امام صادق(ع) میفرمایند: یکی از آن چیزهایی که به ملائکه نشان داده شد، این بود که در وجود آدم(ع) چه انسانهای خاصّی هستند. در آنجا یک لحظه نور ورود کرد و آنها دیدند.
آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه تفسیر قرآن به شرح وتفسر آبات ۳۰ تا ۳۳ سوره بقره پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»
*ملائکه و علم به فجور در انسان!
در جلسات گذشته بیان کردیم: علم ملائکه به واسطه حضور در محضر ذوالجلال و الاکرام، علم نسبی است و چون آنها در طهارت کامل هستند، اطّلاع داشتند که آن کسی که در فجور قرار دارد و در طهارت مطلق نیست «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»، طبیعی است عامل فساد و خونریزی میشود.
بعضی از اعاظم از جمله، علّامه طباطبایی در تفسیرشان بیان فرمودند: علّت، این است که بحث «أرض»، بحث مادّی است. لذا چون بحث مادیّات است، عامل میشود که این موجودی که میخواهد در زمین بیاید، فساد کند.
این مطلب از یک جهت درست است، امّا با کمال احترام به ساحت مقدّس حضرت علّامه ما این مطلب را از جهتی درست نمیدانیم و آن، اینکه در اینجا بحث ارض نیست که عامل مادیّت شود، بلکه بحث خود انسان است که در فجور و تقوا است «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها».
فرمایش آن علّامه عظیمالشّأن در این باب است که چون از عرش و آن مقام بناست به فرش و ارض بیاید، طبیعی است ارض حسب مادیّت عامل میشود انسان، خون بریزد.
باید گفت: اوّلاً معلوم نیست «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً» بخواهد هبوط انسان را تبیین کند. پروردگار عالم هم ارض را به عنوان همه آنچه خلقت است، تبیین کرده است. کما اینکه از مباحثی که روایات شریفه و بعضی از اولیاء هم تبیین میکنند، همین مطلب معلوم میشود – که به فضل الهی در باب این کلمه «أرض»، نکاتی را بیان خواهم کرد – و عقل سلیم انسانی هم این را میپذیرد و به یک تعبیری، یک دو دو تا چهار تا است.
امّا در «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ»، آن «عَلَّمَ» چیست که باعث شد وقتی ملائکه این را فهمیدند، به سجده بیافتند و وقتی پروردگار عالم به نهایت فرمود: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ»، آنها هم سجده کردند، آن هم به همین آدمیکه به تعبیری میگفتند: مفسد و خونریز است!
البته بیان کردم که چون ملائکه در مقام طهارت هستند، از روی علم میدانند این خصوصیّت «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»، آدم را به فساد و خونریزی میاندازد.
*آیا ملائکه در باب خلقت انسان، به خداوند اعتراض کردند؟!
لذا یک عدّه بیان میکنند: این جمله «أَتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَیَسْفِکُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ»، جمله اعتراضیّه است، امّا از نوع سخن آنها معلوم میشود که این طور نیست. کما اینکه خود علّامه هم فرمودند: این جمله، جمله اعتراضیّه از جانب ملائکه نیست، بلکه جمله سؤالیّه است و ما هم این فرمایش ایشان را قبول داریم.
در عبارت «أَتَجْعَلُ»، «أ»، استفهامیّه است؛ یعنی طلب استفهام میکند و بر سر جعل قرار میگیرد که عنوان سؤال است، یعنی میگویند: ما نمیدانیم. لذا این مطلب، از این باب نیست که اعتراض کنند. چون ملائکه در مقام طهارتند و هیچگاه اعتراضی ندارند. امّا از باب علم نسبی مطالبی را فهمیدند و حالا دلیل آن را سؤال میکنند.
پروردگار عالم هم بعد از اینکه عنوان میکند: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ»، میفرماید: «أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین».
حال، منظور از این «إِنْ کُنْتُمْ صادِقین» چیست؟
یک مطلب، این است که شما اگر راست میگویید که مطالب را میدانید و علم دارید، بیان کنید.
یک مطلب دیگر، این است که با بیان «إِنْ کُنْتُمْ صادِقین»، میفرماید: شما مدّعی شدید.
باید گفت: مطلب اوّل صحیح است و بیان «إِنْ کُنْتُمْ صادِقین» به این عنوان نیست که بفرماید: شما مدّعی شدید. بلکه میفرماید: شما از آنچه که علم دارید، بگویید. چون آنها هم در جواب بیان میکنند: «قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم» اصلاً ما علم نداریم إلّا آنچه تو به ما یاد دادی.
پس ملائکه براساس علم سؤال کردند و این مطلبشان از جهت تفهیم شدن خودشان بود، نه از باب اعتراض. یعنی ملائکه میگویند: خدایا! ما در مقام طهارت متوجّه شدیم که وقتی فجور و تقوا در او هست، فجور عامل میشود که گاهاً به تقوا غلبه پیدا کند و طبیعی است خونریزی و فساد کند «یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ».
*آیا ملائکه هم به آن اسماء که به أبانا آدم، تعلیم داده شد، علم پیدا کردند؟
حالا بیان میکنیم: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» چیست؟ یا این «عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ» چیست؟ آیا «عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ» به معنی علم الملائکه است؟ خیر، علم الملائکه نیست. «عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ» در حقیقت به این معنا است که أبانا آدم(ع)، پدر گرام همه ما، این اسماء را بر ملائکه عرضه داشت. این عرضه داشتن هم یعنی نشان دادن و از باب علم نیست؛ چون آنها به این علم نداشتند که این اسماء چیست. لذا نفرمود: «ثُمَّ عَلَّمَهُم عَلَى الْمَلائِکَهِ»، بلکه فرمود: «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ». البته بعضی از آقایان باز در تفاسیر بیان میفرمایند که ملائکه را به این علم آگاه کرد، امّا این طور نیست و به علم آگاه نکرده، بلکه نشان داده است.
مثل این میماند که من چند شیء مثل قطعات رایانه در اینجا داشته باشم و آنها را برای اوّلین بار به یک عدّه نشان دهم. یا اینکه کسانی باشند که خود رایانه و یا تلفن همراه را هنوز ندیدند و نمیدانند چیست و من برای اوّلین بار به آنها نشان میدهم. میگویند: ما نمیدانیم این چیست؟ و من که علمش را دارم، برایشان میگویم که این چیست. لذا این «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ» برای این است.
لذا از این هم که میفرماید: «أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین» معلوم است که ملائکه علم پیدا نکردند. امّا بعضی میگویند: بعد از اینکه آدم فهمید و علم به اسماء را پیدا کرد، به آنها هم یاد داد. در حالی که اگر به آنها هم یاد داده باشد که هر دو یکسان میشوند. منتها اوّل أبانا ادم به عنوان همه انسانها از ناحیه پروردگار عالم یاد گرفت و بعد آنها از آدم ابوالبشر یاد گرفتند. حالا هر دو یاد گرفتند، ولی طهارت ملائکه بالاتر است؛ چون آنها در فجور نیستند و در طهارت مطلقند. پس در این صورت باید بگوییم: ملائکه از آدم هم برترند!
لذا فقط «عَرَضَهُم» است و این طور نیست که ملائکه هم علم آن را پیدا کرده باشند. اتّفاقاً ملائکه هم در جواب همین را میگویند که «قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم» ما اصلاً علم به اینها نداریم، مگر آنچه که خودت علمش را به ما دادهای.
بعد هم بیان شد: «قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم»؛ «عَلِّمهُم بِأَسْمائِهِم» نیست، بلکه «أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم» است؛ یعنی اینها را متنبِّه کن و یک چیزی به آنها بگو که اینها بدانند.
بعد از اینکه آدم، آنها را خبردار کرد، پروردگار عالم بیان فرمود: «أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما کُنْتُمْ تَکْتُمُون» نگفتم: من میدانم؟!
پس در اینجا تصوّر اوّلیّه ملائکه این بود که با علمیکه دارند، انسانشناس شدند؛ چون در مقام طهارتند و با علم اوّلیّهای که دارند میدانند کسی که هم تقوا درون اوست و هم فجور «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»، گاهی فجور بر او غلبه پیدا میکند.
لذا اینها تصوّر میکردند که علم، معرفت و شناخت به انسان پیدا کردند، امّا هیچ اعتراضی هم ندارند و فقط از باب سؤال و تفهیم خودشان است که میگویند: «أَتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَیَسْفِکُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ». همزه در «أَ تَجْعَلُ»، همزه تفهیمیّه و استفهام است؛ یعنی با این سؤال، میخواهند بفهمند قضیّه چیست. میگویند: ما تا آنجا که میدانیم چنین کسی که در فجور است، فساد و خونریزی میکند؛ پس برای چه این را خلق میکنی و تازه میخواهی به عنوان خلیفه خودت هم قرار بدهی! ما متوجّه نیستیم. لذا این مطلب، جمله استفهامیّه و از باب طلب فهم است، نه جمله اعتراضیّه.
*آن اسمائی که به أبانا آدم تعلیم داده شد و ملائکه از آن باخبر شدند، چه بود؟
حالا بعد از اینکه آدم به آنها اسماء را نشان داد و آنها فهمیدند؛ پروردگار عالم در آخر قضیّه میفرماید: «أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُون» من هر چه را پنهان و آشکار است، میدانم، امّا شما ظواهر علم و قضیّه را میبینید و میگویید: فجور عامل میشود که خون بریزد و فساد کند.
البته صورت ظاهرش هم درست گفتند. مگر از وقتی ما به زمین آمدیم، خونریزیها نشد؟! مگر از وقتی ما به زمین آمدیم، فساد به وجود نیامد؟! لذا از جهتی درست میگویند، امّا یک چیز دیگری در وجود انسان بود که آن را نمیدانستند چیست و مهم، آن قضیّه است. حالا، آن چیست؟
در روایات شریفه، نکاتی راجع به این بحث ملائکه و مسئله استفهامیّه آنها بیان میشود. در کتاب کمالالدین و تمامالنعمه و همچنین در کتاب شریف بحارالانوار، جلد بیست و ششم، روایتی را از وجود مقدّس امام جعفر صادق(ع) بیان میکنند که خیلی زیباست:
اوّلاً در بحث «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً»، آن خلافت حقیقی در وجود مقدّس آقاجانمان، حضرت حجّت بن الحسن المهدی(عج) است.
لذا در ذیل آن روایت، بیان کردند: «و اراد ان تکون هناک خلافه الهیّه علی هذه الارض و حکومه عدل الهی فیها فما کان من الملائکه إلّا أنّهم ظنّوا أنّ هذه الخلافه ستکون منهم فهم المعصومون من الزلل والخطأ».
یکی از آن چیزهایی که به ملائکه نشان داده شد، این بود که در وجود أبانا آدم، چه انسانهای خاصّی هستند. در آنجا، یک لحظه نور ورود پیدا کرد و آنها دیدند.
*هزاران هزار انسان بالقوّه در وجود هر کدام از ما
البته ما این را متوجّه نمیشویم امّا من به یک نوع دیگری میگویم که آن را میفهمیم و آن، اینکه الآن دیگر برای ما از لحاظ علمی ثابت شده که در وجود ما، بالقوّه (نه بالفعل)، هزاران هزار انسان است.
چون در وجود ما، آن آب حیات که «مَنِیٍ» هست (عذر میخواهم، چون لفظ قرآن کریم و مجید الهی هست، تبیین میکنم و گذرا رد میشوم)، وجود دارد؛ در هر قطره از آن، هزاران هزار اسپرم است که به چشم غیرمسلّح دیده نمیشود و فقط با چشم مسلّح دیده میشود. حال، وقتی با تخمک، لقاح صورت میگیرد، تبدیل به حقیقت آن انسان میشود.
تکان، در باب خلقت انسان بیان میکند – کما اینکه این مطلب را پروفسور رجحان هم تبیین میکند و میگوید: این نکته مهمی است و جالب است که در قانون ابنسینا هم این قضیّه به نوع دیگر و زیباتری تبیین شده است – : اگر بخواهیم همه اسپرمها را در مقام حیات اوّلیّه (یعنی آن اسپرمیکه به صورت کرم است و با آن حالتی که بیان شده، حرکت میکند، ولی دیده نمیشود) ببینیم، باید بگوییم: در وجود ما، میلیونها انسان است.
اسپرمها در آن ماده حیاتبخش که به نام «مَنِیٍ» هست، وجود دارند و وقتی جهش پیدا میکنند و بیرون میآیند، یکی از آنها با تخمک، لقاحی صورت میدهد و مابقی آنها پشت آن (به ظاهر) دروازه رحم میمانند و از بین میروند.
*یکی از حکمتهای سه ماه و ده روز بودن عدّه!
گرچه خیلی جالب است، علّت اینکه بیان میکنند: عدّه، سه ماه و ده روز است – البته این مطلب یک بحث علمی دارد که بعداً اشاره میکنم، امّا فعلاً گذرا بیان میکنم – این نکته است که وقتی دخول صورت میگیرد، آن ترشحات ( به خصوص اگر یک مرتبه آن ماده حیات ورود پیدا کند) در خود رحم و اطراف رحم اثر عجیبی دارد و چسبناک است. گرچه یکی از آنها حیات پیدا کرد، امّا آن موادی که اطراف آن هست و مثل ژلههایی است که عامل میشود این اسپرم را حفظ کند و به آن حیات بدهد، وقتی به رحم بچسبد؛ فقط با سه مرتبه خونریزی میتواند کاملاً از بین برود. آن هم به شرط این که در بین این ایّام عادت که میگذرد، مجدّداً دخولی صورت نگیرد و مایعهای دیگری، مجدّداً اطراف و خود رحم را نگرفته باشد تا بتواند حیات او را به طور کلّی از بین ببرد.
لذا عدّه را سه ماه و ده روز تبیین میکنند که در حقیقت کاملاً این قضیّه از بین رفته باشد که وقتی این خانم با نفر دومی ازدواج کرد، این مواد از آن شخص سابق، به هیچ عنوان در او نباشد که خودش عامل مریضیهایی هم هست، از جمله بحث ایدز – البته همانطور که اشاره شد، این مطلب، یک بحث علمی تخصّصی است که من فقط یک مقدار آن را ساده کردم و بیان کردم که حالا جایگاهش هم نیست، امّا به مناسبتی این نکات علمی را که دارد و ثابت شده است، بیان خواهم کرد –
*حرکت ما از عالم زر به عالم صلب، رحم، دنیا و برزخ
لذا درون هر کدام از ما، افراد زیادی است. درون آدم ابوالبشر، أبانا آدم هم در مرحله نخست، یکباره همه آنچه که به نام عالم زر بیان میکنیم، تبلور پیدا کرد. خداوند، قادر متعال است و میتواند. اتّفاقاً ما فرزندان آدم هم هر کدام در یک جایی قرار گرفتیم و از صلبی به صلب دیگر رفتیم.
آنهایی که طاهر بودند، از جمله خود حضرات معصومین(ع)، در اصلاب الشّامخه و الارحام المطّهره ورود پیدا کردند که صلبهای بسیار پاک و عالی بود. در آن روایتی هم که بارها بیان کردم، پیامبر عظیمالشّأن(ص) بیان فرمودند: من و امیرالمؤمنین(ع) حتّی یک اسپرم بودیم که از صلبهای شامخه آمدیم تا به عبدالمطلّب رسیدیم، آنجا دونیم شدیم، من در عبدالله و او در ابیطالب قرار گرفت.
خیلی جالب است، این که حضرت میفرمایند: من و علی یکی بودیم، از نکات عجیب است؛ چون اسپرم هر کس جداست و اینها برای خودشان در عالم زر، موجودیّت دارند و تکاثر به این عنوان که یکی بخواهد چند تا شود، نیست.
کما اینکه ما وقتی اینها را در آزمایشگاه میبینیم و در بحث لقاح تصوّر میکنیم که اینها به هم میخورند، اشتباه است، این دعوا نیست. اتفاقاً اینها عین آهن و آهنربا همدیگر را جذب میکنند.
لذا این مطالب نشان میدهد که هر کدام از ما تقسیم شدیم و در جایی قرار گرفتیم، تا موقعی که از ناحیه پروردگار عالم بنا شده ما درون رحم بیاییم و مابقی آنجا بمانند و به صورت ظاهر از بین بروند. حالا اینکه آنها چه میشوند، یک قاعده دیگری دارد که این هم عجیب و غریب است. آنها حتّی عالم دنیا را نمیبینند؛ یعنی از عالم زر تا عالم صلب و پشت رحم هستند هستند امّا دیگر دنیا را نمیبینند.
کما اینکه گاهی بچّهای درون رحم از دنیا میرود و یا گاهی بعضیها حتّی رحم را هم نمیبینند و پروردگار عالم این را تعیین کرده که خیلی عجیب و غریب است و بشر، عاجزتر از آن است که آن مقدّراتی را که پروردگار عالم تعیین کرده و یا علل آنها را بداند.
پروردگار عالم، قادر متعالی است که ما را به این سبک و سیاق خلق کرده و همه کارهایش از روی علم و حکمت است و در اینجا هم ملائکه بیان کردند: «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم»؛ یعنی این، اقرار ملائکه است که تو علیم و حکیم هستی. آنوقت مگر میشود نعوذبالله پروردگار عالم مثلاً کار عبثی انجام دهد؟!
حالا میشود که بگوییم: مثلاً خدا یک عدّه را آورد تا دروازه رحم قرار داد و بعد از آن، دیگر از بین رفتند؟! دلیل چیست؟ ما نمیدانیم. چرا نمیدانیم؟ به همان دلیل که در آن کد همیشگی برای شما بیان کردم و آن کد، این است: ما مخلوقیم، مخلوق، مفعول است؛ یعنی فعل فاعل است و حضرت حقّ، فاعل و خالق است. لذا مخلوق که شدیم، محدود میشویم و محدود نمی-تواند لایتناهی را درک کند. ولو به اینکه پروردگار عالم این قدرت فکر کردن، تأمّل و تدبّر، علم و رفتن به جلو را به ما داده است. امّا هر چه که جلو برویم، بالاخره محدودیم؛ چون مخلوقیم.
کما اینکه عمر ما هم محدود است. مگر ما چقدر عمر میکنیم؟! همانطور که بیان کردم، بعضیها در همان داخل رحم مادر و با سقط جنین میمیرند، بعضی هم به دنیا میآیند و در طفولیت میمیرند، بعضی در نوجوانی تصادف میکنند، بعضی در جوانی از دنیا میروند، حتّی وقتی نه تصادف کرده، نه در دریا غرق شده، نه از کوه افتاده و …، چیزی نداریم بگوییم، میگوییم: سکته کرد، باورمان نمیشود که جوان، شب بخوابد و صبح، بلند نشود! لذا عنوانی که برایش میگذاریم، میگوییم سکته کرد.
البته قبلاً هم بیان کردم که دلیلش این است که آن ملک الموت، حضرت عزرائیل، به نوعی به خداوند عرضه داشت: خدایا! چرا باید اسم من در بین انسانها، بد باشد و از من بترسند، امّا وقتی نام جبرائیل، میکائیل، اسرافیل و … را میشنوند، بهبه بگویند؟! پروردگار عالم فرمود: کاری میکنم که اسم تو کمتر بر زبانها جاری شود.
لذا برای همین است که میگوییم: فلانی در دریا غرق شد و نمیگوییم: عزرائیل آمد جانش را گرفت. یا میگوییم: طرف از کوه افتاد و یا تصادف کرد. در آخر هم که چیزی پیدا نمیکنیم، میگوییم: سکته کرد.
یک مطلبی را هم بگویم، یاد بگیرید، که اگر مکه رفتید، حتماً به نیابت از حضرت عزرائیل، طواف کنید و یا در جاهای زیارتی، به نیابت از ایشان، زیارت کنید. این نکته خیلی خوبی است. بالأخره باید با هم رفیق باشیم که خدای نکرده بد جانمان را نگیرد.
*خلیفه حقیقی خداوند
حالا همه مطالب، از جمله وجود مقدّس آقا جانمان، حضرت حجّت(عج)، در أبانا آدم قرار گرفت. البته اگر در باب خلقت نورانیّه باشد، بحثش جداست که خودشان هم فرمودند: ما قبل از خلقت، به صورت نور بودیم که بحثش را قبلاً در فاطمیه و یا جاهای دیگر بیان کردیم، امّا اگر در قالب جسم باشد؛ یعنی خدا، همه ما را یکباره در انسان قرار داد.
اصلاً قدرت خدا، قادر بودن او و اعجازش، همین است که یکباره همه انسانها را در وجود أبانا آدم قرار میدهد! چند میلیار انسان از دنیا رفتند؟! چند میلیارد انسان در دنیا هستند؟! چند میلیارد انسان از این به بعد به دنیا میآیند؟! تازه گفتیم: ما براساس همان موادی که به نام اسپرم در بدن ما وجود دارد و موجودیّت حیاتی دارد، هر کدام بالقوّه میلیونها انسان هستیم. حالا ما هر کدام چند میلیارد انسان هستیم؟! همه اینها را پروردگار عالم در انسان قرار داد. این، خیلی عجیب است و ما نمی-توانیم آن را درک کنیم.
در این روایت شریفه، ذیل آیه «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً» میفرماید: خلیفه حقیقی، همان وجود آقاست که انشاءالله اگر آقا بیایند، آن خلافت حقیقی تبیین میشود. البته قبلاً بیان کردیم و آیاتش را هم خواندیم که ما خلیفه هستیم و قرآن هم این را بیان کرده، امّا در اینجا منظور، خلیفه حقیقی است – من در این جلسه، به سرعت از مطالب رد شوم و فقط یک سری از نکات را بیان میکنم و ادامه بحث را در جلسه آینده مطرح خواهم کرد. چون نمیشود از این آیات به سرعت رد شد، مجدّد باید برگردیم و مطالب و نکاتش را بگوییم که نکات خیلی عالی و عجیبی است. اصلاً این چند آیه، بسیار عجیب است و باید تأمّل زیادی کرد، باید هم مطالب علمی، هم مطالب روایی، هم آیات الهی و هم نظریّه مفسرین را بیان کنیم که به تعبیری این بحث، یک خارج تفسیر میشود که انواع تفسیر را باید بررسی کنیم تا بفهمیم. لذا بحث تفسیر، یک نوع بحث درسی است و من استدعا دارم در آن به خوبی تأمّل کنید –
*اقسام علم و درک محدود ما
لذا فرمودند: وقتی ملائکه به صورت استفهامیّه سؤال کردند، به آنها نشان دادند و آنها اعتراف کردند، «حسب ما نفهمه من الآیات القرآنیه فی سوره البقره بأن الملائکه – بعد عرض آدم علیه السلام للأسماء – اعترفوا بأحقیته للخلافه علی الأرض». حالا آنها به چه چیزی اعتراف کردند.
حضرت میفرمایند: ملائکه به حقیقت خلافت ما در زمین اعتراف کردند و گفتند: «خلق اکرم منّا و لا اعلم». لذا آنچه به آنها نشان داده شد، ما معصومین بودیم که کرامت ما را کسی نمیفهمد. لذا به آنها گفت: اینها که هستند؟ گفتند: ما نمیدانیم.
لذا از آنجایی که یک مقداری از آن اسماء – چون قرآن که نمیفرماید: علم آن را فهمیدند، بلکه میفرماید: «یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم»؛ یعنی یک تنبّهی برایشان بود و فقط یک مقدار از آن را متوجّه شدند – برای آنها معلوم شد، وقتی پروردگار عالم فرمود: «وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ»؛ برای همین، اینها سجده کردند؛ چون دیگر فهمیدند و یک مقداری متوجّه شدند، هر چند حقیقت آنها را باز نفهمیدند.
کما اینکه خود ما هم حقیقت معصومین(ع) را متوجّه نمیشویم و درک نمیکنیم. همانطور که حقیقت تالیتلو معصوم، اولیاء الهی و اتّصال به علم لدّنی و این را که علم، اقسام مختلف دارد، درک نمیکنیم.
در باب «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» هم روایاتی داریم که إنشاءالله بیان خواهیم کرد. ما علوم مانند هندسه، اصول، فقه، کلام، ادبیات، لغت، علم الحروف و از آن طرف جغرافی و تاریخ و از طرفی دیگر نجوم و … داریم که هر کدام برای خود مباحثی دارد و گاهی زیر مجموعه و شقوقی نیز دارند.
در باب علم بما هو علم هم همینطور است «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»؛ پروردگار عالم همه علوم را به انسان یاد داد، امّا به ملائکه عرضه شد و در مورد آنها بحث یاد دادن نیست. حالا این را که آن «عَلَّمَ» چه بود، بیان میکنیم که در روایات آمده و غوغاست.
درسی که از ملائکه میگیریم: هر چه خوبی داریم، از خداست
پس به خاطر همین، وقتی ملائکه که خودشان طهارت مطلقند، یک مقداری فهمیدند، اعتراف کردند که علم آنها چیز دیگری است و اعتراف اوّلیّهشان این بود: «سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم»، ما چیزی نمیدانیم.
حالا بگذارید یک حاشیه بزنم و بعد به اصل بحث برگردیم. به قول اولیاء خدا، خدا کند ما هم به جایی برسیم که – حتّی اگر به آن علم لدنی رسیدیم – هرچه داشتیم، بگوییم: خدا داده است و ما هیچ نداریم. همانطور که ملائکه گفتند: «لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا».
ولی این انسان دو پا، گاهی تا دو مطلب و سوادی یاد میگیرد، فکر میکند همه چیز مال خودش است و نمیداند که این ذهن را هم خود خدا داده است!
اتّفاقا یک دلیل و برهان که آن به ظاهر عقب افتادههای ذهنی را در این دنیا قرار داده، برای این است که به خودمان غرّه نشویم. البته ما وقتی آنها را میبینیم، ناراحت میشویم، ولی باید بدانیم یک سری از مطالب آن، دست خود ما است که سبب فساد شده است. ما حتّی علم السّاعه داریم که کدام ساعت، ساعت همبستر شدن است و انسان باید به چه حالتی هم بستر شود و ….
حتّی ما در مباحث علمیشیخ بهایی داریم که اگر کسی خواست بچّهاش، پسر بشود، به چه سبک و سیاقی بچّهدار شود، چه خوراکیای را بخورد و به کدام سمت بخوابد. زن به چه وجهی باشد، مرد به چه سمتی باشد و … . البته ایشان همه این مطالب را هم از روی علم میگویند. امّا ما نمیدانیم و تصورّمان چیز دیگری است.
مثلاً ایشان میفرمایند: همبستر شدن در چه ساعتی باشد، فرزند عالم میشود و یا چه ساعتی باشد، عامل سر دردهای میگرنی میشود. خصایص اوّل ماه چیست؟ سنگینی جو یعنی چه؟ قمر در عقرب یعنی چه؟ لذا تصوّر نکنیم که اگر میگویند: فلان ساعت، قمر در عقرب است، اینها چرندیات است، خیر، اینها علم است و حساب و کتاب دارد.
لذا اینکه در آن زمان چه بگویی، چه ساعتی باشد، چه مکانی باشد، چه حالتی باشد و …، همه اثر دارد. حالا بعضی بدون رعایت هیچکدام از این مطالب، همینطوری یک موقع میبینند خانم باردار شده است. یعنی اصلاً نمیفهمند چه زمانی بوده، چه باید میخوردیم، یا اصلاً چه زمانی باید میخوردیم و چه زمانی نباید میخوردیم، با چه حالتی باید همبستر میشدیم، با چه حالتی باید همبستر نمیشدیم و …. که همه اینها علم است.
ولی بشر یک موقعی که تازه یک مقدار از این سوادهای دنیوی را پیدا میکند، فکر میکند چه خبر است. نمیگوید: اصلاً این ذهن را چه کسی داده؟!
لذا همانطور که روایت داریم پروردگار عالم، حتّی اینهایی که به تعبیری منگل و عقب افتاده ذهنی هستند، برای عبرت ما قرار داده است. البته خیلی جالب است، خدا آنها را بدون تکلیف قرار داده، امّا در آن جا به صورت اوّلیه خودشان برمیگردند و بدون حساب و کتاب وارد بهشت میشوند. چون آنجا دیگر اصلاً همه انسانها یک طور میشوند. امّا پروردگار عالم در این دنیا، آنها را برای من و تو عبرت قرار داده که غرّه به خودمان نشویم.
یک مرتبه به امینآباد برویم که مغرور نشویم. فکر نکنیم که من بودم، خودم هستم. یک تصادف بشود، تمام است و یک موقع میبینی کسی، عقب افتاده ذهنی میشود. آن که الآن پهلوان است و خیلی به هیکل قشنگش غرّه میرود و میگوید: ورزش میکنم و زیبایی اندام میروم و …، نستجیربالله اگر یک سرطان و مریضی لاعلاجی بگیرد، اصلاً آب میشود. یکباره میبینی عجب! چه قیافهای شده!
مثلاً یک مرض قند میگیرد یا یک تصادف میکند و اصلاً اوضاعش به هم میریزد. یا یک آب جوش در سر و صورتش میریزد و آن که خوشگل و قشنگ و چنین چنان بود و همیشه دو ساعت جلوی آینه به جمال خودش نگاه میکرد و فکر میکرد که فقط این است و دیگر هیچ احدی هم در عالم نیست، با یک آب جوش تمام است. البته خدا برای کسی نیاورد، امّا اینها را از باب تنبّه بیان میکنیم.
به قول اولیاء خدا کاش ما این را میفهمیدیم و از ملائکه یاد میگرفتیم که تا چیزی میشود، ادّعا نکنیم. ملائکه گفتند: «سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم» تو منزّهی و ابداً ما ادّعا نمیکنیم که کسی هستیم!
اصلاً این ادّعاست که همه را گرفتار میکند. کما این که ابلیس ملعون هم مدّعی شد و رانده شد. گفت: «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین» . یکی نیست به او بگوید: خودت داری اقرار میکنی و میگویی که من را از آتش خلق کردی، پس اگر هم از آتش خلق کرده و آتش، نور و گرما دارد، خود خدا خلق کرده، خودت که خودت را خلق نکردی. اگر یک مقدار تفکّر میکردی، متوجّه میشدی که خودت نبودی. مگر خودت خلق کردی که به خودت غرّه میروی؟!
بارها بیان کردم که قد بلند، قد کوتاه، موی فر، چشم چنین و …، فضل و برتری نیست. مگر ما خودمان اینها را قرار دادیم؟ اگر به خودمان باشد که به هر کدام، هزار ایراد میگیریم، بعد مینشینیم یک چیزی درست میکنیم و میگوییم: ما باید این باشیم و به خودمان اعتراض میکنیم. لذا هر کسی یک طوری است و خدا خلق کرده است.
این مباحث علم را هم خدا عنایت کرده و ذهن، هوش، استعداد و حافظهاش را داده است. مگر مال ما است؟! حتّی خدا نمونه در مقابل شما میگذارد که به خود غرّه نروید که همان عقبافتادههای ذهنی که من و تو به ظاهر به آنها منگل میگوییم، هستند. پروردگار عالم میگوید: بفهم که تو نیستی، فکر نکن خودتی، این منم، این قدرتنمایی من است ولی به ظاهر تویی.
اگر انسان این را بفهمد، برنده است. اینکه اولیاء خدا میگویند: انسان، خودش خداست، نه اینکه نعوذبالله بگویند: ما خداییم؛ یعنی ما داریم قدرتنمایی پروردگار عالم را میبینیم. ما در ابتدا که اصلاً هیچ بودیم و به چشم غیرمسلّح دیده نمیشدیم، یعنی از آن آب نجس بودیم که اگر یک قطرهاش در جایی بیافتد، نجس میشود. وقتی هم میمیریم و بدنمان، سرد میشود، تا ما را غسل میّت ندادند، اگر کسی به بدن ما دست بزند، باید برود غسل مسّ میّت کند. لذا اوّلش نجس بودیم، آخرش هم تا غسلمان ندهند، نجس هستیم. حالا ما که اوّلش نجس و آخرش هم نجس هستیم، دیگر ادّعا و من من گفتنمان چیست؟!
*تسبیح ذوالجلال و الاکرام در مقام خضوع و خشوع!
امّا ملائکه گفتند: «سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم»، لذا این «سُبْحانَکَ» هم برای همین است. میدانید رکوع و سجود در نماز هم رکن است و هم مقام خضوع و خشوع است. جالب این است که ذکری که در مقام خضوع و خشوع هم میگوییم، «سبحان» است، «سبحان ربی العظیم و بحمده»، «سبحان ربی الاعلی و بحمده». یعنی در مقام خضوع و خشوع، تسبیح ذوالجلال و الاکرام است. لذا ملائکه هم میگویند: «سُبْحانَکَ».
تازه این مطالب، مقدّمه بود و إنشاءالله باقی مطالب به شرط حیات، برای جلسه بعد بماند.
پروردگارا! به اولیاء، انبیاء و خصّیصین درگاهت قسمت میدهیم، ما را بیدار و هشیار بگردان.
خدایا! ما را آگاه به قرآن بگردان.
آنقدر این قرآن قشنگ و شیرین است که واقعاً حیف است از آن بهره نبریم. تازه این تفسیر، در حدّ ذهن ما هست که بشر هستیم و قرآن هم نازل، است؛ یعنی پایین آمده که ما بفهمیم. لذا ببینید چه قرآن قشنگی است! کجا چنین چیزی را داریم؟!
من از اینهایی که بعد از اسلام، به سراغ ادیان دیگر میروند، تعجّب میکنم. البته بیان کردم تعجّبی هم ندارد، آنها برای جواب دادن به شهوت میروند، امّا اصلاً خودشان هم هیچ چیزی نمیدانند. آنهایی که به ظاهر دنبال این نصارا و … (ما طبق قول قرآن، به آنها یهود و نصارا میگوییم. قرآن نمیگوید: مسیحی، چون عیسیبنمریم(ع)، آن پیامبر عظیمالشّأن، مسیح است «هُوَ الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَم». قرآن نمیگوید: کلیمی، میفرماید: یهود؛ چون حضرت موسی(ع)، آن صاحب ید بیضاء، آن نبی مکرّم و معظّم، کلیمالله است) میروند، فقط به خاطر جواب دادن به شهوتشان است و به دنبال همان آزادیای هستند که آنها دارند.
ولی قرآن را ببینید، اگر تأمّل کنیم، تازه فقط به مقداری از نکات آن پی میبریم. مگر میشود تفسیر حقیقی را بفهمیم؟! ما الان چند جلسه است که فقط همین دو، سه آیه را بیان میکنیم. تازه با اینکه در تفسیر هم سعی میکنم مطالب را سریعتر بیان کنیم که بتوانیم به یک جایی برسانیم امّا نمیشود. هفت سال تفسیر سوره حمد طول کشید، تازه خیلی از زوایای آن باقی ماند. یک موقعی یکی از دوستان مزاح میکردند. میگفتند: قرآنی که شما تفسیر میکنید، باید صد و پنجاه سال عمر کنیم تا یک چیزی بفهمیم. تازه میدانید در مورد قرآن، هر چند وقت یک مرتبه هم باید انسان یک تفسیر جدید و مطلب جدیدی بیان کند.
خلاصه با این کتاب الله آشتی کنیم. امام صادق(ع) فرمودند: از ما نیست اگر کسی پنجاه آیه در روز نخواند. هرچه هست در قرآن است. خیلی با قرآن رفیق شویم. توصیه پیامبر(ص) هم در مورد همین کتاب الله بود و آنچه که گذاشت، کتاب الله و عترتی بود. لذا کتاب خدا را فراموش نکنیم.
پروردگارا! ما را با قرآنت آشنا بگردان.
بدون قرآن و اهلبیت(ع) نمیشود. لذا در جلسات قرآن، سلام به اهلبیت(ع) هم داشته باشیم.
«السّلام علیک یا اباعبداللّه»
______
فارس