هنگامى که مقاله دکتر دن لایدینز را از دیدگاه اسلامى مطالعه مى کردم، نتوانستم، نگویم: آمین. و هنگامى که او بنیادگرایى مسیحى آمریکا را مورد بررسى قرار مى داد، احساس کردم، مى توانم همین منطق مورد استفاده توسط وى را در تحلیل و بررسى اصولگرایى یا بنیادگرایى اسلامى نیز به کار ببرم.
الف) فقط در جامعه دیکتاتورى اصل داشتن دید ثابت و تغییرناپذیر نسبت به جهان که این مکتب بر آن تکیه دارد، حفظ مى شود.
ب) پیش فرضهایى که عنوان مى کند، زندگى تمام غیر بنیادگرایان زندگى پربارى است، اما ایمان اندکى دارند و حضور خداوند را واقعاً در حیات و زندگى خویش تجربه نمى کنند.
ج) اعتقاد به این که، مدرنیسم۱ تهدیدى علیه فهم سنتى مذهب مى شود.
د) تصمیم بر گسترش حوزه هاى منفک مربوط به ایشان و رد تمام کسانى که خارج از این حوزه هاى بسته قرار دارند و کافر فرض نمودن ایشان.
من با این نظر او که عنوان کرد، بنیادگرایان به بحث و گفت وگوها به عنوان چانه زنى بر سر »حق و حقیقت« نگاه مى کنند و یا حتى تمام حقایقى که به آنها ایمان دارند، موافق هستم. در حالى که ما، غیر بنیادگرایان، دید کاملاً متفاوت نسبت به آنها داریم. ما اعتقاد داریم، بحث و گفت وگو، فرهنگ پژوهش و تحقیق پیرامون حق را تشکیل مى دهد، از دید دیگر، مابقى باید با ما متفاوت باشند والا دیگر، نمى توان به آنها »دیگران« اطلاق کرد.
دکتر لایدینز به این نتیجه مى رسد که: »مسیحیان و مسلمانان و دیگر مؤمنان ادیان مى بایست در اوضاع و احوال جهانى که در آن به سر مى بریم، دقت و تأمل کنند. این امکان وجود ندارد که مؤمنان بگویند، جهان به دو بخش تقسیم شده است، یک بخش آن را مؤمنان و بخش دیگر آن را افراد دیگر اشغال کرده اند. نمى توان تعدد وکثرت ادیان را که به یکسان در یک دولت، جامعه و حتى در یک خانواده به چشم مى خورد، نادیده انگاشت.«
این نتیجه که لایدینز به آن دست مى یابد، سؤال بزرگى مطرح مى کند: چه تفاوتى میان کسى که مى گوید جهان به دو بخش تقسیم مى شود: بخشى که مؤمنان به اسلام در آن به سر مى برند و بخشى که دیگران آن را اشغال مى نمایند و منظور کسانى هستند که آنها را کافر و دشمن اسلام توصیف مى کند، با کسى که مى گوید، جهان به دو بخش تقسیم شده است: نیکوکارانى که با ما هستند و بدکارانى که علیه ما هستند، وجود دارد؟
بنیادگرایى نتیجه و حاصل یک آیین نیست، بلکه با تمام اعتقادات مذهبى و غیر مذهبى همسان است. خطر بنیادگرایى در این نهفته است که آنها به خود اجازه مى دهند، به نام خداوند سخن گویند و او را وادارند، به هر آنچه ایشان اعتقاد دارند، عمل کند.
هنگامى که لایدینز این نوع از لاهوت تفرقه میان مؤمنان دیگر (یا ادیان دیگر) را وضع مى کند، ما نمى توانیم بر نزاع و اختلافى که از آن حاصل مى شود، غلبه کنیم یا راه حلى براى آن بیابیم. اگر این خطرى علیه ما ایجاد کند و این بالفعل مسئله خطرناکى نیز به شمار مى آید، بنابراین وقتى بنیادگرایان بر کاخ سفید در واشنگتن سایه مى افکنند و باعث مى شوند تصمیماتى اتخاذ شود که بر سراسر جهانى که در آن به سر مى بریم، مسرى باشد، چه بگوییم؟
دکتر لایدینز در مقاله خویش به این حقیقت اشاره مى کند، اما به تفصیل وارد آن نمى شود، در حالى که من اعتقاد دارم، این نکته آن قدر مهم است که در آن تأمل کنیم و به دورى بنیادگرایى مسیحى آمریکا توجه نماییم.
روى اوّل
در اوّل ژانویه سال ۲۰۰۲ و در برنامه باشگاه هفتصد شبکه CBN پت رابرتسون عنوان کرد:
اگر ایالات متحده بخواهد در پیشگوییهاى کتاب مقدس دخالت کند و قدس شرقى را از یهود بازپس گیرد […] و آن را پایتخت دولت فلسطین اعلام کند، ما مى خواهیم خشم و غضب خداوند بر سر ما فرو ریزد.
و جرى فالویل مى گوید:
لازم است تمام مسیحیان از اسرائیل حمایت کنند و اگر در پشتیبانى از اسرائیل شکست بخوریم، جایگاه مهم ما نزد خداوند از بین مى رود.
و هال لیندسى مى گوید:
اگر ایالات متحده به اسرائیل پشت کند، موجودیت دولت ما از بین خواهد رفت.
روى دیگر
وبر و هات چینگز۲ در کتاب خویش تحت عنوان آیا این آخرین قرن است؟ مى گویند:
»جهان عرب« جهان ضد مسیح۳ است.
و فرانکلین گراهام مى گوید:
اسلام دین شرارت و نفرت است.
و کلارنس واینگر مى گوید:
ما مى بایست دیگران را تشویق کنیم، طرحها و برنامه هاى خداوند را بفهمند، نه طرحها و برنامه هایى که بشر در سازمان ملل متحد، ایالات متحده، اتحادیه اروپا، اوسلو وغیره پایه ریزى مى کند. خداوند با هر طرح و برنامه اى که از قدس قدیمى و مناطق معبد و کوه زیتون چشم پوشى کند و آن را به جهان اسلام بدهد، موافق نیست. مسیّا۴ به شهر اسلامى که قدس نامیده مى شود، پاى نخواهد گذاشت، بلکه به شهرى یهودى که اورشلیم نامیده مى شود و یهود را در آنجا گرد خواهد آورد، پاى مى گذارد.
اینها دو روى سکه همان بنیادگرایى است که اختیاراتى به کاخ سفید و به همراه آن جورج بوش رئیس جمهور آمریکا مى دهد. بنابراین مى توانیم بگوییم آنها نه به خدا که به بنیادگرایى ایمان دارند!!
رئیس جمهور پیشین آمریکا جیمى کارتر مى گوید:
تأسیس دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸، بازگشت به سرزمین کتاب مقدس را که یهود صدها سال پیش از آن بیرون رانده شدند، فراهم مى سازد. تأسیس امت اسرائیل تکمیل پیشگوییهاى کتاب مقدس و جوهر تمام کارهاست.
این پیشگوییهاى کتابى، لاهوت »هارمجدون« را تبلیغ مى کند که رئیس جمهور پیشین آمریکا، رونالد ریگان به آن اعتقاد داشت. ریگان در سال ۱۹۸۳ در حالى که روى سخن خویش را به ایپاک – لابى یهود – نموده بود، گفت:
هنگامى که به پیامبران گذشته در عهد قدیم کتاب مقدس و نشانه هایى که نبرد هارمجدون را پیشگویى مى کند، باز مى گردم. از خود مى پرسم، ممکن است نسل ما شاهد وقوع این نبرد باشد. باور کنید، این پیشگوییها به تأکید منطبق بر دوره هایى است که ما در کانون آن به سر مى بریم.
این دو مثال را ذکر کردم تا بگویم، جورج بوش دومین رئیس جمهور آمریکا نیست که به بنیادگرایى ایمان دارد و در ادارات دولت خویش رهبران قدرتمند و وفادار این جنبش را به خدمت مى گیرد، افرادى از قبیل فرانکلین گراهام، پت رابرتسون و جرى فالویل که دکتر لایدینز در مقاله خویش به آن اشاره کرده بود، همچنین نمى خواهم بگویم، بنیادگرایى مسیحى منتظر حوادث وحشتناک یازده سپتامبر ۲۰۰۱ بود تا دشمنى خویش با اسلام و پایبندى خود به اسراییلى را اعلام کند.
»ریچارد کرتس« افسر بازنشسته دایره خدمات خارجى و نویسنده در گزارش واشنگتن پیرامون اوضاع و احوال و مسائل خاورمیانه نوشت:
ما آمریکائیان پرداخت کنندگان مالیات به دولت کوچکى بسان اسرائیل سالانه بیش از ۶۰ میلیون دلار از طریق کمکهاى خارجى و نظامى پول پرداخت مى کنیم. این جدا از صدها میلیون دلار دیگرى است که از مالیات دهندگان گرفته مى شود و پس از کسر از بودجه فدرال به اسرائیل فرستاده مى شود.
کمکهاى ایالات متحده به اسرائیل از موضوعات بسیار حساس و مهم بوده و هست. نمایندگان مجلس سنا کل مبلغ پرداختى را اصلاً عنوان نمى کنند. چه بسا اگر این مبلغ ذکر شود، رأى دهندگان از خود بپرسند، چرا اسرائیل بیش از ایالات متحده آمریکا پول از اتحادیه فدرال دریافت مى کند، در حالى که جمعیت اسرائیل بسیار کم تر از جمعیت حکومت فدرال است.
طى چهل و شش سال گذشته – از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۹۵ – پرداخت کنندگان مالیات ۶۲/۵ بیلیون دلار به عنوان کمکهاى خارجى به اسرائیل کمک کرده اند. این بدین معناست که ما به یکى از کوچک ترین کشورهاى جهان که جمعیت آن کم تر از جمعیت هنگ کنگ است، کمکهاى مالى اى پرداخت کرده ایم که بهاندازه کمکهاى اعطایى به تمام کشورهاى صحراى آفریقا، آمریکاى لاتین و دریاى کارائیب است. کمکهاى اجمالى به این کشورها به ۴۰ دلار براى هر فرد رسید، در حالى که میزان این کمکها به اسرائیل ۱۰/۷۷۵ دلار براى هر فرد بوده است.
این کمکها، کمکهاى رسمى و اعلام شده خارجى بوده است. غیر از آن و جداى از بودجه، مبلغ بسیار هنگفتى از کمکهاى مالیات دهندگان آمریکایى به اسرائیل سرازیر مى شود. این میزان غیر رسمى در جدول کمکهاى رشد و توسعه آمریکا و کمکهاى خارجى آمریکا منعکس نمى شود. کمکهایى که به اسرائیل مى شود، از بودجه بسیارى از ارگانها و سازمانهاى آمریکایى مانند وزارت تجارت و کمیسیون اطلاعات آمریکا کسر مى شود. حال اگر میزان این کمکها را به کمکهاى رسمى اضافه کنیم، این بدین معناست که ما بیش از ۸۳ بیلیون دلار به اسرائیل کمک پرداخت کرده ایم و باز این بدین معناست که »در این روزها بیش از ۱۴۰۰۰ دلار به هر فرد اسرائیلى کمک کرده ایم.
نقش بنیادگرایى آمریکایى در ساخت و شکل دهى تصمیمات فقط منحصر به مسئله فلسطین نیست، بلکه شامل مسائل و مشکلات خاورمیانه و جهان اسلام که رابطه اى مستقیم یا غیر مستقیم با اسرائیل دارد نیز مى شود.
جنگ علیه افغانستان مشروع است، اما مجازاتهاى گروهى و جمعى مشروع نیست. مجلس کلیساهاى اسکاتلند در این زمینه مى گوید: این مورد پسند نیست که هزاران بى گناه را به خاطر هزاران بى گناهى که در نیویورک و واشنگتن کشته شدند، بکشیم. غیر از آن وقتى میان اسلام و تروریسم رابطه برقرار مى کنیم، این دو را یکى تلقى مى کنیم، بنابراین، این جنگ، جنگى علیه اسلام مى شود. در این صورت، چگونه مسلمانان سراسر جهان مى توانند به جنگى بپیوندند که جنگ علیه تروریسم اسلامى نامیده مى شود؟ مسائل زمانى پیچیده و غیر قابل فهم مى شود که سیاست آمریکا، حملات اسرائیل علیه فلسطینیها در سرزمینهایشان را بخشى از این جنگ تلقى مى کند.
جنگ علیه عراق هیچ توجیهى ندارد، مگر این که ادعا شده، هدف این جنگ از بین بردن توان نظامى عراق است که اسرائیل را تهدید مى کند، این در حالى است که خود اسرائیل انبار سلاحهاى کشتار جمعى پیشرفته به شمار مى آید. دورانى که صدام حسین دیکتاتور خونریزى بوده است، شکى نیست. اما در عین حال ساده لوحى است اگر این نظریه را بپذیریم که مى گوید، ایالات متحده این جنگ را به خاطر منافع ملت عراق آغاز کرد.
عقیده شایع و رایجى وجود دارد که عنوان مى کند، بنیادگرایى آمریکایى – چه در قالب مذهبى آن یا غیر مذهبى آن – پشت سر این جنگ قرار داشته است. اما باید از کلیساهاى بزرگ سنتى ایالات متحده و اروپا و کانادا و استرالیا تشکر کنیم که آنقدر شجاعت داشت، پاپ یوحنا پولس دوم را وادارد، تا مسیحیت را از اداى »این وظیفه مقدس« معاف کند و به »این درگیریها« – بنا به گفته جورج بوش – پایان دهد.
ما، تمام اعراب و مسلمانان از مجلس جهانى کلیساها و مجلس کلیساهاى آمریکا و مجلس کلیساهاى خاورمیانه تشکر مى کنیم که نسبت به اخلاق و تعالیم مسیحیت پایبند بوده و توانسته است روابط دوستانه تاریخى موجود میان مسیحیت و اسلام در این بخش از جهان را حفظ کند.
ما مى دانیم جنایتى که در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به وقوع پیوست، آتش کینه و خصومتى را که بنیادگرایى مسیحى در قبال اسلام و جهان عربى – چه مسلمانان و چه مسیحیان آن – ابراز مى دارد، دامن زده است. همچنین مى دانیم اسرائیل و جنبش صهیونیسم از این وضعیت پیش آمده سوء استفاده مى کند، به همین دلیل مى بایست از درون آن را اصلاح نماییم. اما در عین حال مى دانیم، کلیساهاى بزرگ سنتى ایالات متحده – کاتولیکها، ارتدوکسها، پروتستانها و فرقه هاى دیگر – بنا به گفته دکتر لایدینز، از فلسطینیها و مسلمانان عرب ایالات متحده حمایت مى کند. به همین دلیل امید خود را از دست نمى دهیم و نباید مأیوس شویم.
ملت آمریکا ملت مهربان، صادق و وفادارى است، اما بسیارى از آنها از آنچه پیرامون آنها مى گذرد بى اطلاع هستند و اگر بخواهیم در این زمینه کسى را سرزنش کنیم، باید در ابتدا خود را سرزنش کنیم. سیاست معیارهاى دوگانه که منادى آن هستیم، تا زمانى که تلاش نکنیم نادانیها و جهالت آمریکاییها را به شیوه درست اصلاح کنیم، امکان تغییر و اصلاح و یکپارچه شدن ندارد.
وظیفه اعراب و مسلمانان و به ویژه کلیساهاى خاورمیانه این است که پلهاى تفاهم و همکارى با کلیساهاى سنتى آمریکا را بزند تا از خطر بنیادگرایان در اینجا و آنجا بکاهیم. مدتى نه چندان دور بنیادگرایى آمریکا به طور کامل دخالتى در عملیات اتخاذ تصمیمات سیاسى در ایالات متحده نداشته است و ما مى بایست با کلیساهاى سنتى آمریکا تلاش کنیم تا آن دوران دوباره بازگردد، که باز خواهد گشت.
پى نوشت :
.Modernity .1
.2 .Webber and Hutchings
.Antichrist world .3
4. کلمه اى است که یهودیان براى منجى موعود خود برگزیده اند.(م.)
موعود شماره ۴۴