او منش بسیار زیبایی داشت و آرامش در چهرهاش موج میزد. هرکه برای شکایت یا اعتراض نزد حاجی میآمد با آرامش خاصی به شکایتش گوش میداد تا تخلیه شود بعد او را آرام و راضی میکرد.
پیکر پاک شهید علیرضا توسلی (ابو حامد)، فرمانده تیپ فاطمیون (افاغنه جهادگر در سوریه) ۱۴ اسفند در مشهد مقدس تشییع و به خاک سپرده شد. خبرنگار مشرق در حاشیه این مراسم، با یکی از همرزمان او گفتگویی داشت که مشروح آن را در ادامه می خوانید.
اگر فاطمیون به جایی رسیده از صدقهسر این شهید است/ «ابوحامد» مانند اربابش بیسر پرکشید
* از حال و هوای شهادت ابو حامد برایمان بگویید…
ایشان خصوصیاتی خاص و منحصر به فردی داشت. به دنبال هرکس میرویم که یک شمهای از این بزرگوار داشته باشد، متأسفانه خیلی کم پیدا میکنیم. شهید فاتح جانشین به حق شهید توسلی بود؛ هرجا شهید توسلی میرفت حالا مرخصی یا ماموریت، فاتح را به جای خود قرار میداد و با اطمینان خاطر میرفت. ما میدانستیم اگر حاجی (شهید توسلی) قرار است به منطقه دیگری برود، فاتح جای او هست و میتواند به جای حاجی فعالیت داشته باشد و امور و مسائل را هماهنگ کند، متأسفانه در این جریان جفت آنها با هم پرکشیدند…
* از خصوصیات شهید توسلی برایمان بگویید…
حاجی منش بسیار زیبایی داشت و آرامش در چهرهاش موج میزد. هرکس که برای شکایت و یا اعتراض نزد حاجی میآمد، حاجی با آرامش خاصی به اعتراضات و شکایتش گوش میداد تا تخلیه شود و بعد او را آرام و راضی میکرد. در اوج عملیات و در اوج تنهایی و در اوج شلوغی آن آرامش مشخص بود و حتی در اوج شهید دادن ما نیز آرامش خودش را حفظ میکرد.
ما در یک عملیات بالای ۲۸ شهید داده بودیم، شهید توسلی کمرش خم شده بود اما از کار دست نمیکشید و کار را جلو میبرد، جوری نبود که خود را ببازد و دستور عقبنشینی یا شکست را بدهد.
چیزی که من از ابو حامد یاد گرفتهام، مدیریت جنگی ایشان بود که انضافا در زمان حاضر این منشها و مدیریتها را در کسی سراغ ندارم؛ مگر شهدای ۸سال دفاع مقدس؛ کسانی مانند همت، باکری، چمران و… مشخص بود حاجی تنش به تن شهدای ۸سال دفاع مقدس خورده است. بالای چند هزار نفری که از او دستور میگرفتند، جان بر کف بودند. رابطهای میان حاجی و نیرو برقرار بود که هیچ وقت خدشهدار نمیشد. خیلی کم پیش میآمد که حاجی از دست کسی ناراحت بشود.
اگر فاطمیون به جایی رسیده از صدقهسر این شهید است/ «ابوحامد» مانند اربابش بیسر پرکشید
*اگر از کسی خطایی سر میزد و از او ناراحت میشد، رفتارش چگونه بود؟
در عین آرامش از اقتداری برخوردار بود که باعث میشد خیلیها خطایی از آنها سرنزند و اگر خطایی انجام میدادند خیلی راحت و آسوده آن ها را میبخشید. آن ها میدانستند حاجی چه شرایط و ویژگیهایی دارد و تعامل میکند و بچه هایی که اطراف حاجی بودند و هستند، بچههای با صفا و اهل دلی هستند و به صورت گمنام به سر میبرند. همانطور که میبیند هیچ تبلیغی در مورد گردان فاطمیون و رزمندگانش نیست و حتی آنها خیلی مظلومانه پرمیکشند و اگر در حال حاضر سر صدایی در منطقه به پا کرده باشد، همه کار حاجی بوده است. اگر فاطمیون هم الآن به جایی رسیده باشد، از صدقه سر این شهید است.
عقبه حاجی در ۸سال دفاع مقدس وجود دارد و در سپاه محمد(ص) نیز فعالیت میکرد. یکی از یگانهایی که فعال بود همین سپاه حضرت محمد(ص) بود. همرزمان حاجی به خاطر شرکت در مراسم یک هفته مرخصی گرفتند و آمدند و سریع برمیگردنند تا رزمندها در منطقه، روحیهشان را از دست ندهند، در حالی که مرخصیها باید ۲۰ روزه و یک ماهه باشند. خدا را شکر اوضاع در منطقه رو به راه است و بچهها آنجا کار نیمه تمام حاجی را تمام کردند و در آن تپهای که حاجی شهید شده است، امنیت کامل برقرار است.
*در مورد شهید رضا بخشی (فاتح) هم برایمان بگویید.
شهید رضا بخشی دانشجوی رشته الهیات بود و در آخرین مرخصی که آمده بود میخواست پایاننامه دانشگاهاش را بنویسد. موضوع پایاننامهاش در مورد علل و چرایی جنگ در سوریه بود. شهید بخشی تازه قرار بود متأهل بشود؛ مدیریت او نیز جالب بود. او دست راست حاجی بود و اخلاق بسیار زیبایی داشت. اخلاقی داشت که همه را به خود جذب میکرد.
*یکی از مهمترین دغدغههای رزمندگان دوری از خانواده است، ابو حامد چگونه روحیه بچهها را نگه میداشت؟
خود حاجی الگو بود، تا حالا نشده که حاجی زیر ۹۰ روز در منطقه حضور داشته باشد. در آخرین دوره نزدیک به پنج ماه در منطقه بود. اولین الگو خودش بود، هیچ موقع مرخصیهای طولانی و زود به زود نمیرفت، بیشتر ارتباطی که با بچهها داشت ارتباط دلی بود، میدانید این بچهها نه استخدام شدند و نه کادری هستند، پس کار کردن با این بچهها خیلی سخت است. اینها همه داوطلب هستند. یک فرمانده چگونه باید با یک داوطلب کار کند که ناراحت، خسته و اذیت نشود، اما حاجی چون آن ارتباط دلی را برقرار کرده بود، به خاطر همین اصلاً دوری خانواده حس نمیشد. حاجی از خانواده ما هم مهمتر بود، میگفت تیر به تکتک بچهها بخورد یه ترکش به گنبد حرم نخورد، این خیلی مهم است که بتوان با نیرو ارتباطی برقرار کرد که هم مطیع تو باشد و هم تو را دوست داشته باشند و هم حرفت را گوش بدهند.
من این خصوصیات را در امثال شهید همتها و چمرانها و… دیده بودم، حاجی به آرزویش رسید، مانند اربابش بی سر شهید شد، حاجی از حرف زدنش مشخص بود آدم پختهای است، حاجی در اوج عملیات و در تاکتیکهای نظامی ثابت قدم بود و آرامش عجیبی داشت.
الآن بچهها در منطقه خبر دادند که ما تا آخر ایستادهایم و راه حاجی را ادامه میدهیم، همان ارتباط دلی کار خودش را دارد انجام میدهد.
* با شهادت حاجی احتمال پیوستن بیشتر نیروها به تیپ فاطمیون امکان دارد؟
قطعاً این اتفاق رخ میدهد. جای حاجی و فاتح، ابو حامدها و فاتحهای زیادی وجود دارند و کار را در دست میگیرند و به سمت جلو هدایت میکنند. این طور نیست که کار بخوابد و یا حتی کم رنگ بشود، حاجی هم تکمیل کننده خون شهدای قبلی بود، اگر تا الآن آمار را در دست داشته باشید فاطمیون بیش از ۲۵۰ نفر شهید داده است و هیچ کس از آنها اطلاعی ندارد؛ مگر میشود یک تیپ که بیشترین شهیدان را در این راه داده، اینقدر گمنام باشد، اما این رزمندگان دو سه تا کشور را پشت سر گذاشتهاند تا به سوریه رسیدهاند، بدون هیچ چشم داشتی…
* خاطرهای هم از این بزرگواران دارید؟
رضا بچه خندانی بود، اخم رضا را من خیلی کم دیدم. بچهها زمانی که از اینجا اعزام میشدند و به سوریه میرسیدند من هم با آنها بودم و من شهید را نمیشناختم و فقط در مورد او چیزهایی به گوشم رسیده بود، در منطقه از دور دیدم که ۱۰الی ۱۵ نفر دور یک نفر جمع شدهاند، نزدیک که شدم از بیانش و از برخورد زیبایش فهمیدم این همان فاتح است که در موردش صحبت میکردند، آنچنان با بچهها گرم گرفته بود که انگار با برادر خود گرم گرفته است و بین کسی از بچهها فرقی نمیگذاشت و اصلاً به این کاری نداشت که بچه ها اهل کجا هستند. همه چی آنجا پاک میشود. الآن اگر در خطی ۲۰نفر از بچههای فاطمیون شرکت داشته باشند، ارتش سوریه با خیال راحت در آن خط ثابت میشود.
خطی که رضا در آنجا فرمانده بود، اگر خواست جنگ، عقبنشینی یا تخلیه صورت بگیرد، تنها کسی که آخرین نفر از خط خارج میشد این آقا رضا بود و حرفی هم که میان بچهها پخش شده بود این بود که در خطی که رضا در آن باشد نه شهید و نه مجروح در آنجا باقی نمیماند. در بار آخری که داشت به منطقه باز میگشت، به طور شوخی گفت که، احساس میکنم اگر برم دیگر برگشتی ندارم تا اینکه خبر شهادتش را شنیدم و فهمیدم این شهیدان چیزهایی بهشان الهام میشود و دستگیرشان شده بود.