هرمنوتیک در مغرب زمین، رشتهای نوظهور است که بر بسیاری از قلمروهای فرهنگ غرب تأثیر گذارده است. در سالهای اخیر، برخی در ایران نیز به ویژه در حوزه تفکر دینی، با بهره از اندیشههای هرمنوتیکی غرب، به بحث در حوزه معارف اسلامی پرداختهاند.
گشوده شدن افق جدیدی در ساحت یک علم، نباید با مغفول نهادن ساحتهای متداول آن همراه گردد. پس هرمنوتیک فلسفی هیدگر گوشهای از مباحث ممکن در هرمنوتیک است.
هیدگر، علیرغم آن که سعی میکند از ذهنیت گرایی فاصله بگیرد، در عمل، هرمنوتیکی را بنیان مینهد که ذهنیت گرایی را رسمیت میبخشد. تحلیل او از ساختار وجودی فهم و حلقه هرمنوتیک به گونهای است که همه اشکال فهم را متأثر از دنیای ذهنی و تاریخی مفسر میداند.
به علاوه تحلیل دازاین از ساختار وجودی فهم و تبیین خاص او از حلقه هرمنوتیک، توجیه کننده نسبیت گرایی است. به ویژه که هیدگر در مسأله سو فهم، هیچ معیاری برای تشخیص پیش فرضهای روا از ناروا ارایه نمیدهد.
هرمنوتیک هیدگر با تلقی متداول از حقیقت (Truth) سازگار نیست. حقیقت در نظر هیدگر «به حال خود گذاشتن» است. این تلقی هیدگر از حقیقت با تفسیر وجودی او از فهم ناسازگار است.
ج) اریک هرش بر آن است که دیدگاههای فسلفی هیدگر در باب فهم، به تنهایی هیچ کمکی به تصمیمات واقعی و عینی ما در تفسیر متن نمیکند. افکار فلسفی هیدگر در زمینه ساختار وجودی فهم، حکم شبی دارد که در آن همه گاوها سیاه دیده میشوند. تفسیرگر هر مسلکی را برگزیند، از نگاه فلسفی هیدگر به مقوله فهم، خللی متوجه تفسیر او نیست؛ زیرا نگاه متافیزیکی هیدگر به فهم، عام است و هیچ گونه توصیه و تجویزی درباره کیفیت تفسیر متن در پی ندارد.
هرمنوتیک فلسفی گادامر
هرمنوتیک قرن بیستم، دین عظیمیبه هانس گئورگ گادامر، فیلسوف و متفکر آلمانیِ لهستانی الاصل دارد. از میان فیلسوفان متأخر، هگل و هیدگر بیش از سایرین توجه او را به خود جلب کردهاند. اندیشههای هرمنوتیکی گادامر تناسب فراوانی با آرای هیدگر دارد؛ به گونهای که میتوان حقیقت و روش (۱۹۶۰ م) او را شرح و تکمیل آموزههای هرمنوتیکی کتاب هستی و زمان دانست. با این تفاوت که گادامر، تا اندازه زیادی، هرمنوتیک فلسفی را به مباحث هرمنوتیکی پیش از هیدگر نزدیک کرد. هرمنوتیک فلسفی گادامر با دو گرایش سخت به مقابله بر میخیزد؛ یکی سنتهای رمانتیک ایده آلیسم آلمانی و دیگری گرایش پوزیتوسیتی که بر علوم تجربی و انسانی سایه افکن بوده است.
تحلیل گادامر از هرمنوتیک فلسفی و درون مایه و اهداف آن، با تلقی هیدگر متفاوت است. هرمنوتیک گادامر فلسفی است، زیرا معطوف به ارایه روش نیست. هرمنوتیک فلسفی گادامر در واقع کاوش در ماهیت فهم و تبیین شرایط و جودی و کیفیت حصول آن و بر شمردن عوامل مؤثر در تحقیق آن است. این کاوش تأمل فلسفی را طلب میکند. پرسش فلسفی گادامر این است که: «چگونه فهم ممکن میشود؟» او فهم را تجربهای هرمنوتیکی میداند و از این رو، هستی شناسی هرمنوتیکی خود را «هستی شناسی عام تجربه» مینامد. به علت این که از نظر او «تمامی تجربههای ما از جهان، به ویژه تجارب هرمنوتیک، با وساطت زبان آشکار میشود»، هستی شناسی او را میتوان «هستی شناسی تجربه و زبان» دانست. در هرمنوتیک فلسفی گادامر تفکر متافیزیکی در هستی اهمیت کمتری یافته است برای گادامر، هستی شناسی فهم، هدف اصلی است و از این رو، هرمنوتیک فلسفی خویش را در آن خلاصه میکند. از نظر گادامر فهم خصلتی تاریخی دارد. از نظر او فقط به این علت فهم حاصل میشود که مفسر و موضوع فهم، علیرغم بیگانگی ظاهری و فاصله تاریخی، به لحاظ درونی در وضعیت ارتباط با یکدیگر به سر میبرند.
از نظر کسانی که از زاویه معرفت شناسانه به هرمنوتیک مینگرند، هرمنوتیک به گونهای «نظریه شناخت» است. هیدگر و گادامر پیش فرض این تلقی را مخدوش کردند؛ یعنی این نکته را که علوم انسانی به واسطه یک روش شناسی مناسب میتواند با علوم طبیعی به رقابت برخیزد.
از زمان دکارت تا هوسرل فلسفه به سمت روش شناسی و معرفت شناسی عام کشیده شد.
گادامر بر آن است که این گرایش، بر اثر پذیرش جدا انگاری «من ـ شی بر) یا «ابژه ـ سوژه» است. این دو گانگی مستند به احساس بیگانگی و عدم تعلق است و تمایل به معرفت شناسی و روش شناسی، کوششی است برای غلبه بر این بیگانگی. گادامر با الهام از هیدگر بر آن است که دانش روشمند مدرن که بر بیگانگی سوبژه ـ ابژه پایه ریزی شده و به معرفت شناسی و روش شناسی اهتمام خاص دارد، مسبوق به گونهای دیگر از فهم است که نیازی به روشهای معهود ندارد. چالش گادامر با علوم مدرن و روش شناسی حاکم بر آن ها در چند جهت خلاصه میشود. نخست آن که وجود فی نفسه اشیاء همان وجود اشیا در عالم علم نیست. بنابراین عینیت و واقع نمایی این علوم و ادعای آنها مبنی بر وصول به حقیقت را باید متناسب با وجود اشیا در این دنیای علمی مورد ارزیابی قرار داد، نه در مقیاس دنیای واقعی. دیگر آن که از نظر گادامر، فهم ما با پیش داوری آغاز میشود؛ پس اساساً روشی وجود ندارد که بخواهد فهم ما را از پیش داوری بپیراید. نکته سوم آن که به نظر گادامر، روش علوم تجربی شیوهای عالم برای درک همه حقایق نیست. حقایقی که از نسخ واقعه (Event) هستند، در مقابل روش تجربی تمکین نمیکنند. و فهم در علوم انسانی از سنخ واقعه است. از نظر گادامر، کاربری روش تجربی در علوم انسانی نه ممکن است و نه مطلوب.
البتهاندیشههای او مبنی بر این که حقیقت فراتر از روش تجربی است و همچنین آرای وی در باب ماهیت علوم تجربی بدیع و بیسابقه نیست. اگر کسی با آثار فیلسوفان علم در زمینه ماهیت و منطق علوم آشنا باشد، خواهد دید که ارزیابی و تحلیل گادامر از علوم و روش شناسی آن، با دیدگاههای رایج این فیلسوفان در باب علم تناسبی ندارد.
در کتاب حقیقت و روش مسایل جدی فراوانی بررسی میشود، زیبایی شناسی و تفسیر آثار هنری، تاریخ گروی و فهم آثار تاریخی، تفسیر متن و نگرشهای مختلف به آن، و نقش و جایگاه زبان در تفکر و اندیشه، نمونهای از این مباحث مهم است. این بحثها همه بر محور تفسیر و تلقی خاص گادامر از ماهیت فهم گرد آمدهاند. فهم مورد توجه گادامر، در این مباحث، کلمه Verstehen است که فهمی وجودی و مربوط به «هستی در جهان» فاعل شناسایی است.
هرمنوتیک، نخست معطوف به مقوله فهم متن بود. اما درباره اموری که مشمول آگاهی تاریخیاند، شلایر ماخر معتقد به «بازسازی» معنای موضوع تاریخی است و هگل به جای آن، از «ترکیب» دفاع میکند. اما در هر دو گرایش نوع بیگانگی و احساس فقدان درباره سنت وجود دارد. گادامر همچون هگل در این که فهم، خلق مجدد و بازسازی چیزی باشد که در گذشته تولید شده، تردید روا میدارد. گادامر دیدگاه هگل را چنین تقریر میکند: «سرشت اساسی روح تاریخی، بازسازی گذشته نیست؛ بلکه مداخله وساطت فکورانه با دنیای معاصر است، »
یکی از آموزههای مورد تأکید گادامر آن است که «فهم یک واقعه است» که محصول فعالیت خود اشیا است که با ما به گفت و گو مینشیند. گادامر بر آن است که واقعه بودن فهم، تناسب آشکاری با دیالکتیک یونان دارد. این تلقی از فهم، متناسب با دیدگاه یونانیان و در مقابل نگرش دنیای مدرن به علم و روش شناسی است و بهترین توجیه فلسفی خویش را در اندیشه هگل یافته است. کلمه «بازی» در تبیین و درک هرمنوتیکی فلسفی گادامر نقش کلیدی ایفا میکند. وی فهم صحیح از حقیقت، در علوم انسانی و درک تجربه هنری و زیبایی و نیز ماهیت تفسیر متن را به تلقی صحیح از مفهوم «بازی» گره میزند. از دیگر سو، گادامر معتقد است که تجربه ما از جهان، «زبانی» است و همه اشکال تفسیر رنگ زبانی دارد. با توجه به این دو خصیصه عالم فهم ـ یعنی از سنخ بازی بودن و زبانی بودن ـ باید فهم را «بازی زبانی» بدانیم. گادامر با تأکید بر این کلمه بازی مدلی برای درک تجربه هرمنوتیکی است، نشان میدهد که همچنان که بازی صرفاً سوبژکتیو و محصول ذهنیت بازیگر نیست، فهم و تجربه هرمنوتیکی هم ـ در همه اشکال آن ـ عملی سوبژکتیو و محصول فعالیت ذهنی فاعل شناسایی نمیباشد. گادامر «بازی» را نحوه هستی اثر هنری میداند و آن را به گونهای تبیین و تفسیر میکند که دیگر، اثر هنری، به منزلهی موضوعی در مقابل فاعل شناسایی مطرح نیست. او با بازی دانستن هنر بر آن است تا نشان دهد، هنر فراتر از فعالیت ذهنی صاحب اثر، و تجربه و فهم از هنر، فراتر از فعالیت ذهنیِ صرفِ تجربه کننده است.
با هرمنوتیک رمانتیک، فهم دایماً با تفسیر همگام و همراه شد. گادامر نیز بر ارتباط وثیق میان فهم و تفسیر صحه میگذارد و میگوید: «فهم همواره تفسیر (in Terpretation) است و از این رو، تفسیر شکل آشکار هر گونه فهمی است.» به نظر گادامر، باید افزون بر فهم و تفسیر، «کاربرد» را نیز جزو ترکیبی بدانیم که فرآیند فهم را شکل میدهد. کاربرد چیزی است که گادامر در تحلیل پدیدار شناختی به آن نایل شده است. به اعتقاد او، مفسر باید زمینه موجود و کنونی تفسیر را در نظر گیرد؛ نه بستر پیدایش اثر را. یک متن فقط به این دلیل به صدا در میآید که پرسشهایی امروزین پیش روی آن نهاده شود. پس نقش پرسش و پاسخ در شکلگیری فهم، توجیه کننده دخالت سویه کاربردی در فهم است؛ زیرا پرسشهای ما متأثر از موقعیت هرمنوتیکی ماست.
تحلیل گادامر از ماهیت بازی، ساختار دوگانه سوبژه ـ ابژه را در هم ریخت.
احمد واعظی- کتاب نقد، ص ۱۱۵-۱۴۶