طلبه ی جوان با صدای سوزناکش در تمام طول راه، روضه می خواند. اربعین بود و زائران امام حسین(ع) از دور و نزدیک راهی حرم شده بودند.
مقدس اردبیلی و طلبه هایش هم برای زیارت به کربلا آمده بودند. بر در حرم که رسیدند، استاد رو به طلبه ها کرد و گفت: بیایید داخل نرویم تا زائرانی که از راه دور آمدهاند بتوانند، زیارت کنند، ما همین جا عزاداری میکنیم. استاد سری چرخاند تا طلبه ی روضه خوان را پیدا کند تا برایشان زیارت اربعین و روضه بخواند، اما جوان در آن سیل جمعیت از آنها فاصله گرفته بود و پیدایش نکردند.
در همین لحظه، مردی عرب، راه را شکافت و از میان جمعیت خود را به مقدس اردبیلی رساند و گفت: ملا احمد مقدس اردبیلی می خواهی چه کنی؟
مقدس جواب داد: می خواهم زیارت اربعین بخوانم.
مرد گفت: بلندتر بخوان من هم گوش کنم .
مقدس با صدای بلند زیارت اربعین را خواند، در میان دعا، مرد توجه مقدس اردبیلی را به چند نکته ی ظریف ادبی جلب کرد، دعا به پایان رسید و مقدس رو به طلبه ها گفت: این جوان روضه خوان پیدا نشد؟
همراهان جواب دادند: آقا جان! نمی دانیم کجا رفته است.
مرد عرب دوباره فرمود: مقدس اردبیلی! چه می خواهی؟
– یکی از این طلبه ها در راه برای ما گاهی روضه می خواند، نمی دانم کجا رفته، می خواستم اینجا بیاید و برای ما روضه بخواند.
مرد تاملی کرد و فرمود: مقدس اردبیلی! می خواهی من برایت روضه بخوانم؟
مقدس جواب داد: آری، آیا به روضه خواندن واردی ؟
– آری
مرد عرب در همین لحظه رویش را به طرف ضریح اباعبداللّه الحسین (ع ) کرد و با توجهی خاص شروع به خواندن روضه کرد. مرد می خواند و طلبه ها چون ابر بهار اشک می ریختند، روضه ی او با همه ی روضه های دنیا فرق داشت.
او خواند تا به اینجا رسید و گفت: یا اباعبداللّه! نه من و نه این مقدس اردبیلی و نه این طلبه ها هیچ کدام یادمان نمی رود از آن ساعتی که می خواستی از خواهرت زینب(س) جدا شوی…؛ در این لحظه همه از درد دل حسین(ع) ضجه می زدند که مقدس اردبیلی دستمال را از روی چشمانش برداشت و دید که مرد عرب رفته است.
مقدس تازه به خودش آمده بود و با خود میگفت: این مرد عرب نام مرا از کجا می دانست؟ چرا سوز روضه اش با همه فرق میکرد؟
آن روز امام زمان(ع) روضه خوان حسین(ع) شده بود.
منبع: ترجمه کامل الزیارات ص ۴۱۶.
اریحا