نامش را که میبری، دلت بیقرار و شیدا، بوی عطر سیب میگیرد و شهد نوشین غریب و قریبی که سالهاست با توست.
از کوچه باغ خاطره های سحرگاهی تا کنج خلوت و زمزمه های عاشقانه ای که مال توست؛ مال او.
نامش را که میبری، دلت بوی باران و بهشت و بهار میگیرد و تنت، پیراهن یوسف را می طلبد از عمق تاریخ مظلویمت و معصومیت شیعه.
نامش را که میبری یادت می افتد تمام پاییزهای بی کسی را در خزان دوران، در این جهان بی سامان، که گویی به خون مسلمان و غم شیعه تشنه است.
سراپا دردیم اما با نام و یاد او مست حضوریم و منتظر ظهور؛
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ما آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان گردنیم
اگرخنجر دوستان گرده ایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
و سلام بر تو ای دعوت کننده ی خدا و داننده ی نشانه های او … سلام بر تو ای درگاه رحمت پروردگار و ادا کننده ی دِین او.ای جانشین خداوند ای یاور حق پروردگار ای نشانه ی خدا ای اراده ی حق ای پیرو قرآن و ترجمان کتاب پروردگار.
سلام بر تو در لحظات روز و شبت ای باقیمانده از خدا بر روی زمین ای که خداوند تو را با ما پیمان بست و تاکید کرد.
ای که خداوند تو را وعده داد و ضمانت کرد. ای رایت افراشته ! ای علم فراگیر! ای رحمت گسترده ! ای وعده ی خلاف ناپذیر !
سلام بر تو آنگاه که بر میخیزی . آنگاه که نشسته ای . آنگاه که می خوانی و بیان میکنی. آنگاه که نماز میگزاری و قنوت میگویی. آنگاه که به رکوع و سجده می روی. آنگاه که تکبیر و تهلیل بر لب می آوری. آنگاه که سپاس میگویی و استغفار میکنی.آنگاه که صبح را به شب می رسانی.
سلام بر تو هنگامیکه صبح رابه شب و شب را به صبح میرسانی. سلام بر تو هنگامیکه شب همه جارا فرا میگیرد و هنگامیکه روز، آشکار میشود.سلام بر تو ای امامِ امان داده شده! ای آروزی از قدیم ! تمامی سلام ها بر تو باد !
مولای من تو را شاهد میگیرم که من به یگانگی خداوند گواهی داده ام که هیچ شریکی ندارد و ایمان دارم که محمد عبد و فرستاده ی اوست و هیچ کس محبوب تر از او و خاندانش نیست. شاهد باش ای سرورم که میدانم علی و فرزندانش حجت های خداوندند.
تاریخ به جمعه نمی رسد که برگی از تقویم غائب است
سالهاست جمعه که نمیشود! غروب از فراز هیچ منظره ای زیبا نیست
وبادها عطر پیراهنی را تازه میکنند
که قصد آمدن ندارد
تا چشمهای کنعانی دنیا نیامدنت را سفید تر گریه کند وزوزه ی گرگها استخوانهای برادریمان را عمیق ر بلرزاند.
تا چشمهای جهانیان ندبه را به اشک بشوید وانتظار را به خون گریه کند.
و ماه پنج انگشتش را از روی حضورت بردارد
که بشر تشنه ی یک آینه توست.
غروب بی تو آنقدر کش می آید که استخوانهای مظلومیتمان فریاد رس می طلبد در انتظار بانگ جرسی که از کعبه سر می دهی.
بیداری شبهای انتظارمان را عطر یاس سرشار میکند.
چه بهشت روشنی از گلوی ابرها میبارد
که بعد از دریا تنها تو می دانی ضریح بی نشانش را
مهتاب که بریزد نسیم شانه می زند پریشانی گیسویت را
که رستاخیز زمین نزدیک تر شود.
مرا به سیاهی شب ها چه کار
که هیچ ظلمتی ذره ای از قامت آفتابیت نخواهد کاست.
قسم به نام روشن خورشید وقتی که خیبر را به تحیر وا داشت
وبه فرق شق القمر شده ی عشق وقتی به فزت ربی متوسل شد
از راهی که تو در کوله داری باز نخواهم گشت
حتی اگر تمام جاده ها گام های مسافرت را فراموش کنند
که هر وقت تو به آینه بنگری صبح میشود.
آنک کلان ناب و بیان تابناک او که در شرح این روزگار، روزنی از امید و انتظار را برای همه دلدادگان یار فراهم آورده و شرح وصال داده است در زیر سایه خورشیدی که در پس ابر دلبری میکند؛ که
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند
امام مهدی (عج) فرمود:
نفع بردن از من در زمان غیبتم مانند نفع بردن از خورشید هنگام پنهان شدنش در پشت ابرهاست و همانا من ایمنی بخش اهل زمین هستم، همچنانکه ستارگان ایمنی بخش اهل آسمانند .
و أما وجه الانتفاع بی فی غیبتی فکالانتفاع بالشمس إذا غیبها عن الأبصار السحاب وإنی لأمان لأهل الأرض کما أن النجوم أمان لأهل السماء .
اشعار: مریم حقیقت، قیصر امین پور
منبع: بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۸۱