس که مورد حمایت کلیسا و اولیای امور قرار داشت، سر ناسازگاری داشتند و با زیر ساختهای فلسفی و خداشناسی کلیسا که برای مردم و امور سیاسی در نظر گرفته شده بود، مخالف بودند….
تعجب برانگیز نبود که انجمنهای مذکور با چنین عنادی در رابطه با پیام اصلی کتاب مقدس و وحی خداوند، مفاهیم خاص خود را دنبال کنند. ایشان آنچه را که دانش کاملاً محرمانه و عرفان مینامیدند تا حدی از نژادهای فرقهای و رمزیگرای آفریقای شمالی، مصر و تا اندازهای از کابالای سنتی یهود به دست آوردند. اومانیستهای ایتالیایی اندیشه کابالا را تصفیه کردند. آنها مفاهیم رازهای روحانی و عرفان را احیا نمودند و آن را به سطحی کاملاً دنیایی آوردند. عرفان خاصی که آنان جستوجو میکردند، دانش محرمانهای بود برای چیرگی بر نیروهای مخفی طبیعت جهت رسیدن به اهداف اجتماعی و سیاسی.۱۳
به طور خلاصه انجمنهای اومانیست آن دوره در پی جایگزینی فرهنگ کاتولیک اروپا با فرهنگ جدیدی که در کابالا ریشه داشت بودند و بدین منظور ایجاد تغییرات اجتماعی و سیاسی را هدفگیری نمودند. جالب است که اصول و مفاهیم مصر باستان نیز علاوه بر کابالا از جمله منابع این فرهنگ جدید به شمار میرفت. «پروفسور مارتین» مینویسد:
بانیان انجمنهای جدید اومانیستی هواخواه نیروی بزرگ ـ معمار بزرگ کائنات ـ که آن را با عنوان یهود مقدس بیان میکردند، بودند… [اومانیستها] نشانهای دیگر را ـ هرم و چشم ـ اساساً از منابع مصری اقتباس کردند.۱۴
جالب توجه است که آنها مفهوم «معمار بزرگ کائنات» را به کار میبرند؛ واژهای که امروزه ماسونها هنوز از آن استفاده میکنند. این موضوع نشان میدهد باید ارتباطی میان اومانیسم و فراماسونری وجود داشته باشد. پروفسور مارتین مینویسد:
در ضمن در مناطق شمالی اتحاد مهمیبا اومانیستها به وقوع پیوست که هیچ کس تصورش را نمیکرد. در دهه ۱۳۰۰، زمانی که انجمنهای اومانیستی ـ کابالایی سمت و سو مییافتند، در کشورهایی چون انگلستان، اسکاتلند و فرانسه اتحادیههای قرون وسطایی به جا مانده از قبل وجود داشت. هیچ کس در دهه ۱۳۰۰ پیشبینی نمیکرد میان افکار دسته فراماسونها و اومانیستهای ایتالیا اتحاد صورت پذیرد….
فراماسونری نوین از تابعیت مسیحیت رم خارج شد و بار دیگر با توجه به اوضاع تمایل به پنهانکاری ضروری به نظر میرسید.
اما دو گروه علاوه بر فعالیت محرمانه, اشتراکات بیشتری با هم داشتند. از نوشتهها و سوابق اندیشه فراماسونری بر میآید که عقیده به معمار بزرگ کائنات، به عقیده اصلی و مذهبی آنان مبدل شده بود. اکنون بر اثر تأثیرات اومانیسم ایتالیا این اصطلاح برای ما آشنا است…. معمار بزرگ کائنات محصول ذهن روشنفکر است که در عالم مادی نفوذ گسترده دارد و ضرورتاً جزئی از آن به شمار میرود.
هیچ مدرکی وجود نداشت تا با آن بتوان میان مسیحیت و چنین عقایدی ارتباط برقرار کرد. چون این نوع افکار در آیین مسیحیت گناه تلقی میشدند و جهنم، جزا و بهشت، پاداش پنداشته میشد.۱۵
به طور خلاصه باید گفت در قرن چهاردهم در اروپا سازمانی ماسونی و اومانیستی متولد شد که ریشه در کابالا داشت و تلقی آن نسبت به خداوند همانند مفاهیم یهودیان، مسیحیان و مسلمانان نبود. آنها به جای خالق و فرمانروای کل عالم و تنها صاحب و خدای بشر، به «معمار بزرگ کائنات» اعتقاد داشتند و وی را «جزئی از دنیای مادی» به حساب میآوردند. به عبارت دیگر، این سازمان مخفی که در قرن چهاردهم در اروپا ظاهر شد خدا را انکار کرد، اما تحت عنوان معمار بزرگ کائنات، دنیای مادی را همطراز با خداوند به شمار آورد.
برای یافتن تعریف روشنتری از این طرز تفکر میتوانیم به قرن بیستم بیاییم و به ادبیات ماسونی نگاهی بیندازیم. به عنوان نمونه یکی از ماسونهای ارشد ترکیه به نام «سلامی ایشینداغ» کتابی دارد با عنوان الهاماتی از فراماسونری. این کتاب برای آموزش ماسونهای جوان نوشته شده است. او در ارتباط با عقیده ماسونها به معمار بزرگ کائنات میگوید:
فراماسونری بیخدا نیست، اما مفهومیکه به عنوان خدا پذیرفته با آنچه در مذاهب وجود دارد متفاوت است. خدای ماسونری یک کمال اعلی است که در اوج تکامل است. ما با نکوهش وجود درونی خود، هوشمندی و تقوا میتوانیم از فاصله میان خود و او بکاهیم. این خدا از خصایص خوب و بد انسانها برخوردار نیست, به آن شخصیت داده نمیشود و راهنمای طبیعت یا انسان به حساب نمیآید. آن معمار کائنات بزرگ و یگانگی و تناسب خود است. آن کلیت همه مخلوقات جهان است؛ یعنی قدرت کلی و انرژی که همه چیز را در بر میگیرد. با این حال نمیتوان پذیرفت که نقطه شروع بوده باشد… این موضوع یک معمای بزرگ است.۱۶
با نظر به همان کتاب روشن میشود که زمانی که فراماسونها از معمار بزرگ کائنات سخن میگویند مقصودشان طبیعت است. آنها طبیعت را میپرستند:
جز طبیعت هیچ قدرت دیگری عامل افکار و فعالیتهای ما نیست… اصول و عقاید فراماسونری حقایق علمی هستند که بر پایههای علمی استوارند و قدرت طبیعت جزئی از آن است. بنابراین، حقیقت کامل خود تکامل و انرژی است که طبیعت را فرا میگیرد.۱۷
مجله فراماسونری ترکیه با نام «معمار سنان» به بیان همین فلسفه میپردازد:
معمار بزرگ کائنات، تمایلی به ابدیت و دخول به ابدیت و جاودانگی میباشد و برای ما یک راه است و ما را مستلزم جستوجوی کمال مطلق در ابدیت میکند. آن میان زمان حاضر و هوشیاری فاصله ایجاد میکند.۱۸
ماسونها خداپرست نیستند اما به مفاهیمی چون طبیعت، تکامل و بشریت ایمان دارند و به کمک فلسفه خود آن را خدا ساختهاند. با نگاهی اجمالی به ادبیات ماسونی در مییابیم که این سازمان چیزی جز اومانیسم سازمان یافته نیست. همینطور میفهمیم که هدف آن ایجاد نظامی سکولار و اومانیست در سراسر جهان است. این اندیشهها در میان اومانیستهای قرن چهاردهم اروپا شکل گرفت و ماسونهای امروز هنوز همین اهداف را دنبال میکنند.
پرستش انسان
نشریات داخلی ماسونها به تفصیل به تشریح فلسفه سازمان و دشمنیشان با یکتاپرستی میپردازند. در این نشریات توضیحات، تفاسیر، نقل قولها و حکایات بیشماری درباره این موضوع وجود دارد.
از مشهورترین اومانیستهای قرن چهاردهم فردی بود با نام «پیکودلا میراندولا»19 پاپ اینوسنت هشتم در سال ۱۴۸۹ کتاب او را به دلیل داشتن عقاید بدعتآمیز محکوم کرد. میراندولا نوشت، در دنیا چیزی بالاتر از شکوه انسان وجود ندارد. کلیسا این عقیده را بدعتآمیز و به معنای پرستش انسان یافت. در حقیقت نیز چنین است. چون هیچ موجودی شایسته تکریم نیست. بشریت تنها آفریده خداوند به شمار میرود.
امروزه ماسونها عقیده بدعتآمیز میراندولا را هر چه آزادانهتر اعلام میکنند. به عنوان نمونه در یک کتابچه ماسونی آمده است:
جوامع اولیه ضعیف بودند و به دلیل این ضعف، قدرتها و پدیدههای اطراف خود را خدا قلمداد میکردند اما فراماسونری تنها انسان را خدا میداند.۲۰
بر مبنای عقاید غلط ماسونری، انسانها خدایان میباشند ولی تنها استاد اعظم در مقام خدایی کامل میشود. راه رسیدن به این مقام انکار خداوند و رد بندگی اوست. نویسندهای به نام «جی.دی.باک» در کتاب خود با عنوان فراماسونری رمزی این حقیقت را چنین بیان میکند:
فراماسونری تنها بشر را به عنوان خدا میپذیرد… بنابراین بشر تنها خدای ماست.۲۱
به نوشته یک نشریه ترکی، اومانیسم فراتر از موعظههای خشک عقاید مذهبی، بلکه مذهبی واقعی است و اومانیسم ما که معنای حیات در آن ریشه مییابد، امیالی را که جوانان از آنها آگاه نیستند، ارضا خواهد نمود.۲۲
ماسونها چگونه به این مذهب میپردازند؟ برای پاسخ باید نگاه بیشتری به پیامهای آنان بیندازیم.
نظریه اومانیستی اخلاق
امروزه در بسیاری از کشورها ماسونها در تلاشند تا خود را به جامعه معرفی کنند و با استفاده از کنفرانسهای مطبوعاتی، پایگاههای اینترنتی، تبلیغات روزنامهای و بیانیهها، خود را به عنوان سازمانی معرفی میکنند که تنها در جهت مصلحت جامعه فعالیت میکند. حتی در برخی کشورها سازمانهای خیریهای وجود دارند که از حمایت ماسونها برخوردارند.
مطمئناً نمیتوان جلوی فعالیتهایی را که به مصلحت جامعه صورت میپذیرد، گرفت. ما نیز مخالفتی با آنها نداریم. اما در پس ادعای آنان پیام فریبندهای نهفته است. ماسونها مدعی اخلاق بدون مذهب هستند و ادعا میکنند میتوان بدون مذهب دنیایی اخلاقی ایجاد کرد. هدف آنان از فعالیتهای خیریه نیز گسترش این پیام در جامعه میباشد.
مختصراً خواهیم دید چرا این ادعا فریبنده است، اما قبل از آن بهتر است نظرات ماسونها را در این باره بررسی کنیم. در «پایگاه اینترنتی ماسونها» امکان «اخلاق بدون مذهب» چنین تشریح شده است:
انسان چیست؟ از کجا آمده و به کجا میرود؟… آدمی چگونه زندگی میکند؟ چگونه باید زندگی کند؟ مذاهب سعی میکنند به کمک اصول اخلاقی که برقرار کردهاند به این سؤالات پاسخ دهند. با این حال اصول خود را با مفاهیم لاهوتی چون خدا، بهشت، جهنم و عبادت تشریح میکنند. مردم نیز باید اصول آنها را بدون وارد شدن به مسائل ماوراء الطبیعی که باید بدون درک به آنها ایمان آورند، دریابند. فراماسونری قرنهاست به اعلام این اصول از جمله آزادی، برابری، برادری، صلح، دموکراسی و غیره پرداخته است. اینها فرد را کاملاً از عقاید مذهبی آزاد میکنند در حالی که اصول زندگی را همچنان آموزش میدهند. مبنای آنها نه در مفاهیم لاهوتی، بلکه درون هر فرد بالغی که بر این کره خاکی زندگی میکند، وجود دارد۲۳.
ماسونها با این طرز تفکر با مؤمنان به خدا و اعمال نیکو برای کسب رضایت او کاملاً مخالفند. به نظر ایشان همه چیز باید محض خاطر بشریت صورت گیرد. این طرز تفکر را میتوان در کتابی که از سوی لژهای ترکیه به چاپ رسیده به روشنی تشخیص داد:
اصول اخلاقی ماسونی بر اساس عشق به انسان بنا نهاده شدهاند و خوب بودنی را که از طریق امید به آینده، منفعت، پاداش و بهشتی را که در نتیجه ترس از یک انسان، مذهب یا نهاد سیاسی و یا نیروهای ناشناخته فوقالعاده ممکن است به دست آید، به کلی مردود میداند. این نظام اخلاقی خاص، خوب بودنی را تأیید میکند که با عشق به خانواده، کشور، انسانها و بشریت ارتباط داشته باشد. این جنبه از پراهمیتترین اهداف تکامل فراماسونی است. دوست داشتن انسان و خوب بودن بدون چشمداشت و رسیدن به این سطح، تکامل بزرگ است.۲۴
ادعاهای بالا بسیار گمراه کننده هستند. بدون تأدیب اخلاقی مذهب هیچ نوع حس فداکاری برای جامعه به وجود نمیآید و در جایی که چنین چیزی به انجام برسد، همه چیز ظاهری است. کسانی که عاری از اصول اخلاقی مذهب میباشند، نسبت به خداوند احساس خشوع و احترام ندارند و در جایی که خشوع خداوند در میان نباشد انسانها فقط به دنبال منافع خود میگردند. وقتی انسانها احساس کنند منافع شخصیشان در خطر است نمیتوانند به اظهار عشق حقیقی، وفاداری و شفقت بپردازند و فقط نسبت به کسانی احساس عشق و احترام دارند که برایشان سودی به ارمغان آورد. دلیل آن نیز این است که طبق تصور غلطشان فقط یکبار در این جهان زندگی میکنند، پس باید به هر میزان که میتوانند از آن برگیرند. علاه بر این بر مبنای این عقیده غلط هیچ نوع مجازاتی در مقابل نادرستی عمل زشتی که در جهان انجام میدهند وجود نخواهد داشت.
ادبیات ماسونی مملو از خطابههای اخلاقی است که سعی میکنند این حقیقت را مبهم جلوه دهند. اما در واقع چنین اخلاق بدون مذهبی چیزی نیست جز لفاظیهای دروغین. تاریخ پر است از نمونههایی که نشان میدهند اخلاق، بدون تأدیب نفسی که مذهب به روح انسان عطا میکند و بدون قانون الهی محقق نمیشود. برجستهترین نمونه از این دست انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ بود. ماسونهای محرک انقلاب با شعارهایی که دم از آرمانهای اخلاقی چون «آزادی، مساوات و برادری» میزدند، قیام کردند. با این حال دهها هزار انسان بیگناه به گیوتین سپرده شدند و کشور غرق در خون شد. حتی رهبران انقلاب خود نتوانستند از چنین وحشیگری بگریزند و یکی پس از دیگری قربانی گیوتین شدند.
در قرن نوزدهم «سوسیالیزم» از تصورات امکان ایجاد اخلاق بدون وجود مذهب متولد شد و نتایج فجیعتری به بار آورد. سوسیالیزم به طور فرضی طالب جامعهای عادل وبرابر بود که در آن استثمار وجود نداشته باشد و بدین منظور پیشنهاد داد مذهب را از بین ببرند. با این حال در قرن بیستم در کشورهایی چون شوروی، بلوک شرق، چین، هندوچین، کشورهای مختلف آفریقا و آمریکای مرکزی مردم را در معرض بیچارگی و مصیبت وحشتناکی قرار داد. نظامهای کمونیستی شمار باورنکردنی را به قتل رساندند. رقم کلی به حدود ۱۲۰ میلیون نفر میرسد. علاوه بر این برخلاف آنچه ادعا میشد عدالت و برابری هیچ گاه در هیچ کشور کمونیستی برقرار نشد. رهبران کمونیست حاکم شامل طبقهای از برگزیدگان بودند. (میلووان دجیلاس، متفکر اهل یوگوسلاوی در کتاب خود با عنوان طبقه جدید۲۵ تشریح میکند که رهبران کمونیسم برخلاف ادعاهای سوسیالیسم دست به ایجاد «طبقه ممتاز» زدند.)
امروز نیز با نگاه به فراماسونری که دائماً به بیان رسمی نظریات خود مبنی بر «خدمت به جامعه» و «فداکاری در راه بشریت» میپردازد، به پیشینه درستی دست نمییابیم. ماسونری در بسیاری کشورها کانون ارتباطات جهت رسیدن به منابع مادی نامشروع بوده است. در رسوایی لژ ماسونی ایتالیا در دهه ۱۹۸۰، ارتباط نزدیک میان ماسونها و مافیا افشا شد و آشکار گردید که مدیران لژ به فعالیتهایی چون قاچاق اسلحه، تجارت مواد مخدر و پولشویی مشغول بودند. در رسوایی بزرگ لژ شرقی فرانسه در سال ۱۹۹۲ و در «عملیات پاکی» در انگلستان، فعالیتهای لژهای ماسونی در کسب منافع نامشروع افشا شد.
این حوادث اجتنابناپذیرند چون همانگونه که ذکر کردیم، اخلاق تنها در جامعهای محقق میشود که تأدیب اخلاقی مذهبی وجود داشته باشد. بنیاد اخلاق از غرور و خودپسندی عاری است و کسانی به آن دست مییابند که به مسئولیت خود در برابر خداوند پی بردهاند. خداوند در سوره حشر, پس از صحبت از فداکاری مؤمنان میفرماید:
مسلماً کسانی که از بخل و طمع نفس خود در امان بمانند به رستگاری واصل میشوند.
این است اساس حقیقی اخلاق. در سوره فرقان ذات واقعی مؤمنان حقیقی چنین تشریح شده است:
بندگان مؤمن الرحمان کسانی هستند که بدون تکبر و خودنمایی در زمین راه میروند و در برخورد با جاهلان به گفتن سلام و خداحافظی قناعت میکنند. و بندگان مؤمن الرحمان کسانی هستند که شب را در محضر آفریدگارشان در حال سجده و نماز میگذارنند. و بندگان مؤمن الرحمان کسانی هستند که به استغاثه عرض میکنند: «خدایا به لطف و کرمت ما را از عذاب جهنم مصون بفرما که شکنجهای سخت و طولانی و دائمی است. و بندگان مؤمن الرحمان کسانی هستند که انفاق و بخشش نه اسراف میکند و نه خست میورزند بلکه میانهرو هستند… و برای آفریدگار خود شریکی قائل نمیشوند… و چون ذکر آیات و معجزات الهی به میان آید بیتفاوت و بیاعتنا و کور و کر نسبت به آن حقایق الهی نمیمانند.۲۶
وظیفه اصلی مؤمنان این است که با خضوع در برابر خداوند سر تسلیم فرود آورند؛ نه اینکه با مشاهده آیات او روی برگردانند، گویی نه میشنوند و نه میبینند. چنین وظیفهای فرد را از خودخواهی نفس، هوسهای دنیایی و جاهطلبیها در امان میدارد. این نوع اخلاق تنها به این وسیله حاصل میشود. به همین سبب در جامعهای که عشق و خشوع الهی و ایمان به خداوند وجود ندارد، اصول اخلاقی برپا نمیشوند و چون هیچ چیز به طور کامل تعیین نمیشوند هر کس بر مبنای خواسته خود خوب و بد را تعیین میکند.
تأسیس دنیای اومانیستی
فلسفه اومانیستی که ماسونها به آن مباهات میکنند، بر انکار ایمان به خداوند و پرستش انسان و ستایش او به جای خداوند بنا نهاده شده است. در اینجا سؤال مهمی مطرح است: آیا این عقیده مختص ماسونهاست یا اینکه آنها میخواهند دیگران نیز آن را بپذیرند؟
با نگاه به نوشتههای ماسونی به آسانی به جواب سؤال میرسیم. هدف این سازمان گسترش فلسفه اومانیستی در سراسر جهان و ریشهکنی مذاهب توحیدی (اسلام، مسیحیت و یهودیت) است.
به عنوان نمونه در مقالهای که در نشریه معمار سینان به چاپ رسیده آمده است:
ماسونها در پی مبدأ مفاهیم شرارت، عدالت و درستکاری، در آن سوی دنیای مادی نیستند. ایشان معتقدند اینها برآیند موقعیت اجتماعی فرد، ارتباطات اجتماعی او و آنچه در حیات خود در کوشش رسیدن به آن است میباشد و میافزاید: ماسونری تلاش میکند این اندیشه را در سراسر جهان منتشر کند.۲۷
سلامی ایشینداغ که یک ماسون ارشد ترک میباشد مینویسد:
بر مبنای ماسونری، برای رهایی بشریت از اصول اخلاقی مبتنی بر منابع مذهبی لازم است اصول اخلاقی را برپا کرد که مبتنی بر دوست داشتن غیرنسبی انسان باشد. ماسونری با توجه به اصول اخلاقی کهن خود تمایلات اندام انسان، نیازها و ارضاهای آن، قوانین زندگی اجتماعی و سازماندهی آنها، وجدان، آزادی اندیشه و بیان و بالاخره همه آنچه به ایجاد یک زندگی طبیعی و سرشتی کمک میکند را مورد توجه قرار داده است. به این سبب هدف آن برپایی و تقویت اخلاقیات انسانی در همه جوامع میباشد.۲۸
مقصود این ماسون ارشد از «نجات بشریت از اصول اخلاقی مبتنی بر منابع مذهبی» بیگانهسازی همه انسانها از مذهب است. ایشینداغ در تشریح این هدف و اصول آن جهت محقق ساختن تمدن پیشرفته چنین مینویسد:
اصول مثبت ماسونری برای تحقق یک تمدن پیشرفته لازم و ضروریاند و چنین میباشند:
ـ پذیرش اینکه خدای غیرمجسم (معمار بزرگ کائنات) خود سیر تکاملی دارد.
ـ انکار ایمان به وحی، عرفان و عقاید توخالی
ـ برتری اومانیسم عقلانی و کار و تلاش
اولین مورد از موارد بالا مستلزم انکار وجود خداوند است. ماده دوم منکر وحی الهی و تعالیم مذهبی میباشد. (ایشینداغ این عقاید را توخالی میداند) و ماده سوم به تمجید از اومانیسم و تصور کلی آن از کار میپردازد (همانطور که در کمونیسم وجود دارد.)
اگر به میزان تحقق این مفاهیم در جهان امروز توجه کنیم، میتوانیم به نفوذ فراماسونری پی ببریم. نکته مهم دیگری نیز وجود دارد که باید به آن توجه کرد. فراماسونری چگونه به مأموریت خود علیه مذهب عمل کرده است؟ با نظر به نوشتههای ماسونی در مییابیم که هدف آنان نابودی مذهب است؛ به خصوص در سطح عامه مردم و به کمک تبلیغات انبوه. ایشینداغ در بخشی از کتاب خود این موضوع را کاملاً روشن میکند:
… حتی رژیمهای سرکوبگر افراطی نیز در تلاش خود برای نابودسازی نهاد مذهب ناموفق بودهاند. در واقع افراط در روشهای تند سیاسی، در تلاش خود برای روشن کردن جامعه و نجات آن از عقاید توخالی و تعصبآمیز مذهبی، عکسالعمل معکوس ایجاد نمود. مکانهای مذهبی امروزه شلوغتر از گذشته است و عقاید و تعصباتی که سعی میشد ممنوع شود طرفداران بیشتری یافته است. در سخنرانی دیگری اشاره کردیم که در چنین مواردی که با قلب و احساسات مردم ارتباط دارد، تحریم و زور اثری ندارد. تنها راه انتقال مردم از تاریکی به روشنایی، دانش مثبت و اصول عقلی و منطقی است. اگر مردم از این راه تحصیل علم کنند به جوانب اومانیستی و مثبت مذهب احترام میگذارند و در آن حال خود را در برابر عقاید عبث و تعصبآمیزش حفظ کنند.۲۹
تحلیل دقیق این بخش بسیار اهمیت دارد. ایشینداغ میگوید سرکوبی مذهب باعث تحریک بیشتر مردم و تقویت مذهب میشود. بنابراین فکر میکند برای جلوگیری از تقویت مذهب باید آن را در سطح روشنفکران نابود ساخت. مقصود از «دانش مثبت و اصول عقلی و منطقی»واقعاً دانش و عقل و منطق نیست. منظور او چیزی نیست جز فلسفه اومانیستی و ماتریالیستی که در پس این عبارات و واژهها پنهان است؛ درست مانند داروینیسم.
ایشینداغ ادعا میکند با انتشار این عقاید در جامعه، تنها جوانب اومانیستی در خور احترام میشوند یعنی تنها بخشی از مذهب باقی میماند که به تأیید فلسفه اومانیستی رسیده باشد. به عبارت دیگر آنها در پی انکار حقایق پایهای هستند که شالوده مذهب توحیدی را به وجود آوردهاند (وی آنها را عقاید پوچ مینامد). این حقایق اصولی چون آفرینش انسان توسط خداوند و مسئولیت بشر در مقابل او را در بر میگیرد.
به طور خلاصه باید گفت ماسونها نابودی عناصری از ایمان را هدف گرفتهاند که ماهیت مذهب را تشکیل میدهند و با این روش در پی تنزل نقش مذهب به عنصری فرهنگی هستند که تنها به بیان عقیده درباره سؤالات عمومی اخلاق میپردازد. راه تحقق این امر نیز، به عقیده ماسونها، تحمیل الحاد در ظاهر مبدل علم و عقل به جامعه است. سرانجام هدفشان بیرون راندن مذهب از جایگاه آن حتی به صورت عنصری فرهنگی و ایجاد دنیایی کاملاً سکولار میباشد.
ایشینداغ در مجلهای به نام ماسون، در مقالهای با عنوان «دانش مثبت، موانع ذهن و ماسونری» میگوید: به همین دلایل میخواهم بگویم که مهمترین وظیفه اومانیستی و ماسونی همه ما این است که از علم و عقل فاصله نگیریم، که تأیید کنم براساس تکامل، این بهترین و تنها راه راوج عقاید ما در میان مردم و تعلیم دانش مثبت به آنهاست. سخنان ارنست رنن۳۰بسیار مهم است: «اگر مردم به کمک علم مثبت و عقل تعلیم داده شوند و روشنفکر شوند، عقاید پوچ مذهب خود به خود از بین میروند.» سخنان لیسنگ۳۱ نیز این عقیده را تأیید میکند: «اگر انسانها به وسیله دانش مثبت و عقل تعلیم داده شوند و روشنفکر شوند، روزی میرسد که دیگر نیازی به مذهب وجود نخواهد داشت.»32
در یک مجله ماسونی به نام آینه این هدف «معبد اندیشهها» نامیده شده است:
ماسونهای جدید هدف ماسونهای قدیم را از ساخت یک معبد فیزیکی به ساخت «معبد اندیشهها» تغییر دادهاند. ساخت این معبد زمانی امکانپذیر است که اصول و موازین ماسونی برقرار شوند و مردمیکه به این روش عاقل شدهاند روی زمین افزایش یابند.۳۳
ماسونها جهت پیشبرد این هدف در بسیاری از کشورهای جهان سخت فعالیت کردهاند. سازمان ماسونی در دانشگاهها، مؤسسات آموزشی، رسانهها و دنیای هنر و اندیشه دارای نفوذ و قدرت میباشد و هیچگاه در جهت انتشار فلسفه اومانیستی خود در جامعه و بیاعتبار ساختن حقایق ایمان مذهبی دست از تلاش نمیکشد. خواهیم دید که نظریه تکامل از وسایل عمده تبلیغات است. به علاوه مقصود آنها ساختن جامعهای است که حتی نام خداوند نیز در آن برده نشود و تنها لذایذ انسان، امیال و جاهطلبی دنیایی فراهم شود. در چنین جوی دیگر جایی برای ترس از خداوند و عشق به او، عمل به رضای او، عبادت و فکر به جهان آینده باقی نمیماند. امروزه این پیام بارها و بارها در فیلمها، کارتونها و رمانها تکرار میشود.
در این تشکیلات فریبآمیز, ماسونها همیشه نقش رهبر را بازی میکنند. اما گروهها و افراد بسیار دیگری نیز وجود دارند که به همین کار مشغولند. ماسونها آنان را به عنوان «ماسونهای افتخاری» میپذیرند و از متحدان خود به شمار میآورند، زیرا همگی فلسفه مشترکی دارند. سلامی ایشینداغ مینویسد:
در دنیای خارج انسانهای خردمندی وجود دارند که با آنکه ماسون نیستند از ایدئولوژی ماسونی حمایت میکنند. چون این طرز تفکر کلاً ایدئولوژی انسانها و بشریت است.۳۴
این جنگ پایدار علیه مذهب بر دو استدلال یا توجیه اصلی استوار است: فلسفه مادهگرا (ماتریالیستی) و نظریه تکامل داروین.
در دو فصل آینده به بررسی این دو توجیه، مبدأ آنها و ارتباطشان با فراماسونری خواهیم پرداخت. سپس قادر خواهیم بود پشت پرده این اندیشهها را که از قرن نوزدهم تا کنون دنیا را تحت تأثیر قرار دادهاند به صورت روشنتر درک کنیم.
۱.Encarta World English Dictionary, 1999 Microsoft Corporation.
۲.Lamont, The Philosophy of Humanism, 1977, p. 116.
۳.http://www.jjnet.com/archives/documents/humanist.htm.
۴. سوره انسان(۷۶)، آیات۴۰-۳۶.
۵.Anthony Flew
۶.Henry Margenau, Roy Abraham Vargesse, Cosmos, Open Court Publishing, 1992, p. 241
۷.A. I. Oparin
۸.J. B. S. Haldane
۹.Patrick Glynn, God: The Evidence, The Reconciliation of Faith and Reason in a Postsecular World, Prima Publishing, California, 1997, p. 61
۱۰.The Beatles
۱۱.http://www.garymcleod.org/2/johnd/humanist.htm
۱۲.سوره نحل(۱۶)، آیات۲۴-۲۲.
۱۳.Malachi Martin, The Keys of This Blood: The Struggle for World Dominion Between Pope John Paul II, Mikhail Gorbachev, and the Capitalist West, New York, Simon & Schuster, 1990, pp. 519-520.
۱۴.Malachi Martin, The Keys of This Blood, p. 520.
۱۵.Malachi Martin, The Keys of This Blood, pp. 521-522.
۱۶.Dr.Selami Isindag, Sezerman Kardes V, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 73.
۱۷.Dr. Selami Isindag, Sezerman Kardes VI, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 79.
۱۸.Mimar Sinan, 1989, No. 72, p. 45.
۱۹.Pico della Mirandola.
۲۰.Selamet Mahfilinde Uc Konferans (Three Confrences in Safety Society), p. 51.
۲۱.J. D. Buck, Mystic Masonry, Kessinger Publishing Company, September 1990, p. 216.
۲۲.Franz Simecek, Turkiye Fikir ve Kultur Dernegi E. ve K. S. R. Sonuncu ve 33. Derecesi Turkiye Yuksek Surasi, 24. Konferans, (Turkish Society of Idea and Culture, 33rd degree, Turkey Supreme Meeting, 24th conference), Istanbul, 1973, p. 46.
۲۳.http://www.mason.org.tr/uzerine.html.
۲۴.Dr. Selami Isindag, Ucuncu Derece Rituelinin Incelenmesi (The Examination of the Third Degree Ritual), Mason Dernegi (Masonic Society) Publications: 4, Istanbul, 1978, p. 15.
۲۵.Milovan Djilas, The New Class.
۲۶.سوره فرقان(۲۵)، آیات۷۳-۶۳.
۲۷.Moiz Berker, “Gercek Masonluk” (Real Freemasonry), Mimar Sinan, 1990, No. 77, p. 23.
۲۸.Dr. Selami Isindag, Sezerman Kardes IV, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 62.
۲۹.Dr. Selami Isindag, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul 1977, pp. 145-146.
۳۰.Ernest renan.
۳۱.Lessing .
۳۲.Dr. Selami Isindag, “Olumlu Bilim-Aklin Engelleri ve Masonluk” (Positive Science-The Obstacles of Mind and Freemasonry), Mason Dergisi, year 24, No. 25-26 (December 76-March 77).
۳۳.Ibrahim Baytekin, Ayna (Mirror), Ocak 1999, No: 19, p.4.
۳۴.Dr. Selami Isindag, Masonluk Ustune (On Freemasonry), Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 32.