نقش آقای هیتلر در ایجاد اسراییل

8c8dda1a1b48b573aa25e7b063b68764 - نقش آقای هیتلر در ایجاد اسراییل

برای رؤسای صهیونیسم و اعضای سازمانهای تروریستی یهود، همچون بن گورین، مناخیم بگین، اسحق شامیر، شارون و امثالهم که کشتی مهاجرین یهودی را در سال ۱۹۴۷ در بندر حیفا غرق کردند و گناه آن را به گردن دولت انگلیس انداختند تا راه برای ورود تعداد بیشتری از مهاجرین یهودی باز شود، تهیه طرح سوزاندن آنان در کورهها به دست هیتلر مشکل بود؟ آیا در موقع به آتش کشیدن کشتیای که تعدادی یهودی بیگناه را حمل میکرد، هیتلر در میان آنان بود؟ این جماعت که از چنین جنایاتی برای تحریک احساسات انسانها در رسیدن به اهداف خود رو گردان نبودند، نمیتوانستند طرح کشتار هزاران نفر یهودی را به دست هیتلر، دشمن یهود، پیاده کنند تا به خواست خود که تأسیس دولت یهود بود، برسند؟

یوری ایوانف در کتاب «صهیونیسم» در زمینه از بین بردن مسافرین کشتیها چنین نوشته است: «در میان بسیاری از علل ناشناخته اقدام به این کار، علت و موجبی آشکار بود. پیش از منفجر کردن کشتی پاتریا و سرنشینانش، صهیونیستها افسانهای را در خصوص مورد بیسابقهای از خودکشی دسته جمعی مردمی‌که ]مرگ را برجدایی از وطن ترجیح دادند[ جعل کردند. پیش بینی میکردند که مرگ این عده و شیوع خبر آن روح صهیونیسم را در همه جا تحکیم خواهد کرد…»

در همان کتاب، ایوانف از قراردادی که بین آیشمن همدست خود آنان در ارتش هیتلری و نمایندگان سازمان هاگانا سخن به میان آورده و نوشته است: «در سال ۱۹۴۴ طی قراردادی که بین آیشمن و یکی از رهبران صهیونیست مجارستانی به امضا رسید قرار شد که آیشمن در ازای دریافت ده هزار کامیون مورد تقاضای آنان که برای حمل و نقل واحدهای خویش و تمرکز آنان در بخشهای کم آسیب تر نیاز داشتند، عده زیادی از یهودیان را از اردوگاههای آلمانی برای انتقال به فلسطین، آزاد کند.» این موافقت نامه به دستور وایزمن که در آن وقت از تمام حرکات ضد یهود دستگاه هیتلری آگاه بود و بسیار خونسرد و بیاعتنا از کنار آن میگذشت، انجام شد.

با توجه به شرح فوق و آماده نمودن وسایل حرکت یهودیان به سوی فلسطین، در تاریخ شنبه… ۲۶ نوامبر سال ۱۹۴۰ عدهای مهاجر یهودی اروپایی بدون کسب مجوز از دولت انگلیس که در آن وقت قیمومیت فلسطین را بر عهده داشت، با کشتی پاتریا به بندر حیفا وارد شدند. این مسافرت و مهاجرت با چراغ سبز آژانس بینالملل یهود آغاز شد؛ لذا اداره مهاجرت دولت بریتانیا به تازه واردین اجازه ورود نداد و مأمورین انگلیس اعلان کردند که «کشتی و سرنشینان را به جزیره موریس خواهند برد.»

البته اتخاذ این سیاست خود مقوله دیگری است که به طور خلاصه میتوان گفت که بریتانیا که خود مبتکر طرحهای مختلف برای اسکان یهودیان در فلسطین بود، در سال ۱۹۳۹ کتابی به عنوان «کتاب سفید» منتشر نمود که در آن، فلسطین بین اعراب و یهودیان به طور مساوی قسمت و منطقه اورشلیم، منطقه آزاد بینالمللی خوانده شده بود. انتشار این کتاب، متمکنین عرب فلسطینی را «به معارضه با یهودیان برانگیخت». بدین ترتیب، چنان که سیاست او است «یکی به نعل و یکی به میخ زد» تا هر دو طرف را در کنار خود نگاه دارد.

در این وقت، دولت نازی بنا به قرار داد منعقد شده بین آیشمن که با اعضای سازمان تروریستی هاگانا نزدیکی داشت و سران صهیونیست، بر شدت تعقیب یهودیان افزود و در راندن آنان به سوی فلسطین، مهمترین خدمت را انجام داد و بدین ترتیب، خشنودی صهیونیستها را فراهم آورد. و به قول یکی از صهیونیستها: «محافل ملی یهود از سیاست آلمان نسبت به یهودیان خرسندند؛ زیرا به افزایش جمعیت یهودیان فلسطین مساعدت میکند؛ چنان که میتوان امیدوار بود که در آینده نزدیک، جمعیت یهودیان بر اعراب فزونی یابد.»

همزمان، مسائل مختلفی در اروپای درگیر در جنگ رخ میداد. دستگاه رهبری صهیونیستها با سیاست دولت بریتانیا در مسئله مهاجرت یهودیان به فلسطین «مخالفت میورزید.» شبکهای به وجود آمد که از راه قاچاق با «مساعدت سربازان نازی، اس. اسها» مهاجرین یهودی را به فلسطین میبردند.

در واقع، «روابط نهانی» بین صهیونیستها و دولت آلمان نازی با اسم رمز «شب بلورین» آغاز شد. در آن وقت، دو تن از مأمورین موساد وارد کاخ هیتلر شدند و پیشنهاد کردند که «در امر آموزش برنامه صهیونیستها» که آماده رفتن به فلسطین هستند، تسریع شود. در مقابل، از طرف نازیها پیشنهاد شد که روی وسایط نقلیهای که یهودیان را به مقصد فلسطین میبرد، نباید مقصد مشخص باشد. این وسایط نقلیه توسط موساد هدایت میشدند. با توجه به توضیحات فوق، اینک برگردیم به کشتی پاتریا و سرنوشت سرنشینانش.

وقتی مأمورین انگلیس به کشتی و مسافرینش اجازه لنگر انداختن در بندر حیفا و پیاده شدن آنان را ندادند، تروریستهای هاگانا برای جلب نظر مردم دنیا و بویژه آمریکائیان، کشتی را با همه سرنشینانش منفجر کردند. در آن کشتی ۱۹۰۰ نفر یهودی مهاجر وجود داشت. به قول یکی از اعضای آژانس بینالمللی یهود، این جنایات از آن جهت انجام شد تا دولت انگلیس بداند که یهودیان را نمیشود از وطنشان دور کرد.

تروریستهای هاگانا کشتی پاتریا را در دل شب منفجر و در بندر، جهنمی از آتش بر پا کردند. همه سرنشینان آن که زن و کودک، جوان و پیر، از یهودیان بیگناه بودند، در میان آتش سوختند و در آب دریا مدفون شدند.

آیا کشتی پاتریا کوره آدمسوزی دیگری نبود که به دست صهیونیستها مشتعل شد؟ در آن وقت، گناه این عمل ننگین را به گردن دولت انگلیس انداختند؛ لکن در سال ۱۹۵۰ از این جنایت پرده برداشته و اعلام شد که آن عمل جنایتکارانه، توسط خود صهیونیستها انجام گرفته است و نه دولت انگلیس.

آیا این عمل شیطانی به تنهایی سر نخی نیست تا لکه ننگ آدمسوزی از دامان نازیها کمرنگ شود؟ گناهکاران واقعی اعضاء گروه تروریستی هاگانا بودند که محرک آنان در کوچ دادن آن بیگناهان حفظ جان و مال یهودیان نبود، بلکه به دنبال افزایش تعداد یهودی ساکن فلسطین بودند.

و… انفجار کشتی دیگری به نام استروما در دریای سیاه که در تاریخ ۲۴ فوریه ۱۹۴۲ با ۷۶۹ مهاجر یهودی که به راهنمایی گروه تروریستی هاگانا برای رفتن به فلسطین به بندر استامبول وارد شده بودند، دلیل محکم دیگری در همدستی صهیونیستها با هیتلر میباشد. اعضای هاگانا به رهبری اسحق شامیر و بن گورین یار دیرین آیشمن، پس از آنکه نتوانستند موافقت دولت انگلیس را برای ورود مهاجرین به فلسطین کسب کنند، آن را منفجر کردند. دریایی از آتش در میان آبهای مدیترانه، ۷۶۹ نفر یهودی بیگناه را به کام مرگ فرستاد. همه مسافرین طعمه حریق شدند و آژانس یهود اعلام کرد که: «انفجار کشتی یک اعتراض و خودکشی دسته جمعی بود.»

خوب، ببینید دوباره آتش و دوباره آدم سوزی. سرنشینان هردو کشتی به یک نحو میان شعلههای آتش جان سپردند؛ در واقع، موضوع اشغال فلسطین بود و نه نجات جان یهودیان بخت برگشته. چنان که روزنامه یهودی به پیش چاپ آمریکا در یازدهم دسامبر سال ۱۹۳۹ نوشت: «کنفرانس یهودیان زمانی بیدار است که مسئله فلسطین مطرح باشد؛ اما وقتی نجات جان یهودیان ممالک مختلف در میان باشد، خواب است.»

هیتلر در وصیتنامه خود نوشته است: «… این موضوع صحت ندارد که در سال ۱۹۳۹ من یا فرد دیگری در آلمان خواستار جنگ بودیم. جنگ را منحصرآ آن سیاستمداران بینالمللی که اصلا یهودی بودند و یا برای یهودیان کار میکردند، به راه‌انداختند …»

شک نیست که هیتلر نسبت به یهودیان احساسات خصمانهای داشت و از بیان این مطلب هم ابایی نداشت. داستانی که از ریشه خصومت و احساسات ضد یهودی او پرده برمیدارد، این است که: «به موجب بررسیها، پدر بزرگ هیتلر یک اعیانزاده یهودی بود که مادر بزرگ هیتلر در خانه او کار میکرد و توسط صاحبخانه ثروتمند که فرانکن برگر نامیده میشد، مورد تجاوز قرار گرفته و حامله شده بود. وقتی پدر هیتلر بدنیا آمد: فرانکن برگر حاضر نشد او را به فرزندی بپذیرد. لذا در شناسنامهاش به عنوان نامشروع و با نام خانوادگی مادر که الویس شیگل گروبر بود، نامیده شد.

خب، این آغاز و ریشه ایجاد خصومت. در اینجا یک نکته حساس، نهان است. پس با توجه به قوانین وراثت، در رگهای هیتلر همخون یهودی سهمی داشت. او گرچه با یهودیان به دلیل فوق خصومت داشت، ولی در هر حال از طرف مادربزرگ هم یهودی زاده بود. او در کتاب «نبرد من» اعتراف کرده و عقده خود را چنین گشوده و نوشته است: یکی از دلایل نفرت او از یهودیان، فریب و اغوای دوشیزگان بیگناه مسیحی توسط یهودیان بوده است. او معتقد بود که مسئول خرید و فروش «بردگان سفید» و فحشا، یهودیان می‌باشند. همان اعتقادی که هنری فورد آمریکایی داشت و اعمال صهیونیستها را وسیله اشاعه انحطاط اخلاقی در میان جوامع غربی و بویژه جوانان آمریکایی میدانست.

هیتلر چون یهودیها را «مغز و ستون فقرات مارکسیسم» از یک سو و از جانب دیگر کاپیتالیسم میدانست، با آنان به مخالفت برخاسته بود. مخالفتی که ریشه در تنفر قبلی داشت. او وقتی که یک سرباز ساده بود، در گزارشی که به افسر مافوق خود کارل مایرداد چنین نوشت: «یهودیان ضمن تظاهر به طرفداری از اصول دمکراتیک و آزادیهای فردی، جز منافع خود و پول به چیز دیگری نمیاندیشند … آنها در صورت لزوم به طرفداری از طبقه کارگر، پرچم سرخ انقلاب را به دوش میکشند، ولی هدف آنها جز ایجاد هرج و مرج و استفاده از بازار آشفته، و در نهایت مکیدن خون تودهها، چیز دیگری نیست. وجود آنها برای جامعه، مثل بیماری سل برای بدن انسان، خطرناک و مهلک است …»

در آن گزارش، هیتلر برای رفع این خطر پیشنهاد کرده بود که حقوق و مزایای سیاسی و اقتصادی آنان به عنوان یک نژاد بیگانه هیتلر تحت تاثیر فلاسفه رومانتیک که «طبیعت را به عنوان بهترین مدل برای هستی انسان» میدانستند، قرار داشت. او معتقد بود که حیات ملتها، نژادها، فرهنگها و اقالیم، توسط همان قوانین طبیعی سلامتی و بیماری که به زندگی افراد نظارت دارد، کنترل میشود. همه این مسائل تابع قوانین طبیعی است. واحد حقیقی، طبیعت ملت است و سلامت ملتها بر پایه اصول و قوانین طبیعی است. کلیمیان، ویروس مقاومت در برابر مرض میباشند. اختلاط ملت باعث ضعف آنها میشود و نتیجتآ سلامت جامعه را از بین میبرند. او یهودیان را همان میکروب مورد وحشتی میدانست که درخت انسانیت را خشک میکند. همه نگرانیهای هیتلر این بود که مبادا اختلاط آنان با نژاد آریا که از دید او نژاد برتر بود، باعث تباهی و فساد آن شود. او معتقد بود که خداوند طبیعت را سالم خلق کرده است؛ لذا هر چه را که باعث درد و مرض طبیعت میشود، باید از آن دور کرد. او صهیونیستها را مثل میکروب مرض سفلیس میدانست که به سختی از آن وحشت داشت. میگفت: «معتقدم باایستادگی در برابر یهودیان بر اساس خواست قادر متعال عمل میکنم.» عجبا! قومی خود را برگزیده میخواند و دیگری نابودی آنها را خواست خدای بزرگ. صفحات ۳۹ تا ۴۴ کتاب «رهبر و مردم» محدود شود. همین پیشنهاد را به صورت نصیحت، کلنل هواس آمریکایی به سفیر آمریکا در برلین در سال ۱۹۳۳ کرد: «به یهودیان نباید اجازه داد که اقتصاد و زندگی روشنفکران را همچون گذشته تحت نفوذ داشته باشند.

هیتلر در کتاب «نبرد من» نوشته: «وقتی از تضعیف روحیه مردم برلن در جنگ اول مطلع شدم، دانستم که یهودیان عضو سوسیال دمکرات که همان حزب کمونیست بودند دست به تبلیغات وسیعی علیه جنگ زدهاند «… در مونیخ، پاسخ سئوالات خود را درباره علل سقوط اخلاقی مردم آلمان دریافتم… این یهودیها بودند که در پشت جبهه برای سقوط آلمان توطئه میکردند و افسران نیروی دریایی آلمان را وادار به اعتصاب و شورش میساختند. آنها بر اقتصاد آلمان چنگ انداخته بودند و همچون عنکبوت خون مردم را میمکیدند … در حالی که سربازان آلمانی در جبههها جان میدادند، آنها جیبهای خود را پر میکردند … در خط مقدم جبهه از آنان اثری دیده نمیشد. سربازان و افسران یهودی همه در پشت جبهه و در کارهای دفتری بودند …»

حقیقت این است که صهیونیستهای دست پروده سرمایهداران و بانکداران یهودی، کورههای آدمسوزی هیتلر را افروختند و «نقش قربانیان را به یهودیان اروپایی تحمیل کردند» و با آنها «توافق کردند که آنها را یا به کورههای آدمسوزی بفرستند» و یا روانه فلسطین کنند.

در همان وقت بانکدار معروف یهودی روچیلد، بازارهای فلسطین را در اختیار دولت آلمان گذاشته بود تا از آن طریق، کمبود منابع ارزی آن دولت را جبران کند. این خانواده که از آنها میتوان به عنوان بانکداران بینالمللی و دسیسهکاران جهانی یاد کرد ـ که بانکهای بزرگ کشورهای اروپا و امریکا را در اختیار داشتهاند و دارند ـ همکاری تنگاتنگ با هیتلر داشتند. اگر قرار بود که همه یهودیان به کورههای آدمسوزی فرستاده شوند، پس چرا مناخیم بگین، بن گورین، وایزمن رؤسای صهیونیسم و همکار آیشمنها و همچنین روچیلدها و سایر یهودیان که با دولت نازی همکاری داشتند، حتی از کنار کورههای آدمسوزی هم رد نشدند؟ «این افراد در تمام طول جنگ» نه مخفی بودند و نه خارج از کشورهای اروپایی و مهاجر. طبق اسناد موجود «واربورکها که بخشی از امپراتوری روچیلدها را تشکیل میدادند، در تأمین هزینههای لازم برای به قدرت رسیدن آدولف هیتلر سهم به سزایی داشتند.» مجله اشپیگل چاپ آلمان در همان تاریخ نوشت: «صهیونیستها روی کار آمدن نازیها را به منزله یک امکان تاریخی و منحصر به فرد برای تحقق بخشیدن به نیات خود تلقی کردند.»

در ماه می سال ۱۹۳۳ یعنی همزمان با وقتی که هیتلر طرح اخراج یهودیان را کشیده بود، بانک صهیونیستی «انگلیس ـ فلسطین» که توسط فرزند روچیلد اداره میشد، با وزارت اقتصاد آلمان هیتلری تماسهای مستقیم برقرار کرد. مذاکرات آنها منجر به امضای موافقتنامهای شد که پایه و اساس همکاری سیاسی ـ اقتصادی بین آنان قرار گرفت. بر اساس آن قرار داد، صهیونیستها اداره «تراست آند ترانسفر» را تأسیس کردند که از حق ورود محصولات آلمانی به فلسطین برخوردار شد و نازیها به بازارهای خاور میانه دست یافتند و نتیجتآ منابع ارزی آنان در طول جنگ تأمین شد.

نقش آقای هیتلر در ایجاد اسراییل

جد این برادران مایرشل روچیلد، آلمانی است که در آغاز به شغل عتیقه فروشی اشتغال داشت. از محل درآمد عتیقه فروشی، بانکی تأسیس کرد که در تمام پایتختهای بزرگ کشورهای اروپایی شعبه داشت، و از آن طریق در همه مسائل حکومت آنان از طریق پرداخت پول و اعتبار شرکت میکرد. یعنی با پرداخت دیون دولتها و با کمکهای اقتصادی دیگر، رؤسای دول را میخرید و در امر حکومت دخالت میکرد.

پروفسور استوارت گرین استاد اقتصاد یکی از دانشگاههای آمریکا معتقد است که: «اگر تک تک جنگهای قرن نوزدهم ]به بعد[ را بررسی کنید، خواهید دید که تمامی آنها … در یک گروه بندی حول محور خاندان روچیلد در انگلیس، فرانسه، اطریش و … دور میزند. این خانواده، گروهبندی کشورها را طوری ترتیب میدادند که اگر پادشاهی از مسیر آنها منحرف میشد، یک جنگ تازه برپا میگشت و سرنوشت نهایی جنگ هم به نحوه کمکهای مالی آنان بستگی داشت.»

استاد گرین در پایان این نوشته اضافه میکند که «با یک جمعبندی، مشخص میشود که کدام یک از طرفین باید مجازات میشدند، »

شاید بیربط نباشد که بگوییم ضدیت هیتلر با یهودیان» حول محور «خروج آنان از آلمان دور میزد»، چیزی نبود که خلق الساعه و به دور از توطئه باشد. نقشه بیرون راندن یهودیان که تبدیل به طرح سوزاندن آنان در کوره و اتاقهای گاز شد ــ طبق همان نظریه «توطئه سری» ــ همزمان با وقتی است که بانکداران بینالمللی یهودی تصمیم گرفتند تا به اقتصاد آلمان درگیر در جنگ کمک کنند. پس، بازارهای خاورمیانه و فلسطین را به روی او گشودند و ذخیره ارزی او را برای ادامه جنگ تأمین کردند. آیا این یک تصادف بود و یا یک توطئه؟ یک بده و بستان کثیف.

این شک و تردید که هیتلر بازیچه دست صهیونیستهای بینالملل بوده، ذهن دکتر آلفرد لیلی ینتال، نویسنده معروف یهود را نیز به خود جلب کرده مینویسد: «همان طور که هیتلر از یهودیان بهره برداری کرد، بسیار محتمل است که بعضی از یهودیان هنوز تا همین حالا، از هیتلر برای اهداف صهیونیستها بهرهبرداری کرده باشند.

یکی از اعضای نمایندگی سیاسی امریکا در برلن در سال ۱۹۳۷ نوشت: «هدف دولت آلمان نازی کاملا مشخص است … طرد یهودیان از زندگی آلمانیها … روانه کردن ]آنها[ از برلین، یک اخطار کاملا روشن بود ]مبنی بر اینکه[ آزار یهودیان ]از طرف او[ اتفاقی و تصادفی نبود.» این گزارش بخوبی نشان میدهد که هیتلر مصمم بود تا یهودیان را از برلن اخراج کند. ولی صحبتی از سوزاندن و نابود کردن آنها در میان نبود.

طبق مدارک موجود، سازمانهای صهیونیستی با آژانس بینالمللی یهود که «دیوانه خونخواری است» و «جنون آتشافروزی» دارد، از بیش از یک قرن گذشته تاکنون در تمام اتفاقات، جنگها، کشتارها و واژگون سازیها، توطئه کرده و دخالت داشته است.

در «تاریخ ۲۴ سپتامبر ۱۹۱۲» یک روزنامه نویس یهودی به نام والتر راتنو که از یاران کایزر، بانکدار معروف یهودی بود، در یک روزنامه آلمانی نوشت: «سرنوشت قاره اروپا به دست سیصد نفر که همگی یکدیگر را میشناسند، میباشد، و آنها جانشینان خود را از میان اطرافیان خود انتخاب میکنند.»

در تأئید نوشته والتر راتنو بیست سال بعد درست در سال ۱۹۳۱، شخصی که عضو دائمی «اتحادیه جهانی یهود» بود در مقالهای تحت عنوان «پاریس، پایتخت مذاهب» نوشت: «حاصل تاریخ قرن گذشته این است که اکنون سیصد نفر سرمایهدار یهودی، همه اساتید فراماسون، بر جهان حکومت میکنند.»

«بنیامین دیسرائیلی» نیز به این نکته اشاره کرده و گفته است: «دنیا به دست شخصیتهایی اداره میشود که در پشت پرده دستاندر کارند و همه این شخصیتها صهیونیست هستند.»

در اینجا ذکر چند نکته ضروری است:

اولا: صهیونیستها همیشه با پلاکارد «ضد یهود» حرکت میکنند و برای بهرهبرداری از احساسات لطیف انسانها در زیر آن سینه میزنند و اگر کسی با خواستهای غیر انسانی آنان مخالفت کند، فورآ او را «ضد یهود» و «ضد صهیونیسم» خطاب میکنند. همین نکته باعث شده است تا همه آنهایی که در غرب علیه صهیونیستها هستند، برای حفظ موقعیت شغلی و کاری خود، دندان به روی جگر بگذارند و از هر نوع مخالفت با این گروه توطئهگر خودداری کنند.

ثانیآ: صهیونیستها مسئله هلوکاست را زنده نگه میدارند تا در زیر پوشش آن، اعمال خود را موجه نشان دهند. آنها برای نشان دادن حقانیت خود برای تشکیل دولت یهود در اسرائیل، همیشه مسئله «هلوکاست» کورههای آدمسوزی نازیها را، بویژه در سالروز تولد حضرت مسیح و جشنهایی که به همان مناسبت در آمریکا برپا میشود، چندباره و صد باره عنوان کرده و فیلمهای حقیقی یا تخلیلی از آن تهیه کردهاند و در تمام کانالهای تلویزیونی نشان میدهند. به طوری که موضوع تولد حضرت مسیح به کلی لوث میشود. و تأسف بارتر اینکه، عیسویان فراموش کردهاند که به گفته اساتید یهود ـ که در سال ۱۹۲۳ رسمآ اعلام شد: «یهودیت ضد مسیحیت است.»
آلفرد لیلی ینتال در این زمینه، نکته جالبی ارائه داده و نوشته است: هلوکاست، اسلحهای زیر پوشش است تا در موقع مناسب رو شود. وقتی تمام ترفندها تمام میشود، «مسئله کشته شدن شش میلیون یهودی» دوباره پیش کشیده میشود.» این (عدد) شش میلیون کاملا صوری است که از کورههای آدمسوزی بیرون کشیده و نگهداری شده است و وقتی که سئوالی پیش میآید، با کمترین مخالفتی آن را عنوان میکنند لیلی ینتال معتقد است: «هیتلر باعث شد تا مسیحیانی که احساس گناه میکردند، همراه با کلیمیان غربی که جذب در جوامع خود شده بودند، با اکراه به صهیونیسم بپیوندند.»

تمام کوشش صهیونیستها در غرب مصروف این نکته میشود که افکار عامه را، حتی در مراسم مذهبی به جانب خود بکشند؛ همان طور که تولد مسیح را چنانکه مذکور افتاد، فدای حقه سیاسی خود میکنند.

ثالثآ: صهیونیستها برای داغ نگه داشتن مسئله، با وسایل ارتباط جمعی غرب یک «اتحاد نامقدس» تشکیل دادهاند و سعی میکند تا هر از چند گاه هیتلر را زنده عنوان کنند. «در سالهای ۱۹۵۲ ـ ۱۹۶۷ و در اوائل سال ۱۹۷۲ و نوامبر آن سال» دوباره فریاد صهیونیستها بلند شد که: «او زنده است!» چند سال پیش هم مسئله زنده بودن آجودان هیتلر به نام مارتین بورمن را پیش کشیدند و عکسی از او را در روزنامههای جیره خوار صهیونیستها چاپ کردند و مدتها سر و صدا به راه‌انداختند. بعدآ معلوم شد که «آن، عکس یک معلم دبیرستان در بوئنوس آیرس میباشد.» همه این ترفندهای کثیف برای زنده نگه داشتن مسئله مظلومیت و قابل ترحم بودن این قوم برگزیده، اما از هر لحاظ خطرناک میباشد. هنوز این قوم فتنهگر به دنبال افرادی همچون آیشمنها که همدست و مشاور سردمداران صهیونیست در آلمان نازی بودند، میباشند که دیگر جز پوست و استخوانی از آنها باقی نمانده است. اداره مهاجرت آمریکا از جمله سازمانهایی است که برای پیدا کردن رؤسای نازی فعالیت دارد.

جالب آنکه وقتی در یک مصاحبه تلویزیونی از اباابان وزیر امور خارجه اسرائیل درباره بورمن آجودان هیتلر سؤال شد، او با بیاعتنایی گفت: «زیاد پایبند این نوع مسائل نیستم.» و معتقد نبود که این مردمان بدبخت که «در پاراگوئه یا برزیل زندگی میکنند، برای بازجویی آورده شوند.» از این طرز بیان، سرو صدای صهیونیستها بلند شد و فریادشان به آسمان رفت که او به آرمان ما خیانت کرده است و باید از شغل خود استعفا دهد این مسئله در زمان نخستوزیری گلدامایر بود. او زیاد به این مطلب توجه نکرد؛ لکن وقتی مناخیم بگین قصاب دیریاسین به نخست وزیری رسید، از اباابان خواست تا استعفا دهد. لذا اباابان وقتی در سال ۱۹۷۰ به آلمان غربی مسافرت کرد، قبل از اینکه تشریفات رسمی را به عمل آورد و به دیدار ویلی برانت برود، یکسره به محل «کوره آدمسوزی داخائو» رفت و در برابر ارواح بیگناهان که با توطئه قوم خود سوختند تا کشور اسرائیل تأسیس شود، سر تعظیم فرود آورد.

هیتلر که خود چنان که در وصیتنامهاش نوشته است قربانی توطئه صهیونیستها شده و جانشینانش را هم همچنان در یک فضای شرم قرار داده است. وقتی ویلی برانت برای امضای قراردادی در مورد تعیین خط مرزی بین دو کشور آلمان و مجارستان رفت، در برابر بنای یادبود کشته شدگان یهود با شرم زانو زد و ادای احترام کرد. در حقیقت، این احساس شرم، خجلت در برابر تاریخ انسانهاست که حاصل اعمال تجاوز کارانه نازیها میباشد، ولی متأسفانه آلمانها برای شستن این خط تاریک از تاریخ کشورشان آن را با خونآلودند. باقیماندگان نازیها با کمک در ساخت کورههای اتمی اسرائیل، جنایات احتمالا ناخواسته هیتلر را تکمیل کردند؛ یعنی جنایت روی جنایت.

همدستان هیتلر در این فاجعه آفرینی

هرچند همه از جنایات هیتلر سخن میگویند؛ ولی تا کنون کمتر کسی به دنبال آن بوده است که پرده از چهره کثیف گناهکاران واقعی این جنایت بزرگ تاریخی بردارد و به نقش صهیونیستها در این جنایت هولناک بیندیشد. چه شد که بانکداران بینالمللی و سرشناسان فراماسون یهود که جملگی از نزدیکان هیتلر و یاران او بودند، برای جلوگیری از آن وقایع دردناک، اقدامی نکردند. در این زمینه، وزیر دارایی کابینه روزولت هنری مور گنتاو صراحتآ عنوان کرده است: «از اوت ۱۹۴۲ به این طرف، ما در واشنگتن میدانستیم که نازیها در نظر دارند کار ریشهکنی کامل یهودیان را به پایان برند. طی یک سال و نیمی‌که از این ماجرا میگذشت، وزارت امور خارجه در این مورد عملا کمترین اقدامی ]جهت جلوگیری [نکرده بود.»

آیا این عدم توجه به نقشهای که در حال تکوین بود و نه تنها دولت آمریکا، بلکه رؤسایی از صهیونیستها همچون حیم وایزمن از آن اطلاع داشتند، ولی پرده از روی آن توطئه سری برنداشتند، دلیل قاطعی در همدستی صهیونیستها و یارانشان با هیتلر نیست؟ شک نیست که «دوره نازیها یکی از بدترین مراحل، اگر سیاهترین نباشد، در تاریخ تمدن انسانها میباشد» بدیهی است که کشتن «شش هزار» انسان بیگناه ــ اگر این آمار صحت داشته باشد ــ چیزی نیست که بتوان نادیده گرفت؛ ولی تعجبآورتر از سکوت انسانها در برابر آن جنایات بزرگ این است که، زجر کشیدگان دیروز، شکنجه دهندگان امروزند. در اینجاست که انسان به فکر میافتد که اینها چگونه انسانهایی هستند؟

بن هخت که از جمله اولین طرفداران تشکیل دولت یهود در فلسطین است، در یکی از کتابهای خود، رهبران صهیونیسم بینالملل را محکوم میکند به اینکه آنها همگی از طرح و نقشه هیتلر کاملا آگاه بودند و میدانستند که چه بر سر یهودیان خواهد آمد؛ لکن همکیشان خود را از نقشه در شرف انجام، آگاه نکردند و راه گریز را به آنها ننمودند. تعجبآور است که او نمیدانست کبریت برای روشن کردن کوره در دست خود آنها بود. بن هخت علیه رادولف کستنر که از اعضای عالیرتبه اسرائیل است، «برای همکاری در کشتار یک میلیون یهودی مجارستانی اعلام جرم کرد.» نامبرده از نزدیکان و همکاران آیشمن بود و پس از اتمام وظایف محوله به فلسطین رفت. در آن جا، تغییر نام داد و خود را «اسرائیل» نامید و در کنار بن گورین و گلدا مایرها در حزب ماپام به فعالیت پرداخت. او خود اعتراف کرده که در «تصفیه هزاران یهودی مجارستانی» دست داشته است.

بن هخت همه رهبران صهیونیست را که از کشتار بیگناهان یهودی مطلع بودند و مهر خموشی برلب زده بودند، محکوم کرد و نوشت: «که آنها بخوبی میدانستند که میلیونها یهودی و خویشاوندانشان در کورههای آدمسوزی خواهند سوخت و یا به دار آویخته میشوند.»؛ ولی دم برنیاوردند و بدون اعتراض و با بیتفاوتی از کنار آن گذشتند. آنها به دنبال هدفی بودند که این سلسله عملیات، مقدمات آن بود. رهبران صهیونیست حتی نحوه عمل و محل کشتار آنان را نیز میدانستند، ولی آن قربانیان را آگاه نکردند. آنها همگی قربانی اهداف شوم رهبران صهیونیست شدند، منتها به دست هیتلر و یارانش. برای رهبران صهیونیست بینالملل تشکیل «دولت یهود در فلسطین» مهمتر از حفظ جان یهودیان بود.

«کشتار یهودیان هنگری در حالی اتفاق افتاد که یکی از رهبران آنها رادلف کستنر با آیشمن، و سایر یاران هیتلر همچون هیملر و همکار او ستوان کورت بخر عاملین این جنایت، دوستی نزدیک و مراوده داشت. جالب توجه آنکه با وساطت کستنر، ستوان کورتبخر از دادگاه نورنبرگ نجات یافت.»

یوری ایوانف در تحقیقات خود به این نکته رسیده است که شخصی به نام دکتر نوسینگ نیز از همکاران فیول پولکس و از رهبران صهیونیستها بود که: «… با شرکت نازیها نقشهای را برای (نابودی) یهودیان تهیدست و سالخورده آلمان طرح کرده …» است. او با تمسخر ادامه میدهد که: «آری! میزان وفاداری و اخلاص این رهبر برجسته صهیونیسم نسبت به امپریالیسم آلمان تا بدین حد بود.»

ایوانف معتقد است: «بسیار احمقانه خواهد بود اگر هجوم یهودیان را به فلسطین، حاصل «شقاوت و ستم نازیها» بدانیم.» چنانکه آدلمن یکی از رهبران صهیونیستها در اعتراف نامه خود نوشته است: «یهودیان بدین منظور به فلسطین رفتند که حکومتی ملی در آن جا تأسیس کنند؛ نه اینکه جان خود را نجات دهند.»

نکته جالب توجه و قابل تأمل این است که رئیس اداره مهاجرت یهودیان به فلسطین که «مورد حمایت نازیها بود»، لویی اشکول نخست وزیر سابق اسرائیل بود. نامبرده با همکاری آدلف آیشمن از همان وقت، اردوگاههایی را برای آماده کردن جوانان جهت رفتن به اسرائیل و زندگی در کیبوتص تأسیس کرد.

تقریبآ شانزده سال پس از جنایات نازیها، خاخام موشه شونفلد مطالبی را که در کتاب بن هخت آمده، تأئید کرده و نوشته است: «رهبران صهیونیست فقط به تشکیل دولت اسرائیل میاندیشیدند و نه نجات جان یهودیان.» آنان اجازه دادند که هزاران نفر از قومشان کشته شوند تا به هدف خود برسند. صهیونیستها حتی از رساندن آذوقه به «یهودیان گرسنه اروپایی» در طول جنگ کوتاهی میکردند تا آنان را مجبور کنند که به صهیونیسم بپیوندند. «… سازمانهای صهیونیستی که اردوگاههای آوارگان یهودی را اداره میکردند، برای وادار کردن آنان به قبول صهیونیسم والحاق به ارتش یهود در فلسطین … دست به یک رشته عملیات جنگی زدند.»

آلفرد لیلی ینتال در فصل سیزدهم کتاب خود تحت عنوان «ریشه گناه» از یک موافقتنامه سری بین دولت نازی و صهیونیستها درباره مهاجرت غیر قانونی یهودیان به اسرائیل پرده برداشته است و مینویسد: «… حتی مأمورین گشتاپو (SS) به دنبال یافتن راههای دیگری بودند که باعث شود اروپائیان از یهودیان بیشتر متنفر شوند.»

از آن جایی که مهمترین تزی که یهودیان پیوسته از آن حداکثر استفاده را بردهاند و همچنان میبرند، مسئله «یهود آزاری» یا «ضد یهود» است و سردمداران صهیونیسم به آن چشم امید دوخته بودند، لذا یوری ایوانف ضمن تأئید نظر لیلی ینتال در کتاب خود به نام صهیونیسم نوشته است: «… عقد اتحادی مخفی بین صهیونیسم و فاشیسم به هیچ وجه غیر طبیعی به نظر نمیرسد.» با توجه به خونسردی و سکوت سردمداران صهیونیسم در برابر فجایع نازیها، این نظریه در کج راهه نیست و دلیل محکمی‌بر گفته لیلی ینتال میباشد.

اسحق گروئن بوم که ریاست کمیته نجات صهیونیستها را برای مدتها برعهده داشت، فاش کرده است که: «وقتی (نازیها) از من پرسیدند که آیا حاضری برای نجات یهودیان از صندوق صهیونیستی پول بدهی؟ گفتم نه؛ زیرا باید این یهود آزاری نازیها دنیا را به نفع ما تکان میداد». صهیونیستها معتقد بودند که باید در این راه، گروهی، هر اندازه کثیر فدا میشدند تا آنان به هدف خود که بازگشت به فلسطین بود، برسند. لذا آنها با یک موافقت ضمنی با آیشمنها، یهود آزاری را به حد اعلای خود رساندند. این بود که بنگورین رئیس سازمان یهودیان آلمان در نهایت خونسردی به واقعه مینگریست و حیم وایزمن مهر سکوت برلب نهاده بود.

آدلف آیشمن تنها کسی بود که از نقش پشت پرده نازیها و ارتباط آنان با صهیونیستها مطلع بود. نامبرده با سازمان تروریستی هاگانا ارتباط و همکاری نزدیک داشت. به نوشته هاینتس هوهنه طی ایام قتل و غارت یهودیان که با اسم رمز «شب بلورین» آغاز شد، دو تن از نمایندگان موساد وارد مقر هیتلر شدند. آنها پیشنهاد کردند که در انجام برنامه صهیونیستها مبنی بر آموزش مجدد یهودیانی که آماده رفتن به فلسطیناند، تسریع شود «… وسایط نقلیهای که برای انتقال یهودیان در اختیار موساد گذاشته شده بود، نمیباید فلسطین را به عنوان مقصد سفر اعلام دارد. این یکی از شرایطی بود که دستگاه اطلاعاتی آلمان قائل شده بود.»

در سالهای آخر جنگ، همه جهان از جنایات نازیها مطلع شده بودند؛ لکن «صهیونیستها که در همه آن جنایات شریک بودند، ناشناخته باقی ماندند» و با استفاده از راههای مختلف و «وسایل و امکاناتی که» همدستانشان در اختیار آنان گذاردند، از مجازات که رستند هیچ، بلکه به آرزوهای دیرینه خود نیز که از جمله، تشکیل دولت مستقل یهود در فلسطین بود، رسیدند.

موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

همچنین ببینید

مسیحیت صهیونیستی

احداث معبد بزرگ در بیت ‏المقدس

 مسیحیت به سه شاخه كاملاً جدا و مخالف یكدیگر، یعنی كلیسای  كاتولیك روم،  ارتدوكس و  …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *