خطیب و واعظ مشهور، حاج شیخ مهدی خراسانی در شب جمعه هفتم جمادی الأولی سال ۱۳۶۹ ه .ق. در «نجف اشرف» بر روی منبر در «مسجد انصاری(ره)» از آیت الله حاج شیخ جعفر شوشتری نقل کرده که ایشان در «کربلا» بر روی منبر، این روایت را به شرحی که گفته میشود…
اینان را صدا بزن …
خطیب و واعظ مشهور، حاج شیخ مهدی خراسانی در شب جمعه هفتم جمادی الأولی سال ۱۳۶۹ ه .ق. در «نجف اشرف» بر روی منبر در «مسجد انصاری(ره)» از آیت الله حاج شیخ جعفر شوشتری نقل کرده که ایشان در «کربلا» بر روی منبر، این روایت را به شرحی که گفته میشود، برای مردم بیان کرد:
هنگامیکه منصور امام صادق(ع) را احضار کرد و آن حضرت از «مدینه» به «بغداد» آمد، در کنار «دجله» نزول اجلال فرمودند. پیرمردی از شیعیانش با او ملاقات کرد و عرض کرد: خودت را به من بشناسان.
امام(ع) فرمودند: «آیا میخواهی مرا بشناسی؟»
عرض کرد: بلی.
امام(ع) به اصحاب خود که در خدمتش بودند، فرمودند: «او را در دجله بیندازید.»
آنها هم اطاعت کردند و او را در میان دجلهانداختند. آن بنده خدا که چنین دید، شروع به فریاد زدن کرد و از آنچه در مقابل خواستهاش دید، بسیار متعجّب شد. در میان آب دست و پا زد، بالا و پایین رفت تا آنکه خود را با شنا از دجله خارج کرد، او اظهار تعجّب کرد که این چه کاری بود و چرا امام(ع) چنین دستوری داده بودند؟
امام(ع) دستور داد دوباره او را در دجله بیندازند و اطرافیان، او را گرفته و در دجلهانداختند. آتش خشم او برافروخته گردید و پشت سر هم کلماتی که تعجّب او را نشان میداد، میگفت تا اینکه این بار هم با زحمت خود را خارج کرد و آن حضرت را مورد سرزنش قرار داد و چنین کاری را از ایشان بعید شمرد.
امام(ع) دستور داد برای بار سوم او را در میان دجله بیندازند و لحظهای بعد خود را در میان آب دید که دیگر توان شناکردن برایش نمانده و امواج آب هم او را در وسط رودخانه برده بود، در چنین وضعی حالت انقطاع به او دست داد .
امام(ع) چون ناتوانی او را از شناکردن مشاهده نمودند، دست کریمانه خود را دراز کردند و او را که در وسط دجله بود، بیرون آوردند. همینکه از آب بیرون آمد، خود را بر قدمهای حضرت انداخت و اظهار کرد که امام را به خوبی شناخته است.
اطرافیان از او سؤال کردند: «چگونه شناختی؟»
عرض کرد: هنگامیکه از شناکردن عاجز شدم و یقین به هلاکت و نابودی خود کردم. از همه جا و همه چیز دل بریدم و خدا را صدا زدم. چیزی نمانده بود که در ته آب فرو روم و خفه شوم که پردهها از مقابل چشمانم کنار رفت. امام صادق(ع) را دیدم که بین مشرق و مغرب را پر کرده بود و غیر از او چیزی را نمیدیدم و او مرا نجات داد.
کتاب شریف القطره، ج ۱.