پس از وفات پیامبر (ص) تا به امروز، دو مکتب در عالم اسلام وجود داشته است:
۱. مکتب امامت؛
۲. مکتب خلافت.
مکتب خلافت مى گوید: پیشوا و زمامدار انتخابى است. اما مکتب امامت مى گوید: پیشوا و زمامدار امت همان اوصیاى پیامبرند و این امر انتصابى است، نه انتخابى.
آن گروه که مى گویند تعیین پیشوا براساس انتخاب مى باشد، معتقدند که این انتخاب به دست مردم انجام مى گیرد، و بعد از پیامبر این مردمند که زمامدار را انتخاب مى کنند.
اما مکتب امامت مى گوید که تعیین پیشوا (اوصیاى پیامبر) از طریق انتصاب است، و این انتصاب از طرف خداست، نه از جانب پیامبر (ص) و نه از جانب مردم. خداوندمتعال پیشوا را منصوب مى کند، و پیامبر (ص) تعیین و انتصاب الهى را به مردم تبلیغ مى نماید.
اینک پس از آغاز بررسى تفصیلى نظریات دو مکتب، لازم است دو نکته را در این مقدمه یادآور گردیم:
۱. دانشمندان مکتب خلافت کتابهایى دارند که در آن قانون و راه و روش تشکیل حکومت، واجبات این کار، وظایف حاکم، حقوق دولت اسلام بر مردم، و حقوق مردم بر دولت اسلامى و این که والى و وزیر را به چه شکل باید انتخاب کرد، امام جمعه و قاضى چگونه تعیین مى شود، مالیات به چه نحو گرفته مى شود، زکات و خراج و جزیه چهاندازه است، و چه کسى باید بگیرد، و چگونه بگیرد، و امثال اینها را بیان کرده اند. این کتابها، نوشته هاى رسمى علماى معتبر و مشهور و مورد اعتماد مکتب خلفا هستند و نظریات مکتب خلفا در مورد تعیین زمامدار مسلمین و چگونگى انتخاب او را، از این گونه کتب استخراج کرده و ارزیابى مى کنیم.
۲. ابن اثیر گوید: خلیفه به کسى گفته مى شود که نیابت و جانشینى غیر را برعهده بگیرد.۱ و نیز راغب اصفهانى گوید: خلافت نیابت از غیر است.۲
در قرآن کریم، در برخى از آیات، الفاظ »خلائف« و »خلفا« که جمع »خلیفه«اند به همین معناى لغوى استعمال شده است. چنان که در آیه ۶۹ از سوره اعراف فرموده است:
و جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح
شما را پس از قوم نوح جانشینان ایشان قرار داد.
در بعضى از فرموده هاى پیامبر اکرم (ص) نیز استعمال لفظ خلیفه در همان معناى لغوى خود مشاهده مى شود. مانند این که مى فرماید:
أللّهم ارحم خلفائى. أللّهم ارحم خلفائى. أللّهم ارحم خلفائى.
بار خدایا خلفاى مرا مورد رحمت خویش قرار ده… (این عبارت را سه بار تکرار فرمود).
عرضه داشتند: اى رسول خدا، خلفاى شما کیانند؟ فرمود:
الذین یاتون بعدى؛ یروون حدیثى و سنتى….۳
آن کسانى که بعد از من مى آیند و حدیث و سنت مرا بازگو مى نمایند…
خلیفه در اصطلاح مسلمین
ما در اسلام نامگذاریهایى داریم که در زمان خود پیامبر انجام شده، که البته یا شخص پیامبر این نام را انتخاب کرده، یا از جانب خدا نامگذارى شده و پیامبر آن را تبلیغ نموده است. این گونه نامگذاریها را »مصطلاحات اسلامى« و »مصطلاحات شرعى«۴ نامیده اند؛ یعنى اصطلاحات یا نامهایى که به وسیله شرع و شارع انتخاب شده است. اما یک دسته از نامگذاریها به وسیله مسلمانها یا علماى اسلام انجام شده است که آنها را »مصطلاحات متشرعه« یا »مصطلاحات مسلمین« نامیده اند.
خلیفه در مفهوم کنونى آن، یعنى »حاکم و زمامدار مسلمین« و یک اصطلاح شرعى نیست. یعنى این لفظ در زمان پیامبر (ص) بر این معنى قرار داده نشده است، هر چه هست از مسلمانان است، و پیروان مکتب خلفا هستند که چنین نامگذارى کرده اند. اینان در ابتداى امر کسى را که پس از پیامبر اکرم (ص) براى زمامدارى انتخاب کردند »خلیفه الرسول« و بعدها به اختصار »خلیفه« نامیدند. گاهى نیز برخى از پیروان مکتب خلفا از حاکم و سلطان وقت به »خلیفهاللَّه« تعبیر کرده، اصطلاح خلیفه را مختصر شده آن قلمداد مى نمودند.
خلیفه در اصطلاح اسلامى
چنان که از موارد کاربرد لفظ خلیفه در برخى از آیات قرآن و روایات اسلامى استفاده مى شود، »خلیفهاللَّه« در اصطلاح اسلامى کسى است که خداى متعال او را معین فرموده تا »اسلام« را به اهل زمان خویش تبلیغ کند؛ اعم از این که این شخص پیامبر باشد یا وصى پیامبر.
بنابراین مقصود از خلیفه در آیاتى مانند آیه ۲۶ از سوره ص۵ و نیز آیه ۳۰ از سوره بقره۶ »خلیفهاللَّه« به معناى مذکور است.
خلاصه آن که »خلیفهاللَّه« امام زمان هر عصرى است که وظیفه تبلیغ و حفظ و حراست دین خدا و احکام الهى را برعهده دارد و بر مردم است که خلیفه منصوب از جانب خدا را بشناسند و او را مرجع و پناه خود قرار دهند.۷
امامت در مکتب خلفا
طرح و دلیل نظریه مکتب خلافت را از کتابهایى که موسوم به الاحکام السلطانیه است، نقل مى کنیم.
قاضى ماوردى (م. ۴۵۰ ق.) و قاضى ابویعلى (م.۴۵۸ق.) که هر دو در عصر خویش قاضى القضات بوده اند، در کتابهاى خویش که هر دو به همین نام است، مسئله را بدین شکل مطرح مى کنند:
امامت که همان خلافت بعد از رسول است به سه شکل منعقد شود:
۱. خلیفه اى جانشین خویش (خلیفه بعد از خود) را تعیین کند. به این معنى که اگر هارون الرشید گفت: بعد از من امین و مأمون خلیفه اند، مسلمانان مجبور به پذیرش هستند و این خلیفه، خلیفه شرعى و اسلامى است، و پذیرش او وجوب دینى دارد. این دو دانشمند مى گویند:
در این زمینه هیچ گونه اختلافى نیست، و پذیرش خلیفه بدین شکل مورد اجماع و اتفاق است.
استدلال این دو در مورد این گونه منعقد شدن امامت و اصالت و صحت آن به این است که ابوبکر بعد از خودش، عمر را به زمامدارى مردم تعیین کرد و کسى هم با این نظریه مخالفت نکرد. پذیرش عموم مسلمانان نشان مى دهد که این راه و روش را صحیح دانسته اند. لذا این نوع از انتخاب خلیفه که به دست خلیفه قبل انجام مى گیرد، به دلیل عمل ابوبکر و عدم اعتراض مردم صحیح است، و در اصالت و صحت این روش در مکتب خلفا اختلافى وجود ندارد.۸
۲. خلیفه به انتخاب مردم تعیین مى شود.
در این نوع از تعیین خلیفه، صاحب نظران مکتب خلفا اختلاف دارند. ماوردى مى گوید:
اکثریت دانشمندان بر آنند که خلیفه به وسیله پنج تن از اهل حل و عقد یعنى بزرگان و عقلاى قوم انتخاب مى شود، یا این که یک تن انتخاب مى نماید، و چهار نفر دیگر موافقت مى کنند.۹
دلیلى که ایشان براى این نظریه نقل مى کنند، این است که در خلافت ابوبکر، پنج تن با وى بیعت کردند، و این بیعت رسمیت یافت، و پذیرفته شد. پنج تن مزبور عبارت بودند از: عمر بن خطاب، ابو عبیده جراح، سالم آزاد کرده ابو حذیفه، نعمان بن بشیر، و اسید بن حضیر و بدین شکل بیعت در سقیفه انجام گرفت، و ابوبکر به مقام خلافت رسید. آنگاه خلیفه منتخب در سقیفه، به مردم عرضه شد، مردم نیز خواه و ناخواه او را پذیرفتند.۱۰
پس به این دلیل. (عمل این چند تن) انتخاب خلیفه با بیعت و رضاى پنج تن از اهل حلّ و عقد تمامیت مى پذیرد و انجام مى یابد.
دلیل دیگر نظریه این است که عمر بن خطاب در شورایى که براى تعیین خلیفه پس از خویش معین کرد، گفت: اگر پنج تن از این شش نفر یکى را به خلافت پذیرفتند، او خلیفه خواهد بود.
بیشتر دانشمندان این مکتب در این عقیده اتفاق نظر دارند.
گروه دیگرى از دانشمندان مکتب خلافت مى گویند: خلافت همانند عقد ازدواج است. همان طور که در عقد نکاح، یک عاقد لازم است و دو شاهد، در خلافت هم یک نفر بیعت مى کند، و دو نفر اعلام رضایت مى نمایند. و همین تعداد از اهل حلّ و عقد براى تعیین خلیفه و زمامدار کافى است.۱۱
دسته سوم معتقدند: تنها اگر یک نفر با خلیفه بیعت کند کافى است. انتخاب یک نفر و بیعت همان یک نفر، خلیفه امت بزرگ اسلامى را برمى گزیند.
دلیل اینها این است که مى گویند: عباس بن عبدالمطلب به على(ع) گفت:
امدد یدک ابایعک فیقول الناس: عمّ رسول اللَّه(ص) بایع ابن عمه، فلا یختلف علیک اثنان۱۲
دست خویش را دراز کن تا با تو بیعت کنم. مردم خواهند گفت: عموى پیامبر خدا (ص) با پسر عموى وى بیعت کرده است. و دیگر پس از آن، دو نفر هم در کار شما مخالفت نخواهند کرد.
دلیل دوم این است که بیعت مانند حکم و فرمان حاکم شرع است، و حکم و فرمان یک حاکم شرع، نافذ است و مخالفت با آن جایز نیست.
بنابراین دو دلیل، اگر حتى یک نفر با کسى به عنوان خلافت بیعت کرد، خلافت وى برپا مى شود، و رسمیت و شرعیت پیدا مى کند.۱۳
۳. خلیفه با زور شمشیر و پیروزى نظامى خلافت را به دست مى آورد. براساس این نظر اگر حکومت بر مسلمانان به وسیله زور و غلبه نظامى به دست آمد، شخص حاکم، خلیفه بر حق است و خلافت او رسمى است، و طبق نقل قاضى ابویعلى:
آن کسى که با شمشیر و زور بر جامعه اسلامى غلبه یافت، و خلیفه گشت، و امیرالمؤمنین نامیده شد، دیگر براى هر کسى که ایمان به خدا و روز قیامت دارد جایز و روا نیست که شبى را به روز آورد در حالى که او را امام نداند؛ خواه خلیفه آدمى جنایتکار باشد، و خواه پاکدامن.۱۴
فضل اللَّه بن روزبهان، فقیه معتبر مکتب خلفا، در کتاب سلوک الملوک در مورد این قسم از تشکیل خلافت مى نویسد:
طریق چهارم از اسباب انعقاد پادشاهى و امامت، شوکت و استیلا است. علما گفته اند که چون امام وفات کند، و شخصى متصدى امامت گردد بى بیعتى و بى آن که کسى او را خلیفه ساخته باشد، و مردمان را قهر کند به شوکت و لشکر، امامت او منعقد مى گردد بى بیعتى؛ خواه قریشى باشد و خواه نه، و خواه عرب باشد یا عجم یا ترک، و خواه مستجمع شرایط باشد و خواه فاسق و جاهل… و امام و خلیفه بر او اطلاق توان کرد.۱۵
یکى از دانشمندان بزرگ مکتب خلفا در ذیل این احادیث در بابى به عنوان »لزوم طاعه الأمراء« مى گوید:
عموم اهل سنت یعنى فقها، محدثان و متکلمان مى گویند که حاکم با فسق و ظلم و زیر پا گذاشتن حقوق مردم معزول نمى شود، و نمى توان او را خلع نمود و اصولاً جایز و روا نیست که علیه او قیام شود، بلکه واجب است که او را پند و اندرز دهند، و او را از خداوند و قیامت بترسانند؛ زیرا در این زمینه احادیثى از پیامبر به دست ما رسیده است که ما را از خروج علیه زمامدار باز مى دارد.
خلاصه سخن این که: قیام بر ضد پیشوایان و زمامداران به اجماع همه مسلمانان حرام است؛ اگر چه فاسق و ستمگر هم باشند.
بنابراین عقیده، خروج بر یزید بن معاویه شرابخوار و سگ باز و قاتل و جانى، و قیام علیه عبدالملک بن مروان که سربازانش خانه کعبه را در زیر منجنیق خراب کردند، و جنگ بر ضد ولید که قرآن کریم را هدف تیر قرار داد، جایز نیست و حرام است!
»نووى« شارح دانشمند صحیح مسلم به دنبال سخنان بالا مى گوید:
روایات فراوان پشت در پشت هم داده و گفتار بالا را اثبات مى کنند، و از آن گذشته اهل سنت اجماع کرده اند که زمامدار با فسق و فجور از امامت عزل نمى گردد.۱۶
این دانشمند در اینجا به آیه شریفه »أطیعوااللَّه و أطیعواالرسول و أولى الأمر منکم«۱۷ استناد کرده و گفته است که چون زمامداران اولیاى امورند، از ایشان بایست اطاعت کرد.
امامت در مکتب اهل بیت(ع)
در مکتب اهل بیت(ع) مسئله امامت به صورت دیگرى مطرح مى شود، براساس انتصاب الهى شکل مى گیرد. پیشوایان این مکتب و دانشمندان آن به این آیه از قرآن کریم استناد مى کنند:
و إذ ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات فاتمهنّ قال إنّى جاعلک للناس إماماً.۱۸
خداوند ابراهیم را با کلماتى امتحان فرمود. او با کمک الهى از امتحان با سرافرازى بیرون آمد. در نتیجه خداوند فرمود: من ترا امام مردم قرار دادم.
کلماتى که با آن خداوند متعال ابراهیم خلیل(ع) را امتحان فرمود در چه زمینه اى بوده است؟ آیا در آن از کشتن فرزند دلبندش اسماعیل سخن رفته بود؟ یا جنگ با طاغوت بزرگ زمان نمرود؟ و یا در مورد رفتن به آتش نمرود، و سوختن با نهایت خشنودى فرمان رسیده است؟ یا همه اینها بوده است؟ از کلمات قرآن کریم دقیقاً روشن نیست. هر چه بوده حادثه یا حوادثى بس عظیم بوده که براى ابراهیم خلیل امتحانى بزرگ محسوب شده است.
در هر حال آنگاه که این پیامبر بزرگ از پیچ و خم این امتحانات به سلامت جست، و مانند همیشه عمرش سربندگى و اخلاص به درگاه ربوبى سایید، به مقام والاى امامت نایل شد. مقام امامت، آنهم پس از نیل به نبوت و رتبه اولوالعزمى و خلت (دوستى خداوند) چه مقامى مى تواند باشد که نیل بدان ابراهیم عظیم(ع) را آنچنان به وجد مى آورد که آن را براى فرزندانش نیز درخواست مى کند!…
ابراهیم (ع) با شنیدن این پیام الهى و رسیدن به این مرتبت عظمى، به مقتضاى بشریت از خداى خویش تقاضا مى کند که این مرتبت در فرزندان وى هم باقى بماند. او به مناسبت طبیعت بشرى دوستدار فرزندان خویش است، و مى خواهد که آنها هم به این سرفرازى باطنى برسند، و لذا عرضه مى دارد:
و من ذرّیتى.
آیا از ذریه من نیز؟
خداوند متعال جواب مى فرماید:
لاینال عهدى الظالمین.۱۹
امامت عهد خاص من است با بنده ام، و این عهد به اشخاص ستمکار و ظالمم نمى رسد.
ظالم کیست؟ در عرف و فرهنگ قرآن، گاهى به کسى که به خودش ظلم مى کند، ستمکار گفته مى شود. مثلاً کسى که بت مى پرستد، یا خودکشى مى نماید، به خود ستم کرده، بنابراین اسلام بدو ظالم مى گوید. و گاه به کسى که دیگران را مورد ستم قرار مى دهد، و به حقوقشان تجاوز مى کند، ستمکار گفته مى شود؛ مانند کسى که مال مردم را مى برد، یا از ایشان ربا مى گیرد، یا به ناموسى تجاوز مى کند.
بنابراین به طور کلى هر کسى که به هر عنوان نافرمانى خداى متعال را مى کند، در بینش قرآن و اسلام ظالم خواهد بود.۲۰ آن کسى که لحظه اى در ستم به خود و دیگران بسر برده است، براساس موازین دقیق نظام ربوبى ظالم است، و سزاوار عهد خدایى (امامت) نیست.
چنان که مى بینیم، براساس این استدلال قرآن، امام مى بایست معصوم باشد.
گذشته از این آیه کریمه، در جاهاى دیگرى از قرآن کریم نیز از امامت سخن رفته و در آنها براساس جعل و قرارداد الهى معرفى شده است؛ مانند:
و جعلناهم أئمّه یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصلوه و إیتاء الزکوه و کانوا لنا عابدین.۲۱
ایشان را امامان و پیشوایانى قرار دادیم که به امر ما هدایت مى کردند و به ایشان مجموعه کارهاى خوب به ویژه برپا داشتن نماز و اداى زکات را وحى فرمودیم و ایشان براى ما بندگانى مطیع بودند.
و جعلنا منهم أئمّه یهدون بأمرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یؤقنون.۲۲
برخى از ایشان (بنى اسرائیل) را امامانى قرار دادیم که به امر ما هدایت مى کردند، آنگاه که صبر و خویشتندارى کردند، و در یقین به آیات ما پاى بر جا بودند.
بنابراین امامت در مکتب اهل بیت(ع) براساس قرآن کریم بدین شکل معرفى مى گردد که تنها براساس تعیین و جعل و قرارداد الهى امکان پذیر است و بس.
مسئله دومى که در امامت مطرح است، مسئله عصمت امام مى باشد که در آیه ۱۲۴ از سوره بقره – به هنگام سخن گفتن درباره امامت ابراهیم(ع) – بدان تصریح شده است و ما آن را به اختصار مورد بحث قرار دادیم.
اینک اگر باز به قرآن رجوع کنیم این آیه شریفه را ملاحظه خواهیم نمود:
إنّما یرید اللَّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً.۲۳
جز این نیست که خدا مى خواهد هرگونه پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند، و شما را کاملاً پاک و منزه گرداند.
کلمه »اهل البیت« که در این آیه به کار رفته است از اصطلاحات شرعى است که به وسیله قرآن کریم وضع شده است. پیامبر اکرم(ص) نیز با قاطعیت تمام افراد این گروه را تعیین فرموده است.۲۴
حضرتش على و فاطمه و حسن و حسین را در زیر کساء خویش جمع فرمود و این آیه را که درباره ایشان نازل گشته بود اعلام داشت، و بدین وسیله دقیقاً معین کرد که زنان وى در شمار اهل بیت نیستند.۲۵ لذا »اهل بیت« نام خاص این گروه شد، و هر جا در اسلام سخن از اهل بیت گفته شود، اینها مقصود هستند، و همینها معصوم مى باشند. این دومین شرط امامت بود.
در مکتب اهل بیت چنانکه دیدیم امامت انتصابى است، و این انتصاب باید از جانب خداوند باشد؛ و پیامبر فقط وظیفه دارد که آن را تبلیغ کند، نه این که صاحب مقام امامت را تعیین و یا زمامدارى او را توصیه کند.
همچنان که پیامبر اکرم نماز را تبلیغ مى نماید، و در این کار فقط فرمانبردار خدا و پیام آور اوست؛ و حج را تبلیغ مى کند و آن هم به دستور خدا است و… و در تمام این کارها تنها پیام آور خدا مى باشد، در مسئله امامت نیز به همین شکل است.
او امامت را از جانب خدا تبلیغ مى کند و نصب و تعیین از سوى رب العالمین است. پس آنچه که حضرت رسول (ص) درباره امامت بیان مى کند، مانند همانهایى است که درباره نماز و حج و زکات و جهاد مى گوید، و بیان مى کند، و توضیح مى دهد.
او درباره نماز مى گوید: نماز را اینچنین بخوانید، در ابتدا اینگونه وضو بگیرید، سوره حمد را در رکعت اول و دوم بخوانید، در رکوع چنین کنید، و در سجده چنان. و مى گوید که نماز را در چند رکعت بخوانید، یا مقارنات و مقدمات آن را چگونه به جا آورید و…
همانگونه که این موارد را پیامبر اکرم(ص) از سوى خودش نمى گوید، و از جانب خداوند بیان مى کند، و سخن او را تبلیغ مى نماید، آنچه که در مورد مسئله امامت نیز گفته است از جانب حق تعالى مى باشد؛ »و ما ینطق عن الهوى إن هو إلاّ وحى یوحى«.۲۶
البته احادیث و روایات بسیارى از رسول گرامى(ص) در مسئله امامت در دست داریم. این احادیث به دو دسته متمایز تقسیم مى شود. دسته اول شامل روایاتى است که امامت اهل بیت را به طور عموم ثابت مى کند. دسته دیگر روایاتى است که رهبر و امام پس از پیامبر را به نام معرفى مى نماید. بسیارى از روایات مزبور در کتب معتبر مکتب خلفا نیز ذکر شده که براى آگاهى بیشتر، خوانندگان محترم را به کتب مفصل در این باب به خصوص کتاب شریف الغدیر، ارجاع مى دهیم.
پى نوشتها:
× برگرفته از مجله کیهان فرهنگى، ش۱۸۳.
1 . نهایه اللغه، ماده »خلف«.
2 . راغب اصفهانى، مفردات، ماده »خلف«.
3 . ر.ک: معانى الاخبار، ص۳۷۴ و ۳۷۵؛ عیون الاخبار (چاپ نجف) ج۲، ص۳۶؛ من لایحضره الفقیه، تحقیق على اکبر غفارى، ج۴، ص۴۲۰؛ بحارالانوار، ج۲، ص۱۵.
از مصادر مکتب خلفا ر.ک: رامهرمزى، المحدث الفاصل، باب فضل النافل عن رسول اللَّه (ص)، ص۱۶۳؛ قاسمى، قواعد التحدیث، باب فضل راوى الحدیث، چاپ دوم، ص۴۸؛ خطیب بغدادى، شرف اصحاب الحدیث، باب کون اصحاب الحدیث خلفاء الرسول، ص۳۰؛ ابن عبدالبر، جامع بیان العلم، ج۱، ص۵۵؛ ابونعیم، اخبار اصبهان، ج۱، ص۸۱؛ سیوطى، الفتح الکبیر به نقل از: ابوسعید، ج۱۰، ص۲۳۳؛ متقى هندى، کنزالعمال (چاپ دوم) ج۱۰، کتاب العلم، باب آداب العلم، فصل روایه الحدیث و آداب الکتابه، ص۱۲۸ و ۱۳۳، ح۱۰۸۶ و ۱۱۲۷ و ۱۸۱، به نقل از: امیرالمؤمنین على(ع) و ابن عباس، قاضى عیاض، الالماع، باب شرف علم الحدیث و شرف اهله، ص۱۱.
4 . آنچه که در علم اصول فقه »حقیقت شرعى« نام مى گیرد.
5 . »یا داود إنّا جعلناک خلیفه فى الأرض فاحکم بین الناس بالحق«.
6 . »… إنّى جاعل فى الأرض خلیفه«.
7 . در جلد اول معالم المدرستین (اثر دیگر مؤلف) باب »مصطلحات بحث الامامه والخلافه« بحث مشروح ترى پیرامون اصطلاح خلیفه آمده است.
8 . ر.ک: ماوردى، الأحکام السلطانیه والولایات الدینیه، (چاپ سوم، مصر، ۱۳۹۳ق)، ص۱۰؛ الأحکام السلطانیه، ابویعلى حنبلى، چاپ دوم، مصر ۱۳۸۶ق) ص۲۵. قاضى روزبهان، سلوک الملوک، دستور حکومت اسلامى، (چاپ حیدرآباد دکن، ۱۳۸۶ق) ص۴۴ و ۵۵.
9 . ماوردى، همان، ص۷؛ ابویعلى، همان، ص۲۳ اصل انتخاب مردم را یاد مى کند، اما اقول مختلف را ذکر نمى نماید. و نیز نگاه کنید به سلوک الملوک، ص۴۴ù۴۳.
10. ماوردى، همان، ص۷. براى اطلاع بیشتر در مورد سقیفه و حوادث آن نگاه کنید به: عبداللَّه بن سبا (چاپ چهارم، تهران) ج۱، ص۱۳۹-۷۸.
11. ماوردى، همان، ص۷.
12. ابن سعد، طبقات الکبرى، ج۲، ق۲، ص۳۸؛ مسعودى، الامامه والسیاسه، ج۲، ص۲۰۰؛ . ج۱، ص۴.
13. ر.ک: ماوردى، همان، ص۷.
14. »و من غلب علیهم بالسیف حتى صار خلیفه و سمى أمیرالمؤمنین، فلایحلّ لأحد یؤمن باللَّه و الیوم الآخر أن یبیت و لایراه امام، برّاً کان أو جائراً«. ابویعلى، همان، ص۲۳.
15. سلوک الملوک: دستور حکومت اسلامى (چاپ حیدرآباد دکن) ص۴۷.
16. شرح نووى بر مسلم، باب الامر بلزوم الجامعه، ج۱۲، ص۲۲۹. همچنین ر.ک: سنن بیهقى، ج۸، ص۱۵۸ و ۱۵۹؛ منتخب کنزالعمال على هامش المسند، ج۲، ۱۴۶ و ۱۴۹؛ مسند احمد، ج۲، ص۹۳ و ۳۰۶ و ۳۸۱ و ۴۸۸ و ج۳، ص۱۱۴ و ج۴، ص۱۲۶، ۲۰۲؛ ابوداود، ج۴، ص۲۴۲ و ۲۴۱، ح۴۷۵۸ و ۴۷۵۹ و ۴۷۶۲؛ ترمذى، سنن، ج۴، ص۴۸۸، ح۲۱۹۹.
17. سوره نساء(۴) آیه۵۹.
18. سوره بقره(۲) آیه۱۲۴.
19. همان.
20. »و من یتعد حدود اللَّه فقد ظلم نفسه« سوره طلاق(۶۵) آیه۱.
21. سوره انبیاء(۲۱) آیه۷۳.
22. سوره سجده(۳۲) آیه۲۴.
23. سوره احزاب(۳۳) آیه۳۳.
24. این افراد همان چهارده معصوم مى باشند که عبارتند از: پیامبر اکرم(ص)، دختر گرامیش فاطمه زهرا (ع) و دوازده امام (ع).
25. به رساله »حدیث کساء« اثر مؤلف مراجعه کنید.
26. سوره نجم(۱۶) آیه۳و۴.
موعود شماره ۴۳