جابر خم شده بود و میگریست. عطیه (۱) را صدا زد و با صدای خش افتاده از اشک گفت:
«عطیه! صدای آب به گوشم می رسد. این اطراف باید فرات باشد… مرا به سمت آب ببر.» عطیه چشمان خیسش را به چشمان بی سوی جابر دوخت و دستان لرزانش را گرفت و به سمت فرات برد.
جابر خم شده بود و میگریست. عطیه (۱) را صدا زد و با صدای خش افتاده از اشک گفت:
«عطیه! صدای آب به گوشم می رسد. این اطراف باید فرات باشد… مرا به سمت آب ببر.» عطیه چشمان خیسش را به چشمان بی سوی جابر دوخت و دستان لرزانش را گرفت و به سمت فرات برد.
جابر اشک می ریخت و زیر لب میگفت:
«رسول الله به من فرمود: جابر حسین را زیارت کن که زیارت او ثوابی برابر به صد حج دارد، بی غسل که نمیشود به زیارت رفت…»
جابر صورت مهربان و اندوهگینش را به سمت عطیه برگرداند و گفت:
«اینجا که آب بود… چرا نوه ی رسول الله را تشنه کشتند…؟»
جابر آرام نوای هق هق سر داد و عطیه آرام دستش را فشرد. وقتی غسلشان تمام شد و جابر به زحمت از جا بلند شد و آرام آرام به سمت قبر ها رفت.
هر قدم که برمی داشت، آهی میکشید و زیر لب میگفت: «حسین». جابر هر از چند گاهی خم میشد و مشتی خاک بر می داشت و میبویید. خاک را بر روی خاک می ریخت و دوباره به سمت قبر دیگری می رفت. وقتی خاک ها را بر زمین می ریخت با خودش میگفت: «نه… بوی محبوبم نیست.»
عطیه جا پای قدمهای جابر میگذاشت. ناگهان جابر ایستاد. بر خاک نشست و دستش را بر قبر می سایید و مویه میکرد و میگفت:
«حبیب من حسین! حسین! حسین!
دوست پاسخ دوست را نمی دهد؟
چه میگویی جابر؟ او حسین است! فرزند امیرالمومنین! فرزند دخت پیامبر؛ مگر میشود پاسخ تو را ندهد؟ می دانم! می دانم میان راس و تنت فرسنگ ها فاصله است…»
قطرات درشت اشک از صورت عطیه به زمین می ریخت، جابر خاک حسین را پیدا کرده بود.
***
بوی خاک خشک و تشنه ی کربلا که به مشام کاروان رسید، هیچ کس منتظر زانو گرفتن شتر ها نشد، هیچ کس منتظر نشد زانویی برایشان رکاب بگیرد. یک لحظه بیشتر طول نکشید از گفتن: «پیاده شوید، همین جاست» که زمین پر از نقش چادرهای مشکی و عباهای آلوده به خاک شد.
هر کس به سویی دوید، یکی فریاد می زد:
«زهیر؟»
یکی ناله می زد:
«حبیب»
یکی با مویه میگفت:
«مسلم»
یکی پریشان میگفت:
«حسین!»
علی بن حسین (ع) از مرکبش پایین آمد. آرام به سمت قبر ها می رفت و میگریست. با دست اشاره میکرد به قبری و میگفت:«این مزار وهب است»
«اینجا، مزار حر بن یزید ریاحی است»
«اینجا، قبر برادرم علی اکبر است»
«اینجا، کف العباس!»
«اینجا… حسین!»
اشک های مانده در چشم و بغض های مانده در گلو، فریاد های عقده شده و ناله های بی صدا سر باز کرد، مویی نماند که پریشان نشود و گریبانی که چاک نیفتد. صورتی نماند که خراشیده نشود و چشمیکه نبارد…
جابر که صداها را شنید، آغوش باز کرد و به سمت کاروان آمد. یاران به دیدن یاران عقده از دل باز کردند و ۴۰ روز نگریستن را خوب تلافی کردند… (۲)
پی نوشت:
۱. عطیه بن عوفی از یاران مخلص امام علی (ع) و از اساتید برجسته ای بود که شاگردان بسیار داشت. او در اربعین همراه با جابر بن عبدالله انصاری (از صحابه ی خاص پیامبر اکرم (ص) که با دعای آن حضرت تا زمان امام باقر (ع) زنده ماند) نخستین زائران کربلا بودند.
۲. سید بن طاووس معتقد است که اهل بیت(ع) در اربعین اوّل به کربلا بازگشتند.
منابع:
۱. لهوف، سید بن طاووس؛ ترجمه ابوطالبی، صص ۱۹۷- ۱۹۸.
۲. منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ج ۱، ذیل زندگینامه امام حسین(ع).
پ.میعاد