فریب و نیرنگ، از جمله شگردهای مروّجان احمد حسن است. این امر در تطبیق روایات بر وی آشکارتر است. یک دسته از روایاتی که مستند طرفداران احمد حسن است، روایاتی است که در آنها نام احمد وجود دارد. آنان در اینباره مینویسند:
احمد بن اسماعیل معروف به احمد حسن، یکی از مدعیانی است که در سالهای اخیر به ادعای اینکه امام مفترض الطاعه، مهدی، قائم، وصی امام مهدی، نوۀ آن حضرت و یمانی است، برای خود شهرتی به هم زده و در گوشه و کنار عدهای را فریفته و با خود همراه کرده است. وی و طرفدارانش برای اثبات ادعاهای خود به برخی از روایات تمسک جستهاند. در این نوشتار، تلاش شده است به اختصار برخی از مستندات وی به نقد کشیده شود و خبط و خطاهای نهفته در آن گوشزد شود. تقطیع روایات، تحریف نظر دانشمندان شیعه، ناتوانی در فهم معنای روایات، استناد به نقلهای شاذ، استناد به نسخهبدلها، برداشت سطحی از روایات، استناد به روایات اهلسنت، حذف روایات مخالف، تعارض درونی و بیرونی برخی از نقدهایی هستند که میتوان برای مستندات آنها برشمرد.
واژگان کلیدی
امام مهدی، احمد حسن، یمانی، مدعیان دروغین.
مقدمه
با گذشت روزها، ماهها و سالها بشر آخرالزمان آرامآرام به لحظۀ پرشکوه طلوع خورشید هستی نزدیکتر میشود و دوران ظلمت تاریخ، سینۀ خود را برای درخشش شفق حقیقت میگشاید. این چشمانداز دلانگیز و افق روشن از یک سو دلدادگان روشنایی را سرشار از امید و طراوت میکند و بذر ایمان و استواری را در دلهایشان میکارد و از سوی دیگر کارگزاران ظلمت را به تکاپو وامیدارد؛ تکاپویی با همۀ امکانات و توانمندیها و با بسیج همۀ نیروها برای ماندن و نابود نشدن. به راستی که برای جبهۀ تاریکی این لحظات آخر بسیار حیاتی و قیمتیاند و وقتی فرماندۀ این جبهه در بهشت، آن هم در قبال پیامبری از پیامبران خدا فرصتسوزی نکرد و قدر لحظههای خود را برای فریب دانست، آیا از این لحظات باقیمانده از واپسین ساعات تاریخ بشریت غفلت میکند؟ هرگز! از این روست که با گذشت زمان، جریان فتنهها شتاب بیشتری میگیرد و موجهای سهمگین آن بلندتر و شکنندهتر میشود. رصد حیلهها و ترفندهای جبهه ظلمت برای اغوای بشر آخرالزمان کاری است بس مهم و حیاتی و البته ظریف و پر دامنه که لحظهای غفلت از آن پیامدهایی خسارتبار و جبرانناپذیر در پی خواهد داشت.یکی از این طرفندها پایهگذاری جریانهای انحرافی است که به ادعای مهدویت یا ارتباط با امام مهدی(عج)و امثال آن مؤمنان سادهدل را اسیر هوسهای زودگذر خود میکنند و از جهل، مرکبی برای سوار شدن بر گردۀ آنان میسازند. آنان در پوستین گوسفند، گرگگونه ایمان خلایق را میدرند و به نابودی میکشانند و تبعات آن تنها دامنگیر گرفتار شدگان در دام این شیادان رهزن نمیشود، بلکه چهبسا اصل اندیشۀ مهدویت را از نظرها میاندازد و در دلها سست جلوه میدهد و این هدف غایی جبهۀ شیطان است که ایمان یک نفر و هزار نفر را نشانه نرفته، بلکه اصل ایمان را هدف قرار داده است.
احمد حسن الیمانی
از جمله این جریانهای انحرافی که در سالهای اخیر در کشور عراق شکل گرفته و در گوشه و کنار در حال ترویج باورهای خرافی است، جریان احمد حسن است. مؤسس این جریان، شخصی به نام احمد بن اسماعیل از قبیلۀ صیامر است که در سال ۱۹۷۳میلادی در منطقهای به نام هویر از توابع شهرستان زبیر از استان بصره متولد شد و در سال ۱۹۹۹ از دانشکدۀ مهندسی نجف فارغالتحصیل شد و مدتی در حوزۀ شهید سید محمد صدر تلمذ نمود. وی مدعی است ابتدا در خواب و سپس در بیداری با امام مهدی(عج)ملاقات کرده و آن حضرت او را مأمور به هدایت انسانها کرده است.
احمد حسن ادعاهای متعددی دارد از جمله اینکه:
۱. خود را فرزند با واسطۀ امام مهدی(عج)میداند و با این سلسله نسب خود را به آن حضرت منتسب میکند: احمد بن اسماعیل بن صالح بن حسین بن سلمان بن امام مهدی.
۲. خود را امام سیزدهم معرفی میکند.
۳. خود را مهدی و قائم میداند. او معتقد است پس از امام مهدی، دوازده مهدی که همگی قائم نیز هستند از فرزندان آن حضرت به ترتیب جانشین او خواهند شد و او اول المهدیین است.
۴. خود را وصی و جانشین امام مهدی میداند که به زودی و پس از حیات آن حضرت جانشین ایشان خواهد شد.
۵. خود را یمانی مینامد.
۶. خود را فرستادۀ امام مهدی برای هدایت انسانها میداند که همه باید به او ایمان آورند و با وجود او دیگر تقلید از مراجع جایز نیست و همه باید از او تقلید کنند.
وی دعاوی خود را از حدود ۱۲ سال پیش آغاز کرد و توانست در کشور عراق، برخی از شیعیان سادهدل را بفریبد. وی پس از انجام اقدامات نظامیای که طرفداران او در عراق انجام دادند و در نتیجۀ اقدام پلیس بغداد برای دستگیریاش از عراق گریخت و پس از آن تنها از طریق اینترنت با طرفداران خود در ارتباط است. طرفداران وی معتقدند او هماکنون غایب شده است.
شیوههای نقد احمد حسن
برای نقد احمد حسن، از دو مسیر میتوان حرکت کرد:
مسیر نخست این است که صرفنظر از ادعای احمد حسن و مستندات او، ابتدا به این پرسش پاسخ داده شود که بر اساس روایات اهلبیت(ع) پس از حکومت امام مهدی(عج)چه رخ خواهد داد؟ آیا دوران رجعت آغاز خواهد شد و امامان معصوم(ع) به دنیا بازگشته و حکومت امام مهدی(عج)با سرپرستی آنان استمرار خواهد یافت؟ یا اینکه فرزندان امام مهدی(عج)جانشین آن حضرت خواهند شد؟ و یا اینکه احتمالات دیگری وجود دارد؟ پرسش دوم که نیازمند پژوهش مستقل دیگری است، این است که اگر فرض را بر این بگیریم که پس از امام مهدی(عج)فرزندان آن حضرت جانشین ایشان خواهند شد، آیا آنان پیش از ظهور امام مهدی(عج)نیز جایگاه و نقشی خواهند داشت یا اینکه نقش و جایگاهشان منحصراً مربوط به پس از ظهور و رحلت یا شهادت امام عصر(عج)است؟ سومین پرسشی که باید به آن پاسخ داد این است که اساساً برای تشخیص مصادیق فرمایشات پیشوایان معصوم(ع) چه راهکارهایی وجود دارد؟ به تعبیر دیگر، برای تطبیق فرمایشات ائمه(ع) بر مصادیق خارجی، چه معیارهایی وجود دارد؟ حل این پرسش از این جهت در نقد احمد حسن راهگشاست که او مدعی است بسیاری از آنچه ائمه(ع) فرمودهاند بر او تطبیق میشود و او مصداق بسیاری از روایات است. بنابراین نیازمند معیارهایی برای تطبیق روایات بر مصادیق خارجی هستیم. اگر بتوان به این سه پرسش اساسی پاسخ داد، میتوانیم ادعای احمد حسن و امثال او که در گذشته بودهاند و در آینده نیز خواهند بود را به راحتی نقد کنیم.
دومین مسیر برای پاسخگویی به ادعای احمد حسن، نقد و بررسی مستندات اوست؛ به این معنا که مستندات او یکبهیک بررسی شوند و میزان دلالت آنها بر ادعایش بررسی شوند.
از میان دو شیوۀ یادشده، شیوۀ نخست مبناییتر است و کاربرد بیشتری دارد و نگارنده، فاز سوم آن _ معیارهای تطبیق _ را تا حدودی به انجام رسانده است (آیتی، ۱۳۹۱)، اما نظر به درخواستهایی که برای پاسخگویی اجمالی به دعاوی یادشده وجود داشت در نوشتار پیش رو طبق شیوۀ دوم به نقد برخی از مستندات احمد حسن پرداخته شد تا خوانندگان عزیز با روشی که او در مقام استدلال بر ادعایش در پیش گرفته و دلایلی که بر آن اقامه کرده بیشتر آشنا شوند.
پیش از شروع نقد افکار وی تذکر دو نکته ضروری است: نخست اینکه مسئلۀ امامت و مهدویت یکی از اعتقادات بنیادین مکتب تشیع است و آنچه در این باره مطلوب است، ایمان است و ایمان نمیتواند مبتنی بر گمان باشد؛ چراکه آدمی نمیتواند به چیزی که یقین ندارد ایمان داشته باشد از اینرو چنین باور بنیادینی نمیتواند مبتنی بر ادلۀ گمانآور باشد و ما در این حوزه و سایر اعتقادات اساسی دیگر نیازمند ادلۀ یقینآور هستیم. به همین دلیل مروجان احمد حسن اعتراف دارند که مدعای خود را نمیتوانند با اخبار واحد اثبات نمایند و از اینرومدعی هستند برای اثبات حقانیت احمد حسن، روایات متواتری در دست دارند که برای انسان یقینآور است. با توجه به نکتۀ یادشده برای نقد احمد حسن، نیاز به بررسی تکتک مستندات او نیست، گرچه همۀ آنها قابل نقد هستند، بلکه همین که تعدای از مستندات او نقد شده و دلایل او از حد تواتر ساقط شود برای ما کفایت میکند. نکتۀ دوم اینکه آنچه در نوشتار پیش رو به احمد حسن نسبت داده میشود، اگر به منبع خاصی ارجاع داده نشده باشد، مطالبی است که نویسنده از سخنگوی سایت او در پالتاک مسنجر به صورت شفاهی شنیده است.
نقد و بررسی ادعای احمد حسن
در ادامه برخی از شیوههایی که آنان برای اثبات مدعای خود دارند بررسی میشوند.
تقطیع روایات به قصد فریب
فریب و نیرنگ، از جمله شگردهای مروّجان احمد حسن است. این امر در تطبیق روایات بر وی آشکارتر است. یک دسته از روایاتی که مستند طرفداران احمد حسن است، روایاتی است که در آنها نام احمد وجود دارد. آنان در اینباره مینویسند:
از امیرمؤمنان(ع) در خبری طولانی که در آن اصحاب قائم(عج)را ذکر میکند آمده است که اولین آنها از بصره و آخرین آنها از ابدال (تبدیل شدگان مانند حرّ) است (کاظمی، ۱۳۸۷: ۲۳۳). و از امام صادق(ع) در روایتی طولانی که نام یاران قائم(عج)را ذکر میکند آمده است: «و از بصره… احمد». (انصار امام مهدی، بیتا: ۳۴؛ به نقل از: کاظمی، ۱۳۸۷: ۲۳۲؛ بحرانی، بیتا: ۷۲۴؛ حموی، ۱۳۹۹: ج۲، ۶۳)
از آنجا که از یکسو طبق این روایات اولین یار امام از بصره است و نام او احمد است و از سوی دیگر احمد حسن هم نامش احمد است و هم اهل بصره است، بنابراین، این روایات به روشنی بر او انطباق مییابد.
در حالی که نویسنده با در کنار هم قرار دادن این دو روایت خواسته اثبات کند که بر اساس حدیث نخست، اولین یار حضرت از بصره است و طبق حدیث دوم نامش احمد است؛ پس او همان احمد حسن است. لیکن با تقطیع روایت مخاطب را فریب داده است؛ چرا که در ادامۀ روایت نخست که همان «خطبه البیان» است آمده است: «کسانی که از بصره هستند نامشان علی و محارب است.»
روایت بدین صورت است:
قالوا: یا أمیر المؤمنین! نسألک بالله و بابن عمک رسول الله(ص) أن تسمیهم بأسمـائهم و أمصارهم فلقد ذابت قلوبنا من کلامک. فقال: اسمـعوا أبین لکم أسمـاء أنصار القائم إن أولهم من أهل البصره و آخرهم من الأبدال فالذین من أهل البصره رجلان اسم أحدهما علی و الآخر محارب و رجلان من قاشان عبدالله و عبیدالله… (حائری، بیتا: ج۲، ۱۷۴)
و در روایت دوم که از امام صادق(ع) است کسانی که از بصره هستند سه نفرند و نام دومین آنها احمد بن ملیح است، در حالی که احمد حسن، احمد بن اسماعیل است:
من البصره: عبد الرحمن بن الأعطف بن سعد، و أحمد بن ملیح، و حماد بن جابر. (طبری، ۱۴۱۳: ۵۷۴)
چنانکه ملاحظه میشود نویسنده برای اینکه روایات را بر مدعای خود تطبیق دهد از یک روایت، جملۀ «اولین آنها از بصره هستند» را انتخاب کرده، بدون اینکه به ادامۀ حدیث که نامهایی غیر از احمد را بیان نموده است اشارهای کند، و از روایت دوم نام احمد را انتخاب کرده، بدون اینکه آن را به صورت کامل (احمد بن ملیح) نقل نماید و خواسته با کنار هم قرار دادن این دو حدیث به مخاطب چنین القا کند که هر دو حدیث در مقام بیان نام یک نفرند، در حالی که واقعیت چیز دیگری است.
پاسخ طرفداران احمد حسن به اشکالات یادشده و نقد آن
یکی از نویسندگان این جریان انحرافی برای فرار از این اشکال کوشیده است دربارۀ دو روایت پیشگفته توضیحاتی ارائه دهد.
روایت نخست
وی به اشکال تقطیع روایت نخست و ذکر نکردن ادامۀ روایت که نام یاران بصری امام مهدی(عج)را علی و محارب بیان کرده، دو پاسخ داده است:
پاسخ اول
این کار تقطیع نیست، بلکه آوردن موضع شاهد است (دیراوی، ۱۴۳۳: ۲۱)، در حالی که تقطیع روایت و اکتفا به موضع شاهد زمانی درست است که نویسنده درصدد القای مطلب خلاف به مخاطب نباشد، اما در اینجا طرفداران احمد حسن تنها به تقطیع یک روایت و آوردن موضع شاهد اکتفا نکردهاند، بلکه با آوردن آن در کنار روایتی دیگر درصدد این بودهاند که به مخاطب بباورانند آن کسی که در این روایت به عنوان اولین یار امام از بصره معرفی شده همان کسی است که در روایت دیگر با نام احمد معرفی شده و این چیزی جز تقطیع به قصد فریب مخاطب نیست.
پاسخ دوم
دومین پاسخ نویسندۀ یادشده این است که روایت مورد نظر در کتاب بشاره الاسلام و الزام الناصب با تفاوتهای بسیاری نقل شده است و همین سبب میشود به اسامی و شهرهایی که در این روایت آمده نتوان اعتماد کرد. وی در ادامه، این اشکال را مطرح کرده که با این وصف چگونه احمد حسن به این روایت استدلال کرده است؟ و در پاسخ مدعی شده که احمد حسن وصیّ پیامبر گرامی اسلام(ص) است و از پدران گرامیاش این روایت را نقل کرده و او به آنچه پدرانش فرمودهاند از دیگران آگاهتر است (همو: ۲۷).
در پاسخ این سخن مضحک، به همین نکته بسنده میکنیم که این روایت و امثال آن دلایل حقانیت احمد حسن است و او میکوشد با ارائۀ این روایات، حقانیت خویش را اثبات کند. بنابراین بدون اثبات صحت این ادله و امثال آن نمیتوان از وصایت او سخن گفت. به تعبیر دیگر، اگر کسی وصایت احمد حسن را پذیرفته باشد، دیگر بحث از این حدیث و امثال آن برایش لغو است و اگر به وصایت او باور نداشته باشد میانۀ بحث نمیتوان از وصایت احمد حسن به عنوان یک دلیل استفاده کرد.
روایت دوم
نویسندۀ یادشده دربارۀ روایت دوم مدعی شده است که منبع مورد استناد ما در این استدلال کتاب دلائل الامامه نبوده، بلکه کتاب بشاره الاسلام است و نویسندۀ کتاب، این روایت را نه از دلائل الامامه بلکه از غایه المرام نقل کرده است و در آن احمد بن ملیح وجود ندارد، بلکه متن حدیث به این صورت است:
و من البصره عبدالرحمن بن الاعطف بن سعد و احمد و ملیح و حماد بن جابر.
و از آنجا که نویسندۀ غایه المرام در قرن یازدهم میزیسته، اعتبار نقل او از نقل کتاب دلائل الامامه که توسط نویسندگان معاصر تصحیح شده بیشتر است (همو، ۱۹). به تعبیر دیگر، چهبسا نسخهای از دلائل الامامه نزد نویسندۀ غایه المرام بوده که در آن احمد و ملیح بوده است و از اینرو به نقل نویسندۀ غایه المرام اعتماد بیشتری وجود دارد. در نقد این دفاع ناشیانه به همین نکته بسنده میکنیم که اساساً این روایت در غایه المرام وجود ندارد، بلکه در کتاب المحجه فی ما نزل فی القائم الحجه که از دیگر مؤلفات سید هاشم بحرانی است آمده و این کتاب احتمالاً در انتهای غایه المرام چاپ شده بوده است. از اینرو نویسندۀ بشاره الاسلام روایت مورد نظر را از کتاب المحجه نقل کرده و به دلیل چاپ شدن آن در انتهای کتاب غایه المرام به اشتباه آن را به این کتاب نسبت داده است. به هر تقدیر فارق از نکتۀ یادشده، با مراجعه به متن المحجه که توسط محمدمنیر میلانی تصحیح شده، روشن میشود که در نسخۀ اصلی این کتاب نیز احمد بن ملیح وجود دارد (بحرانی، ۱۴۳۳: ۴۵). مصحح این کتاب آن را از روی نسخهای که در کتابخانۀ آیتالله العظمی مرعشی وجود دارد و در زمان مؤلف _ سید هاشم بحرانی _ نوشته شده تصحیح کرده است و جالب اینکه کاتب این نسخه در انتها چنین نوشته است: «بلغ تصحیحاً من اوله الی آخره علی نسخه مصنفه دام ظله و متعه تعالی به طویلاً بالیوم الثانی و العشرین من شهر الحج سنه الرابعه و المأه و آلاف» (همو: ۱۱). بنابراین نسخۀ مورد نظر از روی نسخۀ مؤلف و در زمان حیات وی نوشته شده است و در صحت آن تردیدی نیست. در نتیجه، در اینکه در نسخۀ موجود دلائل الامامه نزد سید هاشم بحرانی نیز متن اصلی حدیث، احمد بن ملیح بوده است، همچنان که در دلائل الامامه موجود نیز به همین صورت است، نمیتوان تردید کرد.
مؤیّد درستی این نکته، روایتی از امام صادق(ع) است که یاران امام مهدی(عج)را از بصره و سه نفر اعلام میکند (طبری، ۱۴۱۳)، در حالی که اگر در روایت پیشگفته، نام احمد و ملیح آمده باشد، تعداد یاران بصری امام چهار نفر خواهند شد. نویسندۀ یادشده در پاسخ به این اشکال مدعی شده است که امام صادق(ع) نه در این روایت، بلکه در روایتی دیگر یاران بصری امام را سه نفر معرفی کردهاند (دیراوی، ۱۴۳۳: ۲۱) و این پاسخ به غایت عجیب است؛ زیرا این سخن حتی دربارۀ یک سخنگوی عادی که گاهی سخنان دیگر خود را فراموش میکند نیز پذیرفته نیست، چه رسد به امام معصومیکه ذرهای نسیان و اختلاف در سخنانش نیست و مجموعۀ فرمایشاتش منسجم و هماهنگ است. بنابراین اگر در روایتی یاران امام از بصره را سه نفر دانسته و روایتی دیگر مردد بین نام سه و چهار نفر باشد، ترجیح با قرائتی است که نام سه نفر را برده است که با حدیث دیگر هماهنگی دارد. افزون بر اینکه با مراجعه به کتاب دلائل الامامه روشن میشود که اساساً این دو روایت مورد نظر یک روایت بیشتر نیستند. بخشهایی از این دو روایت بدین صورت است:
حدثنی أبوالحسین محمد بن هارون، قال: حدثنا أبی هارون بن موسى بن أحمد قال: حدثنا أبوعلی الحسن بن محمد النهاوندی، قال: حدثنا أبوجعفر محمد بن إبراهیم بن عبیدالله القمی القطان، المعروف بابن الخزاز، قال: حدثنا محمد بن زیاد، عن أبیعبدالله الخراسانی، قال: حدثنا أبوالحسین عبدالله بن الحسن الزهری، قال: حدثنا أبوحسان سعید بن جناح، عن مسعده بن صدقه، عن أبیبصیر، عن أبیعبدالله(ع) قال: قلت له: جعلت فداک! هل کان أمیر المؤمنین(ع) یعلم أصحاب القائم(ع) کما کان یعلم عدتهم؟…
قال: … من طاربند الشرقی رجل، و هو المرابط السیاح، و من الصامغان رجلان، و من أهل فرغانه رجل، … و من عکبرا رجل، و من حلوان رجلان، و من البصره ثلاثه رجال. و أصحاب الکهف و هم سبعه رجال … (طبری، ۱۴۱۳: ۵۵۶)
و بالاسناد الأول: أن الصادق(ع) سمـى أصحاب القائم(ع) لأبیبصیر فیما بعد، فقال(ع): أما الذی فی طاربند الشرقی: بندار ابن أحمد من سکه تدعى بازان، و هو السیاح المرابط. و من أهل الشام رجلان: یقال لهما إبراهیم بن الصباح. و یوسف بن صریا، فیوسف عطار من أهل دمشق، وإبراهیم قصاب من قریه سویقان. و من الصامغان: أحمد بن عمر الخیاط من سکه بزیع، و علی بن عبدالصمد التاجر من سکه النجارین… و من عکبرا: زائده بن هبه. و من حلوان: ماهان بن کثیر، و إبراهیم بن محمد. و من البصره: عبدالرحمن بن الأعطف بن سعد، و أحمد بن ملیح، و حماد بن جابر. و أصحاب الکهف سبعه نفر: مکسلمینا و أصحابه …. (همو)
با دقت در این دوروایت درمییابیم که اولاً سند این دو روایت، کاملاً یکی است و مخاطب امام صادق(ع) در هر دو، ابوبصیر است؛ ثانیاً امام در روایت نخست به نام شهرهای یاران امام مهدی(عج)و تعداد یاران آن حضرت از هر شهر اشاره فرمودهاند و در روایت دوم، با اشاره به همان شهرها نام یاران امام مهدی(عج)از هر شهری را بیان کردهاند. این مطلب از تعبیر طبری نیز استنباطشدنی است. وی پس از نقل روایت نخست مینویسد: «و بالاسناد الأوّل أن الصادق سمی اصحاب القائم فیما بعد»؛ یعنی امام پس از اینکه در روایت گذشته نام شهرهایی که اصحاب امام زمان(عج)از آنجا هستند و تعداد یاران حضرت از هر شهری را بیان فرمودند، در ادامه اسامی آنان را برای ابوبصیر بیان نمودند. از این تعبیر اگر وحدت این دو روایت اثبات نشود، ناظر بودن روایت دوم به روایت نخست بیگمان اثباتشدنی است و در نتیجه اگر در یک روایت تصریح شده است که یاران امام مهدی از بصره سه نفرند، در روایت دیگر نام همان سه نفر بیان شده است.
تحریف نظر دانشمندان شیعه
طرفداران احمد حسن استخاره را یکی از دلایل حقانیت وی میدانند و مدعیاند هر کس در حقانیت وی تردید دارد میتواند با قرآن استخاره کرده و از این راه به حقانیت او پی ببرد. آنها در اینباره متنی را از کتاب الغیبه شیخ طوسی میآورند و مینویسند:
اما آیا با استخاره به قرآن میتوان حجت الهی را شناخت و آیا این موضوع در روایات اهل بیت(ع) سابقهای دارد؟ علی بن معاذ گفت: من به صفوان بن یحیی _ از بزرگان صحابۀ امام موسی کاظم(ع) _ گفتم: چگونه بر [امامت] علی (امام رضا(ع)) یقین پیدا کردی؟ گفت: نماز خواندم و دعا کردم و استخاره نمودم و یقین یافتم. (انصار امام مهدی، بیتا: ۵۳)
طرفداران احمد حسن مدعیاند مطابق نقل یادشده، صفوان بن یحیی که از بزرگان صحابۀ امام موسی کاظم(ع) است، بر اساس استخاره به امامت امام رضا(ع) یقین پیدا کرد و از آنجا که او از بزرگان اصحاب امام موسی کاظم(ع) به شمار میرود، چنین روشی مورد تأیید ائمه(ع) بوده است و حتی امام رضا(ع) این کار او را تأیید فرمودند.
در حالی که از جملات نقل شده توسط مروّجان احمد حسن چنین برداشت میشود که شیخ طوسی در کتاب الغیبه خود چنین گزارش کرده که صفوان بن یحیی با استخاره به امامت امام رضا(ع) یقین پیدا نموده است و امام رضا(ع) این کار او را تأیید فرمودند، همچنان که شیخ طوسی نیز بر اصل این ماجرا و کار صفوان مهر صحت نهاده است. اما با رجوع به کتاب الغیبه روشن میشود که حقیقت ماجرا درست عکس آن است؛ یعنی شیخ در مقام رد دلایلی که واقفه بر مهدویت امام موسی بن جعفر(ع)اقامه کردهاند چنین نوشته است که یکی از واقفه به نام ابومحمد علی بن احمد العلوی الموسوی در کتابی با نام فی نصره الواقفه روایاتی را گردآوری کرده که بر اساس آنها امام موسی بن جعفر(ع)امام قائم موعود هستند. نویسندۀ آن کتاب در مقام طعن بر کسانی که معتقد به امامت امام رضا(ع) بودند و مهدویت امام موسی بن جعفر(ع)را نفی نمودند، ماجرای صفوان را نقل کرده و درصدد اثبات این معنا بوده است که صفوان بن یحیی _ که از صحابۀ بزرگ امام موسی کاظم(ع) بود و با واقفه به نزاع برخاست و مهدویت امام موسی کاظم(ع) را انکار کرد _ خودش دلیل معتبری بر امامت امام رضا(ع) نداشت، بلکه با استخاره به آن حضرت اعتقاد پیدا کرد. شیخ طوسی پس از نقل این ماجرا چنین مینویسد:
در این گزارش فقط سرزنش کسی است که [در امر اعتقادات] تقلید کرده است. تازه اگر هم این عمل صحیح باشد هیچ دلیل و حجتی برای دیگران نیست. علاوه بر اینکه این مطلب از کسی ذکر شده است (صفوان بن یحیی) که به سبب فضل و زهدش مقام و منزلتی فوق اینگونه نسبتها دارد. بنابراین چطور برای او درست است که در مسئلهای علمیبه مخالف بگوید که به خاطر استخاره به امامت ایشان معتقد شدم، مگر اینکه بگوییم وی معتقد بوده که شخص سؤال کننده در درجهای از بلاهت و نادانی است که ابلهیاش موجب خروج از دایره تکلیف شده؛ اگر چنین باشد معارضه و بحث ساقط است. (طوسی، ۱۴۱۱ _ الف: ۶۲)
بر این اساس روشن شد که اولاً مروّجان احمد حسن مخاطب را فریفتهاند و با تقطیع ماجرا نتیجهای کاملاً عکس مقصود شیخ طوسی را به خواننده القا کردهاند.
ثانیاً ناکارآمد بودن روش استخاره برای شناخت امام حتی برای نویسندۀ واقفی کتاب یادشده و بلکه برای عموم مخاطبان او در آن زمان آشکار بوده و به همین دلیل او کوشیده با انتساب این کار به صفوان شخصیت او را خرد کند.
ثالثاً شیخ طوسی نیز نکتۀ پیشگفته را تأیید کرد و مدعی شده است هر کس بخواهد با استخاره امام خود را بشناسد غافل و بلکه ابله است.
رابعاً اگر ما از تمام اشکالات یادشده صرفنظر کنیم و فرض را بر این بگیریم که واقعاً صفوان بن یحیی با استخاره به امامت امام رضا(ع) ایمان آورده باشد رفتار او به این دلیل که معصوم نیست برای ما حجت نخواهد بود و نمیتواند مبنای اعتقاد و عمل قرار گیرد، مگر اینکه رفتار او را امام معصوم صریحا تأیید کرده باشند، یا اینکه او این کار را در محضر امام انجام داده باشد و امام با سکوت خود رفتار او را تأیید نموده باشند، در حالی که دربارۀ ماجرای یادشده نه دلیلی وجود دارد که امام، رفتار صفوان را صریحاً تأیید کرده باشند و نه میتوان اثبات کرد که این کار در منظر امام بوده است و امام با سکوت خود درستی کار او را تأیید فرمودهاند. بنابراین حتی اگر ماجرای یادشده را واقعی بدانیم باز هم نمیتوان به استناد آن حجیت تمسک به استخاره برای اثبات امامت را اثبات کرد.
ناتوانی در فهم معنای حدیث
طرفداران احمد حسن در مقام استدلال بر مدعای خود گاه مرتکب اشتباهات بزرگی شدهاند که در بهترین فرضها منشأی جز بیبهره بودن آنان از کمترین دانش ادبیات نمیتواند داشته باشد. به عنوان نمونه در برخی موارد آنچه را نویسندهای برای شرح یک روایت در ادامۀ روایت نوشته، جزو حدیث پنداشتهاند و آن را جزو دلایل حقانیت احمد حسن محسوب کردهاند و مینویسند:
قال موسی بن جعفر(ع): … و کل قائم من ولده من بعده مهدی قد هداهم اللّه عزّ و جلّ ذکره، و هدی بهم عباده إلیه سبحانه، فهم الائمه المهدیون و العباد الصالحون الذین ذکرهم اللّه فی کتابه أنه یورثهم الارض و هو لا یخلف المیعاد. (مغربی، ۱۴۱۴: ج۳، ۳۶۴ – ۳۶۵)
طرفداران احمد حسن مدعی هستند بنابر فرمایش امام موسی بن جعفر(ع)امام مهدی(عج)فرزندانی دارد که مهدی هستند و در نتیجه، این روایت از جمله دلایلی است کهاندیشۀ وجود مهدیهایی از نسل امام مهدی(عج)را تأیید میکند.
در حالی که بر خلاف القای طرفداران احمد حسن، مطلب بالا اساساً حدیث نیست و سخن قاضی نعمان مغربی نویسندۀ کتاب است که در ادامۀ فرمایش امام موسی بن جعفر(ع)و برای توضیح آن آمده است. طرفداران احمد حسن از فرط بیسوادی آن را بخشی از حدیث به شمار آوردهاند.
متن کامل کتاب بدین قرار است:
عبد الرحمن بن بکار الأقرع القیروانی، قال: حججت، فدخلت المدینه، فأتیت مسجد رسول اللّه (ص)، فرأیت الناس مجتمعین علی مالک بن أنس یسألونه و یفتیهم. فقصدت نحوه، فاذا أنا برجل و سیم حاضر فی المسجد و حوله حفده یدفعون الناس عنه، فقلت لبعض من حوله: من هذا؟ قالوا: موسی بن جعفر(ع). فترکت مالکاً، و تبعته، و لم أزل أتلطف حتی لصقت به، فقلت:یا ابن رسول اللّه! إنی رجل من أهل المغرب من شیعتکم و ممن یدین اللّه بولایتکم.قال لی: إلیک عنی یا رجل، فانه قد وکّل بنا حفظه أخافهم علیک. قلت: باسم اللّه، و انما أردت أن أسألک. فقال: سل عما ترید؟ قلت: إنا قد روینا أن المهدی منکم، فمتی یکون قیامه، و أین یقوم؟ قال: إن مثل من سألت عنه مثل عمود سقط من السماء رأسه من المغرب و أصله فی المشرق، فمن أین تری العمود یقوم إذا اقیم؟ قلت: من قبل رأسه. قال: فحسبک، من المغرب یقوم و أصله من المشرق و هناک یستوی قیامه و یتم أمره.
و کذلک کان المهدی(ع) و نشأته بالمشرق ثم هاجر الی المغرب، فقام من جهته. و بالمشرق یتم أمره، و یقوم من ذریته من یتم اللّه به ذلک فیما هناک، و یورثه الأرض کما قال عزّ و جلّ فی کتابه المبین:وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ و کله ینسب الی المهدی(ع) لانه مفتاحه و بدعوته امتدّ أمره، و کل قائم من ولده من بعده مهدی قد هداهم اللّه عزّ و جلّ ذکره، و هدی بهم عباده إلیه سبحانه، فهم الائمه المهدیون و العباد الصالحون الذین ذکرهم اللّه فی کتابه أنه یورثهم الأرض و هو لا یخلف المیعاد.
عبدالرحمن بن بکار میگوید: پس از بهجا آوردن حج وارد مدینه شدم و به مسجد النبی رفتم. مردم گرد مالک بن انس حلقه زده بودند و از او سؤال میکردند و او پاسخ میداد. در آن حال مردی زیبا را در مسجد دیدم که اطرافش را عدهای گرفته بودند و مردم را از دور میکردند. از برخی از آنها پرسیدم: این کیست؟ گفتند: موسی بن جعفر(ع)است. من مالک را رها کرده به دنبال او حرکت کردم و پیوسته به او نزدیک میشدم تا اینکه به او چسبیدم. عرض کردم: ای پسر رسول خدا، من از شیعیان شما و از اهل مغرب هستم که به ولایت شما دینداری خدا را میکنم. به من فرمودند: از من دور شو! چرا که بر ما نگهبانانی نهاده شده که از آنها بر تو بیم دارم. گفتم: بسم الله! من تنها از شما پرسشی دارم. فرمودند: بپرس! عرض کردم: برای ما روایت شده که مهدی از شماست؛ او کی و از کجا قیام میکند؟ فرمودند: مَثَل او مثل عمودی است که از آسمان فرود آمده باشد که سرش از مغرب و ریشهاش از مشرق باشد. در این حال وقتی عمود بهپا شد، تو آن را از کجا میبینی؟ گفتم: از از سمت سرش. فرمودند: همین برای تو کافی است؛ او از مغرب بهپا میخیزد، در حالی که ریشهاش از مشرق است و آنجا قیامش استوار میشود و امرش به سرانجام میرسد.
و مهدی اینچنین بود که در مشرق نشو و نما نمود. سپس به مغرب مهاجرت کرد و در آنجا قیام کرد و در مشرق امرش به سرانجام میرسد، و از نسل او کسانی خواهند بود که خداوند در آنجا به سبب آنها این امر را به سرانجام خواهد رساند و زمین را به آنها ارث خواهد داد، هم چنان که خداوند در کتاب مبینش فرموده است: «و ما در زبور پس از ذکر نوشتیم که زمین را بندگان صالح من به ارث میبرند» و تمام اینها به مهدی نسبت داده میشود؛ چرا که او کلید آن است و با دعوت او کارش استمرار پیدا کرد و تمام قائمهای از فرزندان او مهدی هستند که خداوند بلندمرتبه آنها را هدایت کرده است و بندگانش را به وسیلۀ آنها به سوی خود هدایت کرد. پس آنها امامان هدایت شدهاند و بندگان صالحی هستند که خداوند آنان را در کتاب خود یاد کرده که زمین را به آنان ارث میدهد و او خلف وعده نمیکند.
با دقت در متن، روشن میشود که از جملۀ «و کذلک کان المهدی…» به بعد، سخن نویسندۀ کتاب است؛ زیرا در عبارتهای پیش از آن _ که فرمایش امام موسی بن جعفر(ع) است _ از افعال مضارع مانند «یقوم، یستوی و یتم» استفاده شده است؛ اما در ادامه، افعال ماضی به کار رفته است، در حالی که مسلماً در زمان امام موسی بن جعفر(ع) امام مهدی هنوز متولد نشده بودند. بنابراین نمیتوان پذیرفت امام کاظم(ع) فرموده باشند: «امام مهدی در مشرق نشو و نما پیدا کرد و و به مغرب هجرت کرد و در آنجا قیام کرد و…» از اینرو عبارت «کذلک کان المهدی …» توضیحاتی است که نویسندۀ کتاب برای تفسیر فرمایش امام ارائه کرده است. برای فهم مقصود قاضی نعمان باید به این نکته توجه کرد که چون او در دولت فاطمیها خدمت میکرده و معتقد به مهدویت مهدی فاطمیبوده و بعد از او فرزندان او را جانشین مهدی میدانسته در توضیح این حدیث جعل شده توسط فاطمیها که مهدی اصلش از مشرق است و از مغرب قیام میکند میگوید: «کذلک کان المهدی و نشأته بالمشرق ثم هاجر الی المغرب»؛ چرا که مهدی فاطمی نخست در شام بود و سپس به مصر رفت و دولت فاطمیها را در مغرب _ یعنی مصر _ پایهگذاری کرد.
برای توضیح بیشتر توجه به این مطلب مفید خواهد بود که قاضی نعمان به دلیل حضور در دولت فاطمی، طبق مسلک آنها کتاب خود را به رشتۀ تحریر درآورده است. البته به نظر برخی از نویسندگان، این کار او از روی تقیه بوده و به نظر برخی دیگر وی واقعاً اسماعیلی بوده است (همو: ۲۶). به هر روی، اینکه او کتابش را بر اساس مسلک فاطمیها نوشته یقینی است و این مطلب روشن است که با اندک مراجعه به زندگینامۀ او و نیز آنچه در کتاب شرح الاخبار در فصل «ظهور المهدی الفاطمی» نوشته میتوان به آن پی برد.
برای مثال، او در همان صفحه، پس از نقل روایت معروف «یخرج ناس من المشرق، فیعطون المهدی سلطانه» چنین مینویسد:
و دعوه المهدی(ع) و الائمه من ولده(ع) قد انتشرت بحمد اللّه فی جمیع الأرض، و غرت فی غیر موضع من أقطارها بالمشرق و المغرب؛
و سپاس خدا را که دعوت مهدی و امامان از نسل او در همه جا گسترده شد و در شرق و غرب گیتی استقرار یافت.
استناد به نقلهای شاذ
از دیگر شیوههای مروّجان احمد حسن، استناد به نقلهای شاذ و بیتوجهی به خانوادۀ حدیثی یک روایت است.
مینویسند:
قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) سَمِـعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) یقُولُ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی … یا عَلِی أَنْتَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ وَ أَنْتَ أَخِی وَ وَزِیرِی فَإِذَا مِتُّ ظَهَرَتْ لَکَ ضَغَائِنُ فِی صُدُورِ قَوْمٍ وَ سَیکُونُ بَعْدِی فِتْنَهٌ صَمَّاءُ صَیلَمٌ یسْقُطُ فِیهَا کُلُّ وَلِیجَهٍ وَ بِطَانَهٍ وَ ذَلِکَ عِنْدَ فِقْدَانِ شِیعَتِکَ الْخَامِسَ مِنَ السَّابِعِ مِنْ وُلْدِکَ یحْزَنُ لِفَقْدِهِ أَهْلُ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء… (خزاز قمی، ۱۴۱۰: ۱۵۸ – ۱۵۹)
… ای علی، تو از منی و من از تو هستم و تو برادر و وزیر من هستی؛ و هنگامیکه من بمیرم کینههای نهفته در سینههای مردم برای تو آشکار شود و به زودی پس از من فتنۀ گنگ و تاریک بیاید که در آن هر دوست صمیمی و نزدیکی از بین برود؛ و این آنگاه است که شیعیان تو پنجمین فرزند از نسل هفتمین امام که آن پنجمین فرزند از فرزندان توست را نیابند، و برای فقدانش اهل زمین و زمان محزون شوند. پس چه بسیارند مردان مؤمن و زنان مؤمنه که از فقدان او سرگردان و متأسف گردند.
طرفداران احمد حسن در توضیح این روایات چنین نوشتهاند: «امام رضا(ع) هفتمین فرزند پیامبر(ص) و امام علی(ع) است و چهارمین فرزند امام رضا(ع) امام مهدی(عج)است. پس پنجمین از هفتمین فرزند، یعنی مهدی که همان یمانی است (انصار امام مهدی، بیتا: ۴۶).»
در حالی که روایات متعددی وجود دارد که پنجمین فرزند از نسل هفتمین امام همان امام قائم و مهدی موعود(عج)است. از جمله میتوان به این روایت اشاره کرد:
علی بن جعفر از برادرش امام موسی بن جعفر(ع) چنین روایت کرده است:
إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ فَاللَّهَ اللَّهَ فِی أَدْیانِکُمْ لَا یزِیلُکُمْ عَنْهَا أَحَدٌ یا بُنَی إِنَّهُ لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیبَهٍ حَتَّی یرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْ کَانَ یقُولُ بِهِ إِنَّمَا هِی مِحْنَهٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ امْتَحَنَ بِهَا خَلْقَهُ لَوْ عَلِمَ آبَاؤُکُمْ وَ أَجْدَادُکُمْ دِیناً أَصَحَّ مِنْ هَذَا لَاتَّبَعُوهُ. قَالَ: فَقُلْتُ: یا سَیدِی! مَنِ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ؟ فَقَالَ: یا بُنَی! عُقُولُکُمْ تَصْغُرُ عَنْ هَذَا وَ أَحْلَامُکُمْ تَضِیقُ عَنْ حَمْلِهِ وَ لَکِنْ إِنْ تَعِیشُوا فَسَوْفَ تُدْرِکُونَهُ؛ (کلینی، ۱۳۶۳: ج۱، ۳۳۶)
هنگامیکه پنجمین فرزند از هفتمین گم شود، خدا را خدا را در دینتان! که مبادا شما را از دین بیرون برند که صاحب این امر را به ناچار غیبتی خواهد بود تا آنجا که از افرادی که معتقد به این امر هستند از اعتقاد بازگردند و این غیبت فقط آزمایشی است از جانب خداوند که خلق را بدان میآزماید و اگر پدران و نیاکان شما دینی را درستتر از این دین میدانستند از آن دین پیروی میکردند.
عرض کردم: ای آقای من، پنجمین از اولاد هفتمین کیست؟ فرمود: پسرک من، خِرَدهای شما از دریافت این مطلب کوچکتر است و برداشت این معنا به پندارهای شما نمیگنجد، ولی اگر زنده ماندید آن روز را خواهید دید.
در کتاب هدایه الکبری این حدیث بدین صورت روایت شده است:
عن أبی الحسن بن موسى بن جعفر(ع) قال: إذا فقد الخامس من ولد السابع فالله الله فی أدیانکم لا یزیلکم أحد عنها فتهلکوا لا بد لصاحب الزمان من هذا الامر من غیبه حتى یرجع عنه من کان یقول فیه فرضاً وإنما هو محنه من الله یمتحن بها خلقه. قلت: یا سیدی! من الخامس من ولد السابع؟ قال: عقولکم تصغر عن هذا و لکن ان تعیشوا فسوف تذکرون. قلت: یا سیدی! فنموت بشک منه؟ قال: انا السابع، و ابنی علی الرضا الثامن، و ابنه محمد التاسع، و ابنه علی العاشر، و ابنه الحسن حادی عشر، و ابنه محمد سمـی جده رسول الله و کنیته المهدی الخامس بعد السابع. قلت: فرج الله عنک یا سیدی، کما فرجت عنی. (خصیبی، ۱۴۱۱: ۳۶۱)
تصریحی که در ادامۀ این روایت وجود دارد راه را بر توجیهات بیاساس (دیراوی، ۱۴۳۳: ۵۲) و حمل آن بر شخصیتی غیر از امام مهدی به صورت قاطعانه میبندد.
عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ أَبِییعْفُورٍ قَالَ: قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ الصَّادِقُ(ع): مَنْ أَقَرَّ بِالْأَئِمَّهِ مِنْ آبَائِی وَ وُلْدِی وَ جَحَدَ الْمَهْدِی مِنْ وُلْدِی کَانَ کَمَنْ أَقَرَّ بِجَمِیعِ الْأَنْبِیاءِ وَ جَحَدَ مُحَمَّداً(ص) نُبُوَّتَهُ. فَقُلْتُ: یا سَیدِی! وَ مَنِ الْمَهْدِی مِنْ وُلْدِکَ؟ قَالَ: الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ یغِیبُ عَنْکُمْ شَخْصُهُ وَ لَا یحِلُّ لَکُمْ تَسْمِیتُهُ؛ (صدوق، ۱۴۰۵: ۳۳۸)
عبدالله بن ابییعفور میگوید: امام صادق(ع) فرمود: کسی که به امامان از پدران و فرزندانم معتقد باشد، امّا مهدی از فرزندان مرا انکار کند، مانند کسی است که به جمیع پیامبران اقرار کند امّا منکر نبوّت محمّد(ص) باشد. گفتم: ای آقای من، مهدی از فرزندان شما کیست؟ فرمود: پنجمین از فرزندان هفتمین؛ شخص او از شما نهان میشود و بردن نام او بر شما روا نباشد.
روایت فوق را صفوان بن مهران نیز از امام صادق(ع) نقل میکند:
عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(ع)أَنَّهُ قَالَ: مَنْ أَقَرَّ بِجَمِیعِ الْأَئِمَّهِ وَ جَحَدَ الْمَهْدِی کَانَ کَمَنْ أَقَرَّ بِجَمِیعِ الْأَنْبِیاءِ وَ جَحَدَ مُحَمَّداً(ص) نُبُوَّتَهُ. فَقِیلَ لَهُ: یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَمَنِ الْمَهْدِی مِنْ وُلْدِکَ؟ قَالَ: الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ یغِیبُ عَنْکُمْ شَخْصُهُ وَ لَا یحِلُّ لَکُمْ تَسْمِیتُهُ؛ (همو: ۳۳۳)
امام صادق(ع) فرمود: کسی که به همۀ امامان اقرار کند امّا مهدی را انکار کند، مانند کسی است که به همۀ پیامبران اقرار کند امّا نبوّت محمّد(ص) را انکار نماید. گفتند: ای پسر رسول خدا، مهدی از فرزندان شما کیست؟ فرمود: پنجمین از فرزندان هفتمین؛ شخص او از شما نهان میشود و بردن نام وی بر شما روا نیست.
مقصود از این روایات به حسب ظهور عرفی پنجمین فرزند از هفتمین امام است؛ یعنی پنجمین فرزند از نسل امام موسی بن جعفر(ع)و شاهد آن تعبیر «من اقر بالائمه» و «من اقر بجمیع الائمه» است که نشان میدهد امام درصدد گفتوگو از امامان اهلبیت است. بنابراین مقصود از هفتمین نیز هفتمین امام است و این مطلبی است که در روایات دیگر به صراحت آمده است:
عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَمِـعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) یَقُولُ: إِنَّ سُنَنَ الْأَنْبِیَاءِ(ع) بِمَا وَقَعَ بِهِمْ مِنَ الْغَیبَاتِ حَادِثَهٌ فِی الْقَائِمِ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّهِ بِالْقُذَّهِ. قَالَ أَبُو بَصِیرٍ: فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! وَ مَنِ الْقَائِمُ مِنْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ؟ فَقَالَ: یا أَبَا بَصِیرٍ! هُوَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ ابْنِی مُوسَی ذَلِکَ ابْنُ سَیِّدَهِ الْإِمَاءِ یغِیبُ غَیبَهً یَرْتَابُ فِیهَا الْمُبْطِلُونَ ثُمَّ یظْهِرُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَیَفْتَحُ اللَّهُ عَلَی یَدِهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا وَ یُنْزِلُ رُوحُ اللَّهِ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ(ع) فَیُصَلِّی خَلْفَهُ؛ (همو: ۳۴۵)
ابوبصیر میگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: سنّتهای انبیا با غیبتهایی که بر آنان واقع شده است همه در قائم ما اهلبیت موبهمو و طابق النّعل بالنّعل پدیدار میگردد. ابوبصیر گوید: گفتم: ای پسر رسول خدا، قائم شما اهلبیت کیست؟ فرمود: ای ابوبصیر، او پنجمین از فرزندان پسر موسی است. او فرزند بانوی کنیزان است و غیبتی کند که باطلجویان در آن شکّ کنند، سپس خدای تعالی او را آشکار کند و بر دست او شرق و غرب عالم را بگشاید و روح الله عیسی بن مریم(ع) فرود آید و پشت سر او نماز گزارد و زمین به نور پروردگارش روشن گردد و در زمین بقعهای نباشد که غیر خدای تعالی در آن پرستش شود و همۀ دین از آن خدای تعالی گردد، گرچه مشرکان را ناخوش آید.
بنابراین در پاسخ باید گفت:
یکم. طرفداران احمد حسن روایات مشابه را _ که در کتابهای معتبری همچون کافی وجود دارد _ کنار زدهاند و با وجود اینکه این مجموعه یک خانواده حدیثی هستند و برای فهم آنها باید تمام مجموعه را لحاظ کرد. برای فریب افکار عمومی تنها به یک روایت که مضمونی شاذ دارد، آن هم روایتی از یک منبع نهچندان مهم استناد کردهاند. در صورتی که اگر صداقت را رعایت میکردند و مجموعه روایات را نقل میکردند با توجه به روایات متعدد و صریحی که در منابع معتبر وجود دارد روشن میشد که مقصود از هفتمین فرزند از نسل امام علی(ع) همان هفتمین نفر از امامان دوازدهگانه است؛ یعنی همان چیزی که در روایات متعدد دیگری به صراحت آمده است، با این توضیح که اساساً معنای این روایت آن چیزی نیست که طرفداران احمد حسن ادعا کردهاند؛ چرا که «من ولدک» توصیف کنندۀ حالتی در «السابع» نیست، بلکه حال یا وصف الخامس است؛ یعنی پنجمین فرزند از نسل هفتمین امام که آن پنجمین فرزند از فرزندان توست ای علی!
علّامه مجلسی در اینباره چنین مینویسد:
از فرزندان هفتمین یعنی از فرزندان هفتمین امام نه هفتمین فرزندان و «من ولدک» حال یا صفت خامس است . (مجلسی، ۱۴۰۳: ج۵۱، ۱۰۹)
این احتمال حتی اگر خلاف ظاهر باشد احتمالی است که بر اساس روایات پیشین و با توجه به خانوادۀ حدیثی یادشده باید آن را بر احتمالات دیگر ترجیح داد.
دوم. این ادعا که این روایت درصدد اشاره به امام پس از امام مهدی(عج)و غیبت اوست با ذیل روایت همخوان نیست. متن کامل حدیث بدین قرار است:
قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) سَمِـعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) یقُولُ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: لَأُعَذِّبَنَّ کُلَّ رَعِیهٍ دَانَتْ بِطَاعَهِ إِمَامٍ لَیسَ مِنِّی وَ إِنْ کَانَتِ الرَّعِیهُ فِی نَفْسِهَا بَرَّهً وَ لَأَرْحَمَنَّ کُلَّ رَعِیهٍ دَانَتْ بِإِمَامٍ عَادِلٍ مِنِّی وَ إِنْ کَانَتِ الرَّعِیهُ فِی نَفْسِهَا غَیرَ بَرَّهٍ وَ لَا تَقِیهٍ. ثُمَّ قَالَ لِی: یا عَلِی! أَنْتَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِیفَهُ مِنْ بَعْدِی حَرْبُکَ حَرْبِی وَ سِلْمُکَ سِلْمِی وَ أَنْتَ أَبُو سِبْطَی وَ زَوْجُ ابْنَتِی مِنْ ذُرِّیتِکَ الْأَئِمَّهُ الْمُطَهَّرُونَ فَأَنَا سَیدُ الْأَنْبِیاءِ وَ أَنْتَ سَیدُ الْأَوْصِیاءِ وَ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ شَجَرَهٍ وَاحِدَهٍ وَ لَوْلَانَا لَمْ یخْلَقِ الْجَنَّهُ وَ النَّارُ وَ لَا الْأَنْبِیاءُ وَ لَا الْمَلَائِکَهُ. قَالَ: قُلْتُ: یا رَسُولَ اللَّهِ! فَنَحْنُ أَفْضَلُ مِنَ الْمَلَائِکَهِ. فَقَالَ: یا عَلِی! نَحْنُ خَیرُ خَلِیقَهِ اللَّهِ عَلَی بَسِیطِ الْأَرْضِ وَ خَیرٌ [مِنَ] الْمَلَائِکَهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ کَیفَ لَا نَکُونُ خَیراً مِنْهُمْ وَ قَدْ سَبَقْنَاهُمْ إِلَی مَعْرِفَهِ اللَّهِ وَ تَوْحِیدِهِ فَبِنَا عَرَفُوا اللَّهَ وَ بِنَا عَبَدُوا اللَّهَ وَ بِنَا اهْتَدَوُا السَّبِیلَ إِلَی مَعْرِفَهِ اللَّهِ یا عَلِی! أَنْتَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ وَ أَنْتَ أَخِی وَ وَزِیرِی فَإِذَا مِتُّ ظَهَرَتْ لَکَ ضَغَائِنُ فِی صُدُورِ قَوْمٍ وَ سَیکُونُ بَعْدِی فِتْنَهٌ صَمَّاءُ صَیلَمٌ یسْقُطُ فِیهَا کُلُّ وَلِیجَهٍ وَ بِطَانَهٍ وَ ذَلِکَ عِنْدَ فِقْدَانِ شِیعَتِکَ الْخَامِسَ مِنَ السَّابِعِ مِنْ وُلْدِکَ یحْزَنُ لِفَقْدِهِ أَهْلُ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ فَکَمْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ مُتَأَسِّفٌ مُتَلَهِّفٌ حَیرَانُ عِنْدَ فَقْدِهِ. ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِیاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ: بِأَبِی وَ أُمِّی سَمِیی وَ شَبِیهِی وَ شَبِیهُ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ عَلَیهِ جُبُوبُ النُّورِ أَوْ قَالَ جَلَابِیبُ النُّورِ یتَوَقَّدُ مِنْ شُعَاعِ الْقُدْسِ کَأَنِّی بِهِمْ آیسُ مَنْ کَانُوا ثُمَّ نُودِی بِنِدَاءٍ یسْمَعُهُ مِنَ الْبُعْدِ کَمَا یسْمَعُهُ مِنَ الْقُرْبِ یکُونُ رَحْمَهً عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ عَذَاباً عَلَی الْمُنَافِقِینَ قُلْتُ وَ مَا ذَلِکَ النِّدَاءُ؟ قَالَ: ثَلَاثَهُ أَصْوَاتٍ فِی رَجَبٍ أَوَّلُهَا: أَلا لَعْنَهُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ، الثَّانِی: أَزِفَتِ الْآزِفَهُ، وَ الثَّالِثُ: تَرَوْنَ بَدْرِیاً بَارِزاً مَعَ قَرْنِ الشَّمْسِ ینَادِی الْآنَ اللَّهُ قَدْ بَعَثَ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ حَتَّی ینْسُبَهُ إِلَی عَلِی فِیهِ هَلَاکُ الظَّالِمِینَ فَعِنْدَ ذَلِکَ یأْتِی الْفَرَجُ وَ یشْفِی اللَّهُ صُدُورَهُمْ وَ یذْهِبُ غَیظَ قُلُوبِهِمْ. قُلْتُ: یا رَسُولَ اللَّهِ! فَکَمْ یکُونُ بَعْدِی مِنَ الْأَئِمَّهِ؟ قَالَ: بَعْدَ الْحُسَینِ تِسْعَهٌ وَ التَّاسِعُ قَائِمُهُم؛ (خزاز قمی، ۱۴۰۱: ۱۵۶ – ۱۵۹)
امیر المؤمنین(ع) از پیغمبر اکرم(ص) روایت نموده که فرمود: ای علی، تو از من و من از توأم. تو برادر و وزیر منی. چون من رحلت کنم در سینههای قومیکینههایی نسبت به تو پدید میآید، و به زودی بعد از من آشوبی سخت به وقوع میپیوندد که دامن همه را خواهد گرفت و این به وقت فقدان پنجمین امام از اولاد امام هفتم از نسل تو خواهد بود و اهل زمین و آسمان در فقدانش محزون گردند. در آن هنگام چه بسیار مرد و زن مؤمنی که متأسف و دردمند و حیران میباشند! آنگاه حضرت سر مبارک به زیر افکند و لحظهای بعد سر برداشت و فرمود: پدر و مادرم فدای کسی که همنام و شبیه من و موسی بن عمران است. او لباسی از نور میپوشد که با شعاع قدس میدرخشد. بر آنها که در غیبت او بیقرارند تأسف دارم که صدایی را از دور میشنوند که برای مؤمنان رحمت و برای منافقین عذاب است. امیر المؤمنین فرمود: عرض کردم ای رسول خدا، آن صدا چیست؟ فرمود:سه صدا در ماه رجب شنیده میشود: صدای نخست أَلا لَعْنَهُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِینَ و صدای دوم: أَزِفَتِ الْآزِفَهُ یعنی قیامت نزدیک گردید! و صدای سوم به طور آشکار شخصی را نزدیک خورشید میبینند که میگوید: ای اهل عالم آگاه باشید! خداوند فلان، فرزند فلان _ تا اینکه نسب او را به علی(ع) میرساند _ را برانگیخت، و روز مرگ ستمگران فرارسید! در آن وقت فرج میرسد و خداوند دلهای دوستانش را شاد میگرداند و عقدههای دلشان را برطرف میسازد.
عرض کردم: ای رسول خدا، بعد از من چند امام خواهد آمد؟ فرمود: بعد از حسین، نُه امام میآید و نهمین قائم آنهاست.
چنانکه ملاحظه میشود پیامبر گرامی اسلام(ص) در انتهای روایت در پاسخ این پرسش امیرالمؤمنین(ع) که پس از من چند امام هستند، میفرمایند: بعد از امام حسین(ع) نُه نفر امام خواهند بود. روشن است که اگر فرزند امام مهدی(عج)نیز پس از ایشان امام باشند _ آنچنان که احمد حسن مدعی است _ پاسخ پیامبر گرامی اسلام(ص) ناتمام خواهد بود و البته در اینجا ادعای اینکه آن حضرت درصدد بیان امامان دوازدهگانه بودهاند و نه دیگر امامان، پذیرفته نیست؛ چرا که بر اساس ادعای احمد حسن، پیامبر گرامی اسلام(ص) در صدر روایت و با بیان جملۀ «و ذلک عند فقدان شیعتک الخامس من السابع من ولدک» درصدد اشاره به امام پس از امام مهدی(عج)بودهاند.
سوم. اگر ظاهر این روایت را بپذیریم، باز بر احمد حسن انطباق نمییابد؛ زیرا او پنجمین فرزند از هفتمین فرزند امام علی(ع) نیست؛ چرا که پنجمین فرزند، ظهور در فرزندهای بیواسطه دارد. بنابراین مقصود این روایت فرزند بیواسطۀ امام مهدی(عج)است، در حالی که احمد به ادعای خودش دهمین از هفتین است.
استناد به نسخهبدلهای ثابت نشده
دیگر از شیوههای فریبکارانۀ طرفداران احمد حسن این است که برای اثبات ادعای بزرگ خود _ که به دلیل بزرگ بودن آن نیازمند دلایل قطعی و تشکیکناپذیر است _ به روایاتی استناد میکنند که در نسخههای گوناگون به صورتهای متفاوتی نقل شده است. این شیوۀ استدلال هم از این جهت باطل است که با وجود نقلهای متفاوت روایت قابلیت استدلال نخواهد داشت و هم خود دلیلی بر فریبکارانه بودن این نوع استدلال است؛ زیرا با وجود نقلهای متفاوت اکتفا به ذکر نقلی که بر مدعا دلالت دارد و سرپوش گذاشتن بر نقل دیگر به نوعی فریب مخاطب عمومی است که از حقیقت ماجرا آگاهی ندارد. مینویسند:
عن الأصبغ بن نباته قال: أتیت أمیر المؤمنین(ع) فوجدته متفکراً ینکت فی الأرض، فقلت: یا أمیر المؤمنین! ما لی أراک متفکراً تنکت فی الأرض، أرغبه منک فیها؟ فقال: لا والله ما رغبت فیها و لا فی الدنیا یوماً قط ولکنی فکرت فی مولود یکون من ظهر الحادی عشر من ولدی، هو المهدی الذی یملأ الأرض عدلاً وقسطاً کما ملئت جوراً وظلماً، تکون له غیبه وحیره، یضل فیها أقوام ویهتدی فیها آخرون. فقلت: یا أمیر المؤمنین! وکم تکون الحیره والغیبه؟ قال: سته أیام أو سته أشهر أو ست سنین. فقلت: وإن هذا لکائن؟ فقال: نعم کما أنه مخلوق وأنى لک بهذا الامر یا أصبغ أولئک خیار هذه الأمه مع خیار أبرار هذه العتره؛
اصبغ بن نباته میگوید: خدمت امیر المؤمنین(ع) شرفیاب شدم. دیدم آن حضرت در اندیشه فرو رفته و با عصایی که در دست داشت بر زمین میکوفت. عرض کردم: ای امیر مؤمنان، چه شده که شما را غرق در اندیشه میبینم و به زمین میکوبی؟ آیا میل و رغبتی در آن پیدا نمودهای؟ فرمود: نه، به خدا سوگند هرگز در دنیا رغبت نداشتهام، ولی دربارۀ فرزندی اندیشه میکنم که از پشت یازدهمین فرزندان من است و او مهدی است، و زمین را از عدل و داد پر کند چنانکه از ظلم و جور پر شده باشد. برای او حیرت و غیبتی است که در آن جمعی گمراه شوند و گروهی در آن راهنمایی شوند. عرض کردم: ای امیر مؤمنان، این حیرت و این غیبت چه مقدار باشد؟ فرمود: شش روز یا شش ماه یا شش سال. عرض کردم: آیا این چنین خواهد شد؟ فرمود: آری همچنان که او خلق شده است. و تو کجا و علم به آن کجا؟ ای اصبغ، اینان برگزیدگان این امّتند که با نیکان این امّت باشند.
احمد حسن دربارۀ این روایت چنین نوشته است: «و این گوهری است از دریای دانش امیرمؤمنان علی بن ابیطالب که مرا در آن یاد کرده است …. یازدهمین فرزند از فرزندان امیرالمؤمنین، امام مهدی است و آنکه از پشت اوست، همان مهدی اول از مهدیهای دوازدهگانه است و او وصیّ و فرستادۀ امام مهدی(عج)است. (احمد الحسن، ۱۴۳۱: ۵۸)»
در حالی که این روایت در برخی از نسخههای کافی (کلینی، ۱۳۶۳: ۳۳۸)، و نیز در کمال الدین (صدوق، ۱۴۰۵: ۲۸۹)، الغیبه نعمانی (۱۴۲۲: ۶۹)، کفایه الاثر (خزاز قمی، ۱۴۰۱: ۲۲۰)، اعلام الوری (طبرسی، ۱۴۱۷: ج۲، ۲۲۸) و بحار الانوار (مجلسی، ۱۴۰۳: ج۵۱، ۱۱۸) «من ظهری الحادی عشر من ولدی» است. ترجمۀ حدیث طبق این نقل چنین است: «… من دربارۀ مولودی که از پشت من است فکر میکردم که یازدهمینِ فرزندان من است….» بر اساس این نقل، مقصود امام علی(ع) از «الحادی عشر من ولدی» امام مهدی(عج)است، نه فرزند آن حضرت؛ چرا که یازدهمین فرزند امام علی(ع) امام زمان(عج)است و در این صورت این روایت به هیچ عنوان بر امثال احمد حسن انطباق نمییابد.
نخستین کتابی که «من ظهر الحادی عشر من ولدی» آورده، کتاب هدایه الکبری است که کتابی بسیار ضعیف به شمار میرود و نوشتۀ یکی از غالیان منحرف است. در برخی از نسخههای کتاب شریف کافی نیز به همین صورت نقل شده است. همین نقل در اثبات الوصیه (مسعودی، ۱۴۲۴: ۲۶۶) نیز آمده، ولی سند آن نقل نشده است. در کتاب الاختصاص منسوب به شیخ مفید (۱۴۱۴: ۲۱۰)، الغیبه شیخ طوسی (۱۴۱۱ _ الف: ۱۶۵) و دلائل الامامه (طبری، ۱۴۱۳: ۵۲۹) نیز عبارت «من ظهر الحادی عشر» وجود دارد.
روشن است که استدلال به کتابهای هدایه الکبری، اختصاص و دلائل الامامه مقبول نیست؛ زیرا نویسندۀ کتاب نخست، فاسد العقیده است؛ نویسنده دو کتاب بعدی معلوم نیست و یکی منسوب به شیخ مفید و دیگری منسوب به طبری است. چنانکه استدلال به کافی به دلیل تفاوت نسخههای آن پذیرفتنی نیست. استدلال اثبات الوصیه نیز معتبر نیست؛ زیرا نقلی بیسند است. استدلال به کتاب الغیبه شیخ طوسی نیز باطل است؛ زیرا منبعی متاخر به شمار میرود و کتابهای کهنتر مانند الغیبه نعمانی و کمال الدین این نقل را ندارند.
ثانیاً، اگر نتوانیم یک نقل را بر نقل دیگری ترجیح دهیم، دستکم این دو نقل در یک اندازه از ارزش هستند. بنابراین به هیچ کدام نمیتوان استدلال کرد و با این حساب این روایت نمیتواند چیزی را به نفع طرفداران احمد حسن اثبات کند.
ثالثاً، احمد حسن یازدهمین فرزند از نسل امام علی(ع) نیست؛ زیرا او خود را با چهار واسطه، نوۀ امام مهدی(عج)میداند. بنابراین یازدهمین فرزند از نسل امام علی(ع) فرزند بلاواسطۀ امام مهدی(عج)یعنی جد احمد حسن خواهد بود.
یکی از طرفداران این فرقۀ انحرافی برای اثبات صحت عبارت «من ظهر الحادی عشر» خود را به آب و آتش زده و مدعی شده است که نسخۀ صحیح کتاب شریف کافی «من ظهر الحادی عشر» است و حرف «ی» به وسیلۀ نساخ به حدیث افزوده شده است؛ چرا که اولاً در حاشیۀ کافی به اینکه در برخی نسخ «من ظهری» است اشارهای نشده؛ ثانیاً در شرح ملّاصالح مازندرانی نیز «من ظهر» ثبت شده و حرف «ی» در پرانتز قرار داده شده و ثالثاً کسانی که این روایت را از کافی نقل کردهاند مانند نویسندۀ تهذیب المقال و علّامه مجلسی در مرآت العقول «من ظهر» نقل کردهاند (دیراوی، ۱۴۳۳: ۹۷)، در حالی که علّامه مجلسی در مرآت العقول تصریح کرده است که در برخی از نسخ «من ظهری» ثبت شده است و با وجود تصریح علّامه مجلسی به وجود این عبارت در پارهای از نسخهها، معلوم نیست چگونه نویسندۀ یادشده توانسته است با قاطعیت مدعی افزوده شدن «ی»توسط نساخ شود. علّامه مجلسی در این باره چنین نوشته است:
«من ظهر الحادی عشر» کذا فی أکثر النسخ فالمعنى من ظهر الإمام الحادی عشر «و من ولدی» نعت «مولود» و ربما یقرأ ظهر بالتنوین أی وراء، و المراد أنه یولد بعد هذا الدهر، و الحادی عشر مبتدأ خبره المهدی، و فی إکمال الدین و غیره و بعض نسخ الکتاب: ظهری، فلا یحتاج إلى تکلف. (مجلسی، ۱۳۷۰: ج۴، ۴۳)
پیداست که تعبیر علّامه مجلسی «کثیر من النسخ» نیست، بلکه «اکثر النسخ» است و از این تعبیر استفاده میشود که نسخههایی که در آن «من ظهری» بوده تعداد درخور توجهی بودهاند؛ زیرا ضد کثیر، قلیل است، ولی ضد اکثر، اقل است که مفهومی اضافی دارد؛ یعنی در قیاس با نسخههایی که «من ظهر» بوده نسخههایی که «من ظهری» است کمترند.
نویسندۀ یادشده در ادامه مدعی شده است در برخی از چاپهای کمال الدین «من ظهر» است و در برخی دیگر «من ظهری» و از آنجا که میرزا محمدتقی اصفهانی در مکیال المکارم این روایت را به صورت «من ظهر» از کمال الدین نقل کرده، روشن میشود «ی» در چاپهای جدید به حدیث افزوده شده و این استدلال به غایت خندهدار است؛ چرا که وقتی که علّامه مجلسی به عنوان یک نسخهشناس کارکشته تصریح میکند که در کمال الدین و غیر آن «من ظهری» است (عبارت علّامه در سطور پیشین ذکر شد) چگونه میتوان به استناد مکیال المکارم که نویسندۀ آن حدود پنجاه سال پیش به رحمت الهی رفتهاند، چیزی را ثابت کرد؟ از این مضحکتر، این است که نویسندۀ یادشده و قتی میخواهد از چاپهای مختلف کمال الدین که در آن «من ظهر الحادی عشر» ذکر شده آمار ارائه دهد، به سه چاپ اشاره میکند: اول، نسخهای که تو سط انتشارات دار ذوی القربی چاپ شده؛ دوم، نسخهای که توسط انتشارات طلیعۀ نور در سال ۱۴۲۵ و در چاپ اول منتشر شده، و سوم، نسخهای که توسط همین ناشر در سال ۱۴۲۹و در چاپ دوم منتشر شده است (دیراوی، ۱۴۳۳: ۹۷). اینگونه آمار دادن بسیار جالب است؛ زیرا نویسنده، دو چاپ از یک نسخه توسط یک ناشر را دو مدرک متفاوت محسوب کرده است و لابد اگر همین انتشارات کتاب کمال الدین را صدبار تجدید چاپ میکرد، به نظر نویسنده، به دلیل وجود صد نسخه از کمال الدین که در آن «من ظهر» وجود دارد اثبات میشد حرف «ی» به سایر نسخهها افزوده شده است.
نویسندۀ یادشده بهرغم اینکه در کتاب الغیبه نعمانی «من ظهری» ثبت شده، کوشیده است اثبات کند که در نسخۀ اصلی این کتاب هم «من ظهر» بوده است. استدلال او بر مدعایش این است که چون ثابت شد در کافی «من ظهر» بوده و از آنجا که نعمانی هم این روایت را از کلینی نقل کرده، بنابراین در الغیبه نعمانی هم «من ظهر» بوده است (همو: ۹۸). در پاسخ این ادعا باید گفت چنانکه گذشت، بر اسا س گزارش علّامه مجلسی، برخی از نسخههای کافی «من» ظهری است. بنابراین نمیتوان قاطعانه ادعا کرد نسخۀ صحیح کافی «من ظهر» بوده است. در نتیجه نمیتوان با قاطعیت مدعی افزوده شدن «ی» به روایت کتاب نعمانی شد، بلکه از قضا وجود تعبیر «من ظهری» در الغیبه نعمانی، خود قرینه است بر اینکه آن نسخهای از کافی که «من ظهری» دارد صحیحتر است.
نمونۀ دیگر اینکه مینویسند: در کتاب فقه الرضا، از امام رضا(ع) این دعا روایت
شده است:
اللهم صل علیه و علی آله من آل طه و یٓس، و اخصص ولیک، و وصی نبیک، و أخا رسولک، و وزیره، و ولی عهده، إمام المتقین، و خاتم الوصیین لخاتم النبیین محمد(ص)، و ابنته البتول، و علی سیدی شباب أهل الجنه من الأولین و الآخرین، و علی الأئمه الراشدین المهدیین السالفین الماضین، و علی النقباء الأتقیاء البرره الأئمه الفاضلین الباقین، و علی بقیتک فی أرضک، القائم بالحق فی الیوم الموعود، و علی الفاضلین المهدیین الأمناء الخزنه.
و این دعا بر وجود مهدیهایی پس از امام مهدی دلالت دارد.
در حالی که اوّلاً این عبارت در نسخۀ کتاب فقه الرضا که نزد علّامه مجلسی بوده وجود نداشته است. متن بحارالأنوار بدین شرح است:
اللهم صل علیه و علی آل طه و یٓس و اخصص ولیک و وصی نبیک و أخا رسولک و وزیره، و ولی عهدک إمام المتقین، و خاتم الوصیین لخاتم النبیین محمد بالصلاه علیه و علی ابنته البتول، و علی سیدی شباب اهل الجنه من الأولین و الآخرین، و علی الأئمه الراشدین المهدیین، و علی النقباء الأتقیاء البرره الفاضلین المهذبین الامناء الخزنه، و علی خواص ملائکتک جبرئیل و میکائیل و إسرافیل و عزرائیل و الصافین و الحافین و الکروبیین و المسبحین و جمیع ملائکتک فی سمواتک و ارضک أکتعین.
روشن است که با وجود چنین تفاوت نقلهایی اصل وجود عبارت مورد نظر مشکوک خواهد شد و در نتیجه مسئلهای اعتقادی آن هم مسئلهای همچون امامت و مهدویت را نمیتوان به استناد آن اثبات کرد.
ثانیاً در اصل انتساب این کتاب به امام رضا(ع) تردید وجود دارد.
امام خمینی در اینباره چنین مینویسد:
و امثال این عبارت از کتاب فقه الرضا گواه بر این است که این کتاب تصنیف یکی از علماست نه اینکه کتاب سرورمان ابالحسن علی بن موسی الرضا(ع) باشد. (خمینی، بیتا: ج۱، ۳۰۰)
آیتالله گلپایگانی نیز چنین نوشته است:
روایت فقه الرضا قابل اعتماد نیست؛ چرا که همچنان که بارها تذکر داده شد، استناد این کتاب به سرورمان امام رضا(ع) معلوم نیست. (مقدس، بیتا: ج۱، ۱۱۲)
ثالثاً بر فرض که ما نسخۀ موجود فقه الرضا را معیار قرار دهیم دلیلی وجود ندارد که مهدیهای پس از امام مهدی(عج)اوصیای آن حضرت باشند. ممکن است طبق فرمایش امام صادق(ع) آنان گروهی از شیعیان باشند که مردم را به اهلبیت دعوت میکنند.
عن أبی بصیر قال: قلت للصادق جعفر بن محمد(ع): یا ابن رسول الله! إنی سمعت من أبیک(ع) أنه قال: یکون بعد القائم اثنا عشر مهدیاً فقال: إنما قال: اثنا عشر مهدیاً، و لم یقل: إثنا عشر إماماً، ولکنهم قوم من شیعتنا یدعون الناس إلی موالاتنا و معرفه حقنا. (صدوق، ۱۴۰۵: ۳۵۸)
ابوبصیر گوید: به امام صادق(ع) گفتم: ای فرزند رسول خدا، من از پدر شما شنیدم که میفرمود: پس از قائم دوازده مهدی خواهد بود. امام صادق(ع) فرمود: دوازده مهدی گفته است، نه دوازده امام؛ آنها قومی از شیعیان ما هستند که مردم را به موالات و معرفت حقّ ما میخوانند.
استناد به خبر واحد سنی و ادعای تواتر آن در احادیث شیعی
شگرد دیگر طرفداران احمد حسن برای فریب دادن مخاطبان خود، ارائۀ آمار چندده حدیث از کتابهای شیعه است، به گونهای که مخاطب گمان کند ادعای آنها پشتوانهای بسیار قوی از روایات شیعه را دارد؛ در حالی که با رندی کامل برای اثبات مدعای خود دست به دامان منابع اهلسنت شده و با تکروایتی سنی میخواهند ادعای مهم خود را ثابت کنند.
به عنوان نمونه، طرفداران احمد حسن در بحث پرچمهای سیاه برای اینکه به خواننده القا کنند که روایات مورد استنادشان خدشهناپذیر است، ابتدا مدعی تواتر روایات پرچمهای سیاه میشوند و پس از ارائه فهرستی بلندبالا از این روایات، دغلکارانه به مخاطب القا میکنند که محتوای مورد ادعای آنان نیز تواتر دارد.
مینویسند:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): إِذَا رَأَیْتُمْ الرَّایَاتِ السُّودَ قَدْ جاءت من قبل خُرَاسَانَ فَأْتُوهَا فَإِنَّ فِیهَا خَلِیفَهَ اللَّهِ الْمَهْدِیَّ؛ (ابنحنبل، بیتا: ج۵، ۲۷۷)
رسول خدا(ص) فرمود: هنگامیکه دیدید پرچمهای سیاه از طرف خراسان خارج شدند خود را به آنها برسانید، چون که مهدی خلیفۀ خدا در میان آنهاست.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): یَقْتَتِلُ عِنْدَ کَنْزِکُمْ ثَلَاثَهٌ کُلُّهُمْ ابْنُ خَلِیفَهٍ، ثُمَّ لَا یَصِیرُ إِلَی وَاحِدٍ مِنْهُمْ، ثُمَّ تَطْلُعُ الرَّایَاتُ السُّودُ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ فَیَقْتُلُونَکُمْ قَتْلًا لَمْ یُقْتَلْهُ قَوْمٌ. ثُمَّ ذَکَرَ شَیْئاً. فَقَالَ: إِذَا رَأَیْتُمُوهُ فَبَایِعُوهُ وَ لَوْ حَبْواً عَلَی الثَّلْجِ فَإِنَّهُ خَلِیفَهُ اللَّهِ الْمَهْدِی. (حاکم نیشابوری، بیتا: ج۴، ۴۶۳ – ۴۶۴)
پیامبر خدا(ص) فرمود: نزد گنج شما سه تن کشته میشوند که همه فرزندان خلیفه هستند و بعد از آنها آن منصب به هیچیک آنان نمیرسد، تا آنگاه که پرچمهای سیاه از سمت مشرق پدید آید و شما را طوری به قتل رسانند که هیچ قومی را بدان وضع نکشته باشند. سپس راوی چیزی گفت که من حفظ نکردم. آنگاه فرمود: چون او را ببینید با وی بیعت کنید هرچند به رفتن از روی برف باشد؛ چه وی مهدی خلیفۀ خداست.
طرفداران احمد حسن چنین استدلال میکنند که بر اساس روایات متواتر، پرچمهای سیاه پیش از ظهور امام مهدی(عج)برافراشته خواهد شد و از آنجا که روایات یادشده بر حضور مهدی(عج)در میان پرچمهای سیاه دلالت دارد پس آن مهدیای که در میان پرچمهای سیاه است غیر از امام مهدی(عج)معهود است. بنابراین پیش از ظهور امام مهدی(عج)مهدی دیگری خواهد بود و به اعتقاد احمد حسن وی هموست.
در حالی که حدیث دوم دلالت ندارد که مهدی در پرچمهای سیاه است و ضمیر «رأیتموه» و «بایعوه» به «رایات» برنمیگردد؛ زیرا اولاً رایات مؤنث است و اگر مرجع ضمیر رایات بود، باید از واژۀ «رایتموها» و «بایعوها» استفاده میشد. ثانیاً تعبیر روایت «فإن فیها خلیفه الله» نیست تا بگوییم مهدی در پرچمهای سیاه است، بلکه تعبیر روایت «فإنه خلیفه الله» است. بنابراین مرجع ضمیر «فإنه» شخصی است که در ادامۀ روایت از آن سخن گفته شده و راوی آن را نقل نکرده است (ثم ذکر شیئاً). بنابراین مقصود روایت دوم نمیتواند مستند احمد حسن باشد.
از اینرو، تنها یک روایت بر حضور مهدی در پرچمهای سیاه دلالت دارد و احمد حسن در این زمینه یک روایت بیشتر در اختیار ندارد؛ آن هم روایتی از اهلسنت که برای ما و احمد حسن که خود را یک شیعه میداند، فاقد حجیت است. البته ظاهراً کفگیر او آنقدر به ته دیگ خورده که چارهای جز دست و پا کردن دلیل از لابهلای کتابهای اهلسنت نداشته است.
گفتنی است ترفند دیگر طرفداران احمد حسن برای فریب افرادی که اطلاع کمی از کتب حدیثی دارند، این است که وقتی میخواهند برای دو روایت نخست منبع ذکر کنند به منابع شیعه همچون الملاحم و الفتن سید بن طاووس و کشف الغمه که این روایات را به نقل از منابع سنی نقل کردهاند آدرس میدهند تا به مخاطب چنین القا کنند که این روایات از منابع شیعی است و عالمان شیعی آن را در کتابهایشان نقل کردهاند، در حالی که گفتیم این روایات از اهلسنت است.
از آنچه گذشت دریافتیم که اگر فرضاً روایات پرچمهای سیاه را متواتر بدانیم و بپذیریم که آنها مربوط به دوران پیش از ظهورند و ناظر به جریان ابومسلم خراسانی نیستند _ که هر دو مطلب از سوی برخی از نویسندگان انکار شده است (صدر، ۱۴۲۷؛ صادقی، ۱۳۸۵) _ آنچه میتوان دربارۀ آن ادعای تواتر کرد، اصل خروج پرچمهای سیاه پیش از ظهور امام مهدی(عج)است. اما وجود یک مهدی در میان پرچمهای سیاه، مستندی جز یک روایت _ آن هم روایتی سنی _ ندارد. بنابراین از متواتر بودن روایات پرچمهای سیاه نمیتوان چنین استنباط کرد که وجود یک مهدی پیش از ظهور هم متواتر و انکارناشدنی است.
باز مینویسند:
اکنون آیهای را ذکر میکنیم که در آن به قیام وصیّ امام مهدی(عج)پیش از ظهور امام زمان(عج)اشاره میکند:
مَلْعُونِینَ أَیْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِیلًا * سُنَّهَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا؛ (احزاب: ۶۱-۶۲)
آنها ملعون هستند هر کجا یافت شوند، گرفته و به سختی کشته خواهند شد * سنت خداوند است که در پیشینیان نیز بوده است و هرگز در سنت خداوند تبدیل و تغییر نخواهی یافت.
سنت خداوند که در پیشینیان نیز بوده و هرگز درسنتش تغییری نیست. دشمنان خداوند بعد از رسول الله(ص) توسط مهدی به هلاکت میرسند و این مهدی، همان وصیّ امام مهدی(عج)است که از خراسان یا مشرق قیام میکند. امیر المؤمنین(ع) فرمود: «پس نظر کنید به اهلبیت پیامبرتان؛ اگر سکوت کردند، سکوت کنید، و اگر از شما یاری خواستند، آنها را یاری کنید. پس خداوند فتنهها را توسط مردی از ما اهلبیت از میان میبرد. پدرم فدای فرزند بهترین کنیزان! کسی که به آنها جز شمشیر بیملاحظه ندهد که به مدت هشت ماه شمشیر بر دوشش است، تا جایی که قریش گویند: اگر از فرزندان فاطمه(س) بود به ما رحم میکرد. خداوند او را بر بنیامیه مسلط میکند تا اینکه آنها را دگرگون و نابود سازد. “آنها ملعون هستند؛ هر کجا یافت شوند، گرفته و به سختی کشته خواهند شد * سنت خداوند است که در پیشینیان نیز بوده است و هرگز در سنت خداوند تبدیل و تغییر نخواهی یافت”.» (مجلسی، ۱۴۰۳: ج۵۱، ۱۲۱؛ صافی گلپایگانی: ۲۳۸)
طبق این آیه و تفسیر امام علی(ع) متوجه میشویم آن کسی که فتنهها را از بین میبرد و بنیامیه را نابود میسازد و خداوند او را بر آنها مسلط میکند، کسی است که شمشیر را هشت ماه بر دوشش حمل میکند و با توجه به حدیث بعدی متوجه میشویم که این شخص، حضرت صاحب الزمان(عج)نیستند؛ بلکه فرزند امام مهدی(عج)هستند که پیش از امام مهدی(عج)قیام میکنند؛ امام علی(ع) فرمود: «… و مردی پیش از او (مهدی) از فرزندانش به اهل مشرق خروج میکند. او شمشیر را هشت ماه بر دوشش حمل میکند.» (ابنطاووس، ۱۴۱۶: ۶۶، باب ۱۳۳)
پس برایمان روشن شد که این شخص، فرزند امام مهدی(عج)است که پیش از ایشان قیام کرده و به مدت هشت ماه شمشیر را بر دوششان حمل میکنند.»
در حالی که متن روایت اخیر که به آن استناد شده بدین صورت است:
حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَرْوَانَ، عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ قَالَ: «یَخْرُجُ رَجُلٌ قَبْلَ الْمَهْدِیِّ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ بِالْمَشْرِقِ، یَحْمِلُ السَّیْفَ عَلَی عَاتِقِهِ ثَمَانِیَهَ أَشْهُرٍ، یَقْتُلُ وَیُمَثِّلُ وَیَتَوَجَّهُ إِلَی بَیْتِ الْمَقْدِسِ، فَلَا یَبْلُغُهُ حَتَّی یَمُوتَ.» (مروزی، ۱۴۱۴: ۱۹۸)
… علی(ع) میفرماید: و مردی از اهلبیت آن حضرت به اهل شرق خروج کرده در مدت هشت ماه شمشیر را بر دوش خود گرفته میکشد و انتقام میکشد و متوجه بیتالمقدس میشود و پیش از اینکه به بیتالمقدس برسد میمیرد.
استدلال به این روایت از زوایای مختلفی قابل نقد است:
۱. این روایت مرسل و از کتاب فتن ابن حماد است. وی نویسندهای سنیمذهب است و کتاب او حتی از نظر اهلسنت نیز معتبر نیست. بنابراین طرفداران احمد حسن اعتقاد به وجود یک مهدی پیش از امام مهدی را از روایات اهلسنت اخذ کردهاند و البته _ چنانکه گذشت _ آنان برای اینکه این واقعیت از دید مخاطب مخفی بماند، این روایت را نه از منبع اصلی، که از کتاب سید بن طاووس نقل کردهاند، در حالی که با مراجعه به کتاب یادشده معلوم میشود سید بن طاووس آن را از فتن ابنحماد آورده است.
۲. با توجه به متن روایت معلوم میشود که طرفداران احمد حسن آن را تحریف کردهاند؛ چرا که تعبیر روایت «رجل من اهلبیته» است، در حالی که آنان این عبارت را به این صورت ترجمه کردهاند: «مردی از فرزندانش»، با اینکه مردی از اهلبیت اعم از فرزند است، چنانکه امام علی(ع) از اهلبیت پیامبر گرامی اسلام(ص) است، ولی فرزند آن حضرت نیست. این تحریف برای این بوده است که این حدیث با ادعای احمد حسن که خود را فرزند امام مهدی میداند هماهنگ شود.
۳. بر اساس فرمایش امام در ادامۀ همین روایت، مردی که پیش از ظهور امام مهدی هشت ماه شمشیر بر دوش میگذارد، به سمت بیتالمقدس حرکت کرده و پیش از رسیدن به آنجا میمیرد، در حالی که احمد حسن مدعی است میخواهد پس از پایان یافتن حیات امام مهدی زنده بماند و جانشن آن حضرت شود؛ اما طرفداران احمد حسن این بخش از روایت را بیان نکردهاند تا مخاطب به کلاهی که میخواهند بر سرش بگذارند پی نبرد.
۴. ابنطاووس _ که طرفداران احمد حسن روایت را از کتاب او آدرس دادهاند _ در ادامۀ این روایت مینویسد: «من روایت را به همین صورت دیدم، اما در آن اشکال وجود دارد (ابنطاووس، ۱۴۱۶: ۱۳۹).» بنابراین حتی سید بن طاووس نیز این حدیث را خالی از اشکال نمیدانسته است. با این حال، روشن نیست طرفداران احمد حسن چگونه میخواهند یک مسئلۀ اعتقادی _ آن هم مسئلهای همچون امامت و مهدویت _ را بر این پایۀ متزلزل بنا نهند.
برداشتهای سطحی از روایات
بخشی از استدلالهای طرفداران احمد حسن مبتنی بر برداشتهای سطحی از روایات است؛ برداشتها مبتنی بر نگاه عامیانه، یکسونگرانه و بدون توجه به مجموعه فرمایشات پیشوایان معصوم(ع).
مینویسند:
عن أبی عبد الله(ع) قال: الله أجل و أکرم و أعظم من أن یترک الأرض بلا امام عادل. قال: قلت له: جعلت فداک! فأخبرنی بما استریح إلیه. قال: یا أبا محمد! لیس یری أمه محمد(ص) فرجاً ابداً ما دام لولد بنی فلان ملک حتی ینقرض ملکهم، فإذا انقرض ملکهم أتاح الله لامه محمد رجلاً منا أهل البیت، یشیر بالتقی ویعمل بالهدی ولا یأخذ فی حکمه الرشی، والله انی لا عرفه باسمه و اسم أبیه، ثم یأتینا الغلیظ القصره ذو الخال والشامتین، القائم العادل الحافظ لما استودع یملأها قسطاً وعدلاً کما ملأها الفجار جوراً و ظلماً؛ (ابنطاووس، ۱۴۱۴: ج۳، ۱۱۶ – ۱۱۷)
امام صادق(ع) فرمود: خداوند بزرگتر و مکرمتر و اعظم از این است که زمین را بدون امام عادل بگذارد. ابوبصیر گفت: قربانت گردم! چیزی به من اطلاع دهید که موجب آرامش خاطرم باشد. فرمود: ای ابومحمد، مادام که بنیعباس بر اریکۀ سلطنت تکیه زدهاند، امت محمد(ص) فرج و راحتی ندارند. وقتی که دولت آنها منقرض گردید، خداوند مردی را که از دودمان ماست و برای امت محمد(ص) نگاهداشته، ظاهر گرداند تا دستور تقوا دهد و به هدایت رفتار کند و در حکمش رشوه نگیرد. به خدا قسم من او را به اسم خود و پدرش میشناسم. آنگاه مردی که گردنی قوی دارد و دارای دو خال سیاه است به سوی ما خواهد آمد. او قائم عادل و حافظ امانت الهی است؛ او زمین را پر از عدل و داد میکند، چنانکه فاجران آن را پر از ظلم و ستم کرده باشند.
طرفداران احمد حسن مدعی هستند تعبیر «اهلالبیت» در این روایت دلالت بر این دارد که شخصیت مورد نظر امام صادق(ع)، امام است؛ چرا که در اصطلاح روایات، واژۀ اهلالبیت مخصوص امامان معصوم است. از اینرو طبق مفاد این روایت، پیش از ظهور امام مهدی(عج)امامی از اهلبیت وجود خواهد داشت.
در حالی که اینکه واژۀ اهلالبیت اصطلاح خاصی است که شامل تمام خاندان پیامبر گرامی اسلام(ص) نمیشود و مخصوص امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) و امامان از نسل آنان است، مطلب درستی است که در آن تردیدی وجود ندارد. لیکن از این نکته نیز نباید غفلت کرد که پیشوایان معصوم خود تصریح کردهاند که این واژه _ هنگامیکه در معنای اصطلاحیاش به کار میرود _ منحصر در چهارده معصوم است و کس دیگری را شامل نمیشود. به عنوان نمونه از امام علی(ع) در اینباره چنین روایت شده است:
… ثم قال: علی صلوات الله علیه لأبی الدرداء وأبی هریره، ومن حوله: یا أیها الناس، أتعلمون أن الله تبارک وتعالی أنزل فی کتابه: إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فجمعنی رسول الله(ص) وفاطمه وحسناً وحسیناً فی کساء واحد، ثم قال: اللهم هؤلاء أحبتی وعترتی وثقلی وخاصتی وأهل بیتی فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیراً. فقالت أم سلمه: وأنا؟ فقال(ص) لها: وأنت إلی خیر، إنما أنزلت فی، وفی أخی علی، وفی ابنتی فاطمه، وفی ابنی الحسن والحسین، وفی تسعه
من ولد الحسین خاصه، لیس فیها معنا أحد غیرنا. فقام جل الناس، فقالوا: نشهد أن أم سلمه حدثتنا بذلک، فسألنا رسول الله(ص) فحدثنا کما حدثتنا أم سلمه؛ (نعمانی، ۱۴۲۲: ۷۷)
چنانکه ملاحظه میشود، رسول گرامی اسلام(ص) تصریح میفرمایند که واژۀ «اهلبیت» در اصطلاح خاص قرآنیاش _ که از ویژگی طهارت از ناپاکیها برخوردارند _ منحصر در چهارده معصوم است و شامل هیچ شخصیت دیگری نمیشود. این مطلب به وضوح از واژۀ «انّما» _ که از ادات حصر است _ استنباط میشود و در ادامه عبارت «لیس فیها معنا احد غیرنا» که به صراحت از مشارکت نداشتن هیچ شخصیت دیگری با اهلبیت در این مقام سخن میگوید راه را بر هر گونه توجیه و طرح احتمالات بیاساس بسته است. از اینرو این ادعا که از وجود واژۀ اهلالبیت در حدیث امام صادق(ع) میتوان چنین برداشت کرد که شخصیت مورد نظر آن حضرت، بهرغم اینکه از چهارده معصوم نیست، امامی معصوم است، پذیرفتنی نیست.
اما دلیل اینکه بر شخصیت مورد نظر این روایت اهلالبیت اطلاق شده، این است که گرچه این واژه یک اصطلاح خاص با بار معنایی ویژه است، اما این اصطلاح، تمام کاربریهای این واژه را دربر نمیگیرد، بلکه کاربری اغلب این واژه همان معنای خاص است؛ اما در کلمات اهلبیت گاهی این واژه معنایی عامتر دارد که شامل همۀ خاندان پیامبر گرامی(ص) به صورت عام آن میشود و از اینرو کسانی که از نسل ائمه(ع) هستند ولو خود امام نباشند را نیز شامل میشود. به عنوان نمونه میتوان به این روایات اشاره کرد:
عن أبی حمزه الثمالی، قال: کنت جالساً فی المسجد الحرام مع أبیجعفر(ع) إذ أتاه رجلان من أهل البصره، فقالا له: یا ابن رسول الله! إنا نرید أن نسألک عن مسأله. فقال لهما: اسألا عما جئتما. قالا: أخبرنا عن قول الله عز وجل: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا [مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ] إلی آخر الآیتین. قال: نزلت فینا أهل البیت. قال أبوحمزه: فقلت: بأبی أنت و أمی! فمن الظالم لنفسه؟ قال: من استوت حسناته و سیئاته منا أهل البیت فهو ظالم لنفسه. فقلت: من المقتصد منکم؟ قال: العابد لله ربه فی الحالین حتی یأتیه الیقین. فقلت: فمن السابق منکم بالخیرات؟ قال: من دعا والله إلی سبیل ربه، و أمر بالمعروف، ونهی عن المنکر، ولم یکن للمضلین عضداً، ولا للخائنین خصیماً، ولم یرض بحکم الفاسقین إلّا من خاف علی نفسه ودینه ولم یجد أعواناً؛ (صدوق، ۱۳۷۹: ۱۰۵)
ابوحمزه ثمالی گوید: در مسجدالحرام خدمت امام باقر(ع) نشسته بودم که دو تن از مردم بصره به محضرش شرفیاب شدند و عرض کردند: ای فرزند پیامبر خدا، قصد داریم مسئلهای از شما بپرسیم. فرمود: مانعی ندارد. گفتند: ما را از تفسیر فرموده خدا: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ تا آخر دو آیه، آگاه فرما! فرمود: در شأن ما خاندان نبوت نازل گردیده است. ثمالی گوید: عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت! بنابراین ستمکار به خود از شما چه کسی است؟ فرمود: شخصی از ما خاندان رسالت که نیکیها و بدیهایش یکسان باشد به نفس خود ستم نموده [ که در عبادت کوتاهی نموده و حسناتش را بر سیئات خود افزون نساخته] باشد. گفتم: «مقتصد» از شما کیست؟ فرمود: شخصی که در تمامی احوال، در توانمندی و فقر (جوانی و پیری) تا آخرین نفس که در چنگال مرگ گرفتار شود عبادت خدا را انجام دهد. عرضه داشتم: سبقتگیرندۀ شما در خیرات کیست؟ فرمود: به خدا سوگند او فردی است که مردم را به راه پروردگار خویشتن فرا خوانده و به انجام نیکیها وادار کند، و آنان را از ارتکاب معاصی و بدیها باز دارد، و پشتیبان گمراهان نگردد، و به حکم فاسقها رضا ندهد، مگر آن شخص که از رسیدن زیانی به جان و دینش بترسد، و یاوری پیدا نکند، آنگاه از روی تقیه با آنان مدارا نماید.
در اینجا ابتدا امام تصریح میفرمایند که این آیه دربارۀ اهلبیت نازل شده است و در ادامه به صراحت از وجود هر سه دستۀ مذکور در آیه و از جمله ستمگر به خود (الظالم لنفسه)در میان اهلبیت سخن میگویند و از آنجا که در میان چهارده معصوم ستمگر وجود ندارد، بنابراین مقصود از اهلبیت معنای اصطلاحی آن نیست، بلکه مقصود خاندان پیامبر به شکل عام آن است.
از امام صادق نیز چنین روایت شده است:
انا أهل البیت لم یزل الله یبعث فینا من یعلم کتابه من أوله إلی آخره؛ (صفار، ۱۴۰۴: ۲۱۴)
در میان ما اهلبیت خداوند همیشه کسی را برمیانگیزد که به کتاب خدا از ابتدا تا انتها علم دارد.
روشن است که مقصود امام صادق(ع) از واژۀ اهل البیت در این روایت معنای خاص آن نیست؛ چرا که امام میفرمایند: در بین ما اهلبیت کسی هست که دانش همۀ کتاب خدا نزد اوست. بنابراین کسی که دانش کتاب نزد اوست یکی از اهلبیت است. بنابراین امام صادق(ع) در این حدیث از واژۀ اهلبیت، معنای عام آن را اراده کردهاند؛ یعنی خاندان پیامبر و منسوبان به آن حضرت.
حاصل سخن اینکه به دلیل روایتی که اصطلاح اهلالبیت را منحصر در چهارده معصوم کرده است، از اطلاق این واژه بر شخصیت دیگری نمیتوان امامت و مهدویت او را اثبات کرد و به قرینۀ دو روایتی که اخیراً ذکر شد این واژه معنای عامی نیز دارد. بنابراین در حدیث مورد نظر اهلالبیت در معنای عامش به کار رفته است. بنابراین از اطلاق این واژه بر کسی که پیش از امام مهدی ظهور میکند تنها منسوب بودن او به خاندان پیامبر گرامی اسلام(ص) قابل برداشت است و در نتیجه او یکی از سادات جلیل القدر خواهد بود و از همین روست که سید بن طاووس روایت یادشده را بر خود تطبیق میداده و بر این باور بوده که مقصود از آن مردی از اهلبیت که در این روایت به او اشاره شده، خود وی است (ابنطاووس، ۱۴۱۴: ج۳، ۱۱۷). این تطبیق درست باشد یا اشتباه، در هر صورت نشان از آن دارد که این عالم بلندمرتبه نیز از واژۀ اهلبیتی که در این روایت به کار رفته امام معصوم و مهدی فهم نمیکرده است.
باز مینویسند:
قال أمیر المؤمنین(ع) علی منبر الکوفه: … لا بد من رحی تطحن فإذا قامت علی قطبها وثبتت علی ساقها بعث الله علیها عبداً عنیفاً خاملاً أصله، یکون النصر معه أصحابه الطویله شعورهم، أصحاب السبال، سود ثیابهم، أصحاب رایات سود، ویل لمن ناواهم، یقتلونهم هرجاً، والله لکأنی أنظر إلیهم وإلی أفعالهم، وما یلقی الفجار منهم والأعراب الجفاه یسلطهم الله علیهم بلا رحمه فیقتلونهم هرجاً علی مدینتهم بشاطئ الفرات البریه والبحریه، جزاء بما عملوا وما ربک بظلام للعبید؛ (نعمانی، ۱۴۲۲: ۲۶۴ – ۲۶۵)
امیرالمؤمنین(ع) بر منبر مسجد کوفه فرمود: آسیایی باید به گردش درآید و همین که کاملاً به گردش افتاد و پابرجا شد خداوند بندهای سنگدل و بیاصل و نسب را برانگیزد که پیروزی به همراه او باشد. یارانش با موهای دراز و سبیلهای کلفت و جامههای سیاه در بر، و پرچمهای سیاه به دست داشته باشند. وای بر کسی که با آنان ستیزد که بیملاحظه آنان را بکشند! به خدا قسم، گویی آنان را میبینم و کارهاشان و آنچه بدکاران و عربهای ستمگر از دست آنان میبینند در پیش چشم من است. خداوند آنان را که مهری در دلشان نیست بر ایشان مسلّط میکند و در شهرهای خودشان که در کنار فرات است شهرهای ساحلی و بیابانی، ایشان را بیمحابا میکشند به جزای آنچه که کردهاند و پروردگار تو به بندگانش ستم
روا ندارد.
به اعتقاد طرفداران احمد حسن، این روایت دلیل بر وجود حجتی از حجتهای الهی در میان پرچمهای سیاه است و از آنجا که پرچمهای سیاه پیش از ظهور برافراشته میشود، این حجت الهی امام مهدی نیست و در نتیجه روایت مورد نظر دلیلی بر اندیشۀ وجود مهدیهایی غیر از امام مهدی است. آنها این روایت را به این دلیل اثبات کنندۀ وجود حجتی از حجتهای خدا در میان پرچمهای سیاه میدانند که در آن تعبیر «یبعث الله» آمده است و از آنجا که خداوند تنها پیامبران و امامان را مبعوث میکند، شخصیت مورد نظر امام علی(ع) در این روایت نیز باید حجت خداوند باشد.
در حالی که اساساً مبعوث شدن شخصیت مورد نظر این روایت از سوی خداوند نمیتواند دلیلی بر مهدی بودن او باشد؛ زیرا بعثت در لغت به معنای برانگیختن است و صرف برانگیختنِ کسی، دلیل بر پیامبر یا امام بودن او نیست و گویاترین دلیل بر این سخن این است که در آیات و روایات فراوانی ترکیب «بعث الله» و ترکیبهای مشابه آن در غیر انبیا و اوصیا به کار رفته است. به عنوان نمونه میتوان به این آیات اشاره کرد:
فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَهَ أَخِیهِ. (مائده: ۳۱)
ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً. (کهف: ۱۲)
فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَیْکُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّیَارِ وَکَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً. (اسراء: ۵)
در روایات نیز موارد بسیاری وجود دارد که بر اساس آنها خداوند موریانه (صدوق، ۱۳۸۵: ج۱، ۷۴)، ابر (همو، ۱۴۱۷: ۶۵۴)، پرنده (کلینی، ۱۳۶۳: ج۵، ۵۳۶)، فرشتگان (همو: ج۳، ۲۰۳) و… رامبعوث میگرداند. بنابراین از آمدن تعبیر «بعث الله» در این روایت، نمیتوان نتیجه گرفت شخصیت فرستاده شده، مهدی است.
بر آنچه گفته شد میتوان این نکته را افزود که اساساً محتوای روایت، خود نشانگر این است که شخصیت مورد نظر امام علی(ع) شخصیت مثبت و برجستهای نیست؛ زیرا در این روایت شخصیت یادشده به عنیف توصیف شده که این واژه به معنای بیرحم است (فراهیدی، ۱۴۰۹: ج۲، ۱۵۷). ابناثیر در این باره چنین مینویسد:
و کل ما فی الرفق من الخیر ففی العنف من الشر مثله. (ابناثیر، ۱۳۶۴: ج۳، ۳۰۹)
در نسخۀ موجود از کتاب الغیبه نعمانی در آستان قدس رضوی(ع) و کتابخانۀ آیتالله مرعشی، تعبیر «عنیفاً» وجود دارد، اما در بحار الانوار که این روایت را از الغیبه نعمانی نقل کرده، به جای «عنیفاً»، «عسفاً» آمده است (مجلسی، ۱۴۰۳: ج۵۲، ۲۳۲). این واژه نیز به معنای انجام امری بدون اندیشه، تدبر و بصیرت است (ابنفارس، ۱۴۰۴: ج۴، ۳۱۱؛ ابنمنظور، ۱۴۰۵: ج۹، ۲۴۵). روشن است که در هر دو صورت تعبیرات یادشده با مهدی و وصی امام مهدی که معصوم و واجب الاطاعه است _ به حسب آنچه احمد حسن مدعی است _ تناسبی ندارد.
حذف روایات مخالف
بر اساس روایات، یمانی _ که قیامش از علایم حتمی ظهور است _ از یمن خروج میکند و حال آنکه احمد حسن اهل بصره است و مدعی است از شرق و خراسان قیام خواهد کرد. بنابراین نه اهل یمن است و نه از یمن قیام خواهد کرد و این با روایات اهلبیت(ع) تعارضی آشکار دارد.
طرفداران احمد حسن برای فرار از این رسوایی بزرگ، مدعی شدهاند که در روایات از «یمنی بودن» یمانی سخن به میان نیامده است.
مینویسند:
… و إن من علامات خروجِه: خروج السفیانی من الشام و خروج الیمانی [من الیمن] و مناد ینادی من السماء. (صدوق، ۱۴۰۵: ۳۲۸)
آنها مدعی هستند در این روایت، عبارت «من الیمن» در کروشه قرار دارد و نشان میدهد وجود آن در نسخۀ اصلی کمال الدین قطعی نبوده است. بنابراین یمنی بودن یمانی قابل اثبات نیست (وبسایت مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی).
در حالی که طرفداران احمد حسن چنین القا میکنند که روایت یمنی بودن یمانی، تنها همین یک حدیث است؛ در حالی که روایات دیگری نیز وجود دارد و بدون اینکه مبتلا به مشکل اختلاف نسخه باشند، در آنها عبارت «من الیمن» وجود دارد. به عنوان نمونه میتوان به این روایت اشاره کرد:
محمد بن مسلم الثقفی قال: سمـعت أبا جعفر محمد بن علی الباقر(ع)یقول: القائم منا منصور بالرعب، مؤید بالنصر تطوی له الأرض وتظهر له الکنوز، یبلغ سلطانه المشرق والمغرب، ویظهر الله عز وجل به دینه عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ، فلا یبقی فی الأرض خراب إلا قد عمر، و ینزل روح الله عیسی بن مریم(ع) فیصلی خلفه. قال: قلت: یا ابن رسول الله! متی یخرج قائمکم؟ قال: إذا تشبه الرجال بالنساء، والنساء بالرجال، واکتفی الرجال بالرجال، والنساء بالنساء، و رکب ذوات الفروج السروج، و قبلت شهادات الزور، و ردت شهادات العدول، و استخف الناس بالدماء و ارتکاب الزنا و أکل الربا، و اتقی الأشرار مخافه ألسنتهم، و خروج السفیانی من الشام، و الیمانی من الیمن، و خسف بالبیداء، و قتل غلام من آل محمد(ص) بین الرکن والمقام، اسمـه محمد بن الحسن النفس الزکیه، و جاءت صیحه من السماء بأن الحق فیه و فی شیعته، فعند ذلک خروج قائمنا. (صدوق، ۱۴۰۵: ۳۳۱)
محمّد بن مسلم گوید: از امام باقر(ع) شنیدم که مىفرمود: قائم ما منصور به رعب است و مؤید به نصر؛ زمین براى او درنوردیده شود و گنجهاى خود را ظاهر سازد، و سلطنتش شرق و غرب عالم را فرا گیرد و خداى تعالى به واسطۀ او دینش را بر همۀ ادیان چیره گرداند، گرچه مشرکان را ناخوش آید. و در زمین ویرانهاى نماند جز آنکه آباد گردد و روح الله عیسى بن مریم(ع) فرود آید و پشت سر او نماز گزارد. راوى گوید: گفتم: ای پسر رسول خدا، قائم شما کى خروج مىکند؟ فرمود: آنگاه که مردان به زنان تشبّه کنند و زنان به مردان، و مردان به مردان اکتفا کنند و زنان به زنان، و صاحبان فروج بر زینها سوار شوند و شهادتهاى دروغ پذیرفته شود و شهادتهاى عدول مردود گردد و مردم خونریزى و ارتکاب زنا و رباخوارى را سبک شمارند و از اشرار به سبب زبانشان پرهیز کنند و سفیانى از شام خروج کند و یمانى از یمن و در بیداء خسوفى واقع شود و جوانى از آل محمّد که نامش محمّد بن حسن _ یا نفس زکیه _ است بین رکن و مقام کشته شود و صیحهاى از آسمان بیاید و بگوید حقّ با او و شیعیان اوست؛ در این هنگام است که قائم ما خروج کند.
این روایت در کتابهای متأخّر همچون اعلام الوری (طبرسی، ۱۴۱۷: ج۲، ۲۹۲)، کشف الغمه (اربلی، ۱۴۰۵: ج۳، ۳۴۳)، الفصول المهمه (حرّ عاملی، بیتا: ج۲، ۱۱۳۴) و بحارالأنوار (مجلسی، ۱۴۰۳: ج۵۲، ۱۹۲) به نقل از کمال الدین ثبت شده است و در تمام آنها عبارت
«من الیمن» وجود دارد. از اینرو در وجود این عبارت در نسخۀ اصلی کمال الدین نمیتوان تردید کرد.
این روایت تصریح دارد که یمانی از یمن خروج میکند و این درست خلاف ادعای طرفداران احمد حسن است.
ترجیح سخن دیگران بر فرمایش امام معصوم
دیگر اشکال بسیار روشن بر دلایل طرفداران احمد حسن، این است که اگر وی نه اهل یمن است و نه از یمن خروج میکند، پس چرا از وی به عنوان یمانی یاد شده است؟ این اشکال و در حقیقت تعارض آشکار با روایات اهلبیت(ع) برای روشن شدن دروغین بودن ادعای آنها نزد هر فرد منصفی کافی است.
طرفداران احمد حسن برای فرار از این رسوایی، ادعای مضحکی را مطرح کردهاند و مینویسند:
واژۀ یمانی که در این روایات به کار رفته، به معنای منسوب به سرزمین یمن نیست، بلکه از روایات چنین استفاده میشود که پیامبر گرامی اسلام(ص) خود را یمنی خواندهاند. بنابراین امامان اهلبیت(ع) و تمام سادات، یمنی هستند، گرچه اهل سرزمین یمن نباشند! روایت یادشده بدین قرار است:
عرض رسول الله(ص) یوماً خیلاً وعنده أبی عیینه بن حصن بن حذیفه بن بدر. فقال رسول الله(ص): انا أبصر بالخیل منک. وقال عیینه: وانا أبصر بالرجال منک یا رسول الله! فقال النبی(ص): کیف؟ قال: فقال: ان خیر الرجال الذین یضعون أسیافهم علی عواتقهم ویعرضون رماحهم علی مناکب خیولهم من أهل نجد. فقال النبی(ص): کذبت ان خیر الرجال أهل الیمن والایمان یمان و أنا یمانی…؛ (عده من الرواه، ۱۴۰۵: ۸۰ – ۸۱)
روزی رسول خدا در حالی که ابو عیینه بن حصن بن حذیفه بن بدر نزد آن حضرت بود از اسبها سان دید. رسول خدا(ص) فرمود: من به خصوصیات اسبها از تو داناترم. عیینه گفت: من نیز به حال مردان و انساب [آنان] از تو داناترم. رسول خدا(ص) فرمود: چگونه؟ عیینه گفت: مردانى که در نجد هستند، شمشیرهاى خود را روى شانهها میگذارند و نیزههاشان را روى شانۀ اسبها مىنهند بهترین مرداناند. رسول خدا(ص) فرمود: دروغ گفتى؛ بلکه مردان اهل یمن بهترند، ایمان یمنی است و من یمنی هستم ….
در حالی که روایت یادشده از اصل جعفر بن محمد حضرمی است که آن را از پسر عیینه بن حصن نقل میکند، اما همین روایت را شیخ کلینی به سند خود از امام باقر(ع) به صورت دیگری نقل میکند. روایت شیخ کلینی اینگونه است:
عن أبی جعفر(ع) قال: خرج رسول الله(ص) لعرض الخیل، فمر بقبر أبی أحیحه، فقال أبوبکر: لعن الله صاحب هذا القبر فوالله إن کان لیصد عن سبیل الله ویکذب رسول الله(ص)! فقال خالد ابنه: بل لعن الله أباقحافه، فوالله ما کان یقری الضیف ولا یقاتل العدو، فلعن الله أهونهما علی العشیره فقداً. فألفی رسول الله(ص) خطام راحلته علی غاربها، ثم قال: إذا أنتم تناولتم المشرکین فعموا ولا تخصوا فیغضب ولده. ثم وقف فعرضت علیه الخیل. فمر به فرس فقال عیینه بن حصن: إن من أمر هذا الفرس کیت و کیت. فقال رسول الله(ص): ذرنا فأنا أعلم بالخیل منک. فقال عیینه: وأنا أعلم بالرجال منک. فغضب رسول الله(ص) حتی ظهر الدم فی وجهه، فقال له: فأی الرجال أفضل؟ فقال عیینه بن حصن: رجال یکونون بنجد یضعون سیوفهم علی عواتقهم ورماحهم علی کواثب خیلهم ثم یضربون بها قدماً قدماً. فقال رسول الله(ص): کذبت، بل رجال أهل الیمن أفضل، الایمان یمانی والحکمه یمانیه ولولا الهجره لکنت امرء من اهل الیمن …؛ (کلینی، ۱۳۶۳: ج۸، ۶۹ – ۷۲)
امام باقر(ع) فرمود: روزى رسول خدا(ص) براى سان دیدن از اسبها بیرون آمد، پس عبورش به قبر أبىاحیحه افتاد. ابوبکر [ که همراه آن حضرت بود] گفت: خدا لعنت کند صاحب این قبر را؛ به خدا سوگند شیوهاش جلوگیرى از راه خدا و تکذیب رسول خدا(ص) بود! خالد پسر ابواحیحه گفت: بلکه خدا ابوقحافه را لعنت کند که _ به خدا _ نه مهماننوازى داشت و نه با دشمنان اسلام میجنگید؛ خدا هر کدام از آن دو را که در تیره و تبار خود پستتر و بیمقدارتر بودند لعنت کند! رسول خدا(ص) که گفتوگوى آن دو را شنید افسار شتر را به گردنش انداخت و فرمود: هر گاه شما به مشرکین بد میگویید به طور عموم بگویید و شخص معینى را نام نبرید که فرزند آن شخص خشمناک گردد. سپس ایستاد و اسبها را از جلویش عبور دادند. در این میان اسبى را آوردند؛ عیینه بن حصن گفت: این اسب چنین و چنان است [و شروع کرد به توصیف کردن آن اسب]. رسول خدا(ص) فرمود: ما را واگذار که من به خصوصیات اسبها از تو داناترم. عیینه گفت: من نیز به حال مردان و انساب [آنان] از تو داناترم. رسول خدا(ص) خشمگین شد، به طورى که چهرهاش سرخ شد و به او فرمود: [بگو] کدام مردان برترند؟ عیینه گفت: مردانى که در نجد هستند، آنها شمشیرهاى خود را روى شانهها میگذارند و نیزههاشان را روى شانه اسبها مىنهند، و در میدان جنگ با آنها پیکار میکنند و همچنان پیش میروند. رسول خدا(ص) فرمود: دروغ گفتى، بلکه مردان اهل یمن بهترند؛ ایمان یمنى است و حکمت و فرزانگى نیز از یمن است، و اگر هجرت من [از مکه به مدینه] نبود، من نیز مردى از اهل یمن بودم….
چنانکه ملاحظه میشود، در روایت امام باقر(ع) عبارت «انا یمانی» وجود ندارد، بلکه پیامبر گرامی اسلام(ص) یمانی بودن را از خود نفی کردهاند و فرمودهاند: «اگر من هجرت نکرده بودم اهل یمن بودم» و مفهوم این جمله این است که حال که هجرت کردهام یمنی نیستم؛ اما طرفداران احمد حسن برای اینکه برای شعری که گفتهاند قافیهای دست و پا کنند، گزارش فرزند یکی از سرکردگان مشرک را بر گزارش امام باقر ترجیح دادهاند، در حالی که طبق فرمایش امام باقر(ع) پیامبر گرامی اسلام(ص) یمنی بودن را از خود نفی کردهاند و در نتیجه به استناد این روایت نمیتوان آن حضرت و تمام سادات را یمانی خواند. علّامه مجلسی در توضیح روایت پیشگفته چنین مینویسد:
این فرمایش آن حضرت که «اگر هجرت نبود»شاید به این معنا باشد که اگر من از مکه هجرت نکرده بودم امروز اهل یمن بودم؛ چرا که مکه از یمن است؛ یا مقصود این است که اگر نبود که به فرمان خدا مدینه را برای مهاجرت اختیار کنم، یمن را به عنوان وطن برمیگزیدم، یا مقصود این است که اگر نبود که هجرت شرافت بیشتری دارد، خودم را از انصار به شمار میآوردم …. (مجلسی، ۱۴۰۳: ج۲۲، ۱۳۷)
اعم بودن دلیل از مدعا
برخی از استدلالهای طرفداران احمد حسن به این مشکل مبتلاست که دلیل اعم از مدعاست. به عنوان مثال، اگر کسی مدعی باشد در این خانه انسانی هست و دلیلش این باشد که چون از آنجا صدایی به گوش میرسد، چنین استدلالی با مشکل اعم بودن دلیل از مدعا مواجه است و استدلال یادشده به این دلیل باطل است که وجود صدا نهایتاً میتواند دلیلی بر وجود موجودی زنده درخانه باشد، اما اینکه آن موجود زنده حتماً انسان است را ثابت نمیکند طرفداران احمد حسن مدعی هستند که پس از امام مهدی(عج)دوازده امام و مهدی از نسل ایشان وجود خواهند داشت، اما برخی از دلایلی که بر این ادعا اقامه میکنند، مفهومی عامتر از امام و مهدی را میتواند اثبات نماید.
مینویسند:
یکی از ادلهای که بر وجود امامان و مهدیانی پس از امام مهدی(عج)دلالت دارد، دعای امام صادق(ع) در روز عرفه است: «السلام علیک یا مولای یا أبا جعفر محمد بن علی، السلام علیک یا مولای یا أباالحسن علی بن محمد، السلام علیک یا مولای یا أباجعفر الحسن بن علی، السلام علیک یا مولای یا أباالقاسم محمد بن الحسن صاحب الزمان، صلی الله علیک و علی عترتک الطاهره الطیبه.» طیب و طاهر بودن به معنای عصمت است و از آنجا که عصمت از ویژگیهای ائمه است، این دعا نیز بر وجود امامانی از نسل امام مهدی دلالت دارد.
در حالی که طیّب و طاهر بودن هیچ ملازمتی با امام بودن ندارد، چنانکه حضرت زهرا(س) طیب و طاهر بودند، اما امام نبودند. به عنوان نمونه در یکی از ادعیه از آن حضرت با چنین القابی یاد شده است:
اللهم صل علی محمد وأهل بیته، وصل علی البتول الطاهره، الصدیقه المعصومه، التقیه النقیه، الرضیه [المرضیه]، الزکیه الرشیده.
و بلکه کسان دیگری در فرمایشات ائمه به این وصف متصف شدند، با اینکه با حضرت زهرا(س) قابل مقایسه نیستند. به عنوان نمونه میتوان به نامهای که امام صادق(ع) خطاب به عبدالله بن حسن مرقوم فرمودهاند اشاره کرد:
ان أباعبد الله جعفر بن محمد(ع) کتب إلی عبد الله بن الحسن حین حمل هو وأهل بیته یعزیه عما صار إلیه: بسم الرحمن الرحیم، إلی الخلف الصالح والذریه الطیبه من
ولد أخیه وابن عمه، اما بعد فلان کنت تفردت أنت وأهل بیتک ممن حمل معک بما أصابکم ما انفردت بالحزن والغبطه والکابه وألیم وجعل القلب دونی …. (ابنطاووس، ۱۴۱۴: ج۳، ۸۳)
بر این اساس روشن شد که از توصیف ذریۀ امام مهدی به طیب و طاهر و امثال آن نمیتوان امامت، مهدویت و وصایت آنها را اثبات کرد.
تعارض درونی
از دیگر مشکلاتی که طرفداران احمد حسن به آن مبتلا هستند، تعارض درونی مستندات است؛ به این معنا که برخی از دلایل آنان با برخی دیگر در تعارض است و مستندات آنها یکدیگر را نفی میکنند.
مینویسند:
یکی از مهمترین دلال حقانیت احمد حسن، حدیث وصیت است که در آن به نام احمد و وصایت او از امام مهدی تصریح شده است:
عن أمیر المؤمنین(ع) قال: قال رسول الله(ص) فی اللیله التی کانت فیها وفاته لعلی(ع): یا أبا الحسن! أحضر صحیفه ودواه، فأملی رسول الله(ص) وصیته حتی انتهی [إلی] هذا الموضع فقال: یا علی! إنه سیکون بعدی اثنا عشر إماماً ومن بعدهم اثنی عشر مهدیاً فأنت یا علی أول الاثنی عشر الامام. وساق الحدیث إلی أن قال: ولیسلمها الحسن(ع) إلی ابنه محمد المستحفظ من آل محمد _ صلی الله علیه وعلیهم _ فذلک اثنی عشر إماماً ثم یکون من بعده اثنا عشر مهدیاً فإذا حضرته الوفاه فلیسلمها إلی ابنه أول المهدیین له ثلاثه أسامی اسم کاسمـی واسم أبی وهو عبدالله وأحمد والاسم الثالث المهدی وهو أول المؤمنین؛
امیر المؤمنین(ع) فرمود: پیغمبر(ص) در شب رحلتش به من فرمود: ای اباالحسن، صحیفه و دواتى بیاور! سپس پیغمبر وصیت خود را املا فرمود تا به اینجا رسید … : ای على، بعد از من دوازده امام خواهد بود، و بعد از آنها دوازده مهدى است. ای على، تو نخستین آن دوازده امامى! سپس یکیک ائمه را نام برد تا اینکه فرمود: حسن [عسکرى] هم این صحیفه را به فرزندش محمد که از ما آل محمد محفوظ است تسلیم کند؛ اینها دوازده امام هستند. بعد از مهدى موعود دوازده مهدى دیگر خواهد بود. چون او وفات کرد، آن را تسلیم کند به مهدى اول که داراى سه نام است: یک نام مثل نام من، و یک نام مانند نام پدرم عبدالله و احمد و اسم سوم مهدى است و او نخستین مؤمنان است.
در حالی که از تعبیر «سیکون بعدی اثنا عشر إماماً ومن بعدهم اثنی عشر مهدیاً»، و «فذلک اثنی عشر إماماً ثم یکون من بعده اثنا عشر مهدیاً» چنین برمیآید که امامان دوازده نفر بیشتر نیستند و دوازده نفر بعدی مقام امامت ندارند، بلکه مهدی هستند؛ چرا که تفصیل قاطع شرکت است و این مطلب با این توجه روشنتر میشود که دوازده امام بر اساس روایات مهدی هم هستند. پس اگر دوازده مهدی دوم امام هم باشند، جدا کردن آنان از یکدیگر لغو خواهد بود. بنابراین تنها دلیلی که میتواند این تفصیل داشته باشد این است که دوازده مهدی دوم امام نیستند و از اینرو این روایت خود دلیلی بر این است که غیر از امامان دوازدهگانه، هیچ کس مقام امامت ندارد و اگر امام مهدی(عج)اوصیایی از فرزندان خود داشته باشد، آنان هرگز دارای شأن امامت نیستند. در نتیجه احمد حسن که خود را مصداق این روایت میداند منحصراً مهدی خواهد بود و نمیتواند امام باشد، در حالی که وی مدعی مقام امامت نیز هست. برای مثال، یکی از دلایلی که آنان برای مدعای خود اقامه میکنند، احادیثی است که به ظاهر بر وجود امامان سیزدهگانه دلالت دارد؛ مانند این حدیث:
سمـعت أبا جعفر(ع) یقول: الاثنا عشر الامام من آل محمد(ع) کلهم محدث من رسول الله(ص) و من ولد علی و رسول الله و علی(ع)هما الوالدان. (کلینی، ۱۳۶۳: ج۱، ۵۳۱)
به گفتۀ آنان، از این روایت چنین فهمیده میشود که دوازده امام از نسل امام علی(ع) هستند. پس با احتساب امام علی(ع) تعداد ائمه از دوازده نفر بیشتر است و احمد حسن امام سیزدهم میشود.
با توضیحاتی که پیش از این داده شد، درمییابیم که میان ادعای اخیر و حدیث وصیت که بزرگترین دلیل احمد حسن است، تعارض وجود دارد؛ زیرا وقتی بر اساس حدیث وصیت، دوازده نفر نخست اماماند و دوازده نفر دوم مهدی، معنای این روایت، این است که دوازده نفر دوم دیگر امام نیستند. بنابراین ما بهجز دوازده امام، امام دیگری نخواهیم داشت، در حالی که احمد حسن مدعی مقام امامت نیز هست. پس بزرگترین مستند او دلیلی بر نفی ادعای اوست و این تعارض در ادله، نشانگر آشفتگی نظام فکری و در نتیجه، آشفتگی شخصیت اوست و حاشا که امامی دچار چنین آشفتگیها و تعارضات باشد؛ زیرا امام تجسم قرآنی است که در آن هیچ اختلاف و تعارضی نیست:
وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَافاً کَثِیراً. (نساء: ۸۲)
تعارضات بیرونی
مقصود از تعارضات بیرونی، تعارضاتی است که میان دعاوی احمد حسن و فرمایشات اهلبیت(ع) وجود دارد. در اینباره نمونههای بسیاری میتوان ارائه کرد، ولی به سبب رعایت اختصار به یک مورد اشاره میشود:
مینویسند:
یکی از ادلۀ حقانیت احمد حسن، علم الهی اوست. وی دارای علم لدنّی است
و همچنان که در روایات آمده، یکی از نشانههای امام علم است. (انصار امام مهدی،
بیتا: ۶۹)
در حالی که بر اساس فرمایشات پیشوایان معصوم، آن علمیکه پیشوایان معصوم از پیامبر گرامی اسلام(ص) به ارث بردهاند و نشانۀ شناخت امام است، منحصراً در اختیار دوازده نفر است و هیچ کس دیگری با آنان در این مطلب شریک نیست.
امام صادق(ع) فرمودند:
… یَا یُونُسُ! إِذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِیحَ فَعِنْدَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِنَّا وَرِثْنَا وَ أُوتِینَا شَرْعَ الْحِکْمَهِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ. فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! وَ کُلُّ مَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ وَرِثَ کَمَا وَرِثْتُمْ مَنْ کَانَ مِنْ وُلْدِ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَهَ(ع)؟ فَقَالَ: مَا وَرِثَهُ إِلَّا الْأَئِمَّهُ الِاثْنَا عَشَرَ. قُلْتُ سَمِّـهِمْ لِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَقَالَ: أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ بَعْدَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ أَنَا وَ بَعْدِی مُوسَی وَلَدِی وَ بَعْدَ مُوسَی عَلِیٌّ ابْنُهُ وَ بَعْدَ عَلِیِّ مُحَمَّدٌ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِیٌّ وَ بَعْدَ عَلِیٍّ الْحَسَنُ وَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُجَّهُ اصْطَفَانَا اللَّهُ وَ طَهَّرَنَا وَ أُوتِینَا ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالمین؛ (خزاز قمی، ۱۴۰۱: ۲۵۹)
… ای یونس، اگر دانش صحیح میخواهی نزد ما اهلبیت است. به ما حکمت و فصلالخطاب داده شده و ما آنها را به ارث بردهایم. عرض کردم: ای فرزند پیامبر خدا، آیا هر کسی از اهلبیت و از فرزندان علی و فاطمه باشد، آنچه شما به ارث بردهاید را ارث برده است؟ فرمود: جز امامان دوازدهگانه کسی آن را ارث نبرده است. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا، آنان را نام ببرید! فرمود: اولین آنان علی بن ابیطالب است، پس از او حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و سپس من و پس از من موسی و پس از موسی پسرش علی و پس از علی، محمد و پس از محمد، علی و پس از علی، حسن و پس از حسن، حجت. خداوند ما را انتخاب کرد و پاک گرداند و به ما چیزی داده شد که به هیچ کس داده نشد.
مخالفت با اجماع شیعه و اهلسنت
آخرین نکتهای که در پایان این قسمت میتوان به آن اشاره کرد، این است که اعتقاد به امامان دوازدهگانه یکی از محوریترین باورهای شیعه در طول تاریخ بوده است و شیعیان همیشه به نام شیعیان دوازدهامامیشناخته میشدند. این مطلب ریشه در روایات متوتری دارد که از پیامبر گرامی اسلام(ص) نقل شده که امامان را دوازده نفر و به تعداد نقبای بنیاسرائیل معرفی فرمودهاند و بلکه این مضمون را اهلسنت در کتابهای معتبر خود همچون صحاح ششگانه ثبت کردهاند. از اینرو این باور که پیامبر گرامی اسلام(ص) دوازده جانشین دارند، از اعتقاداتی است که در میان تمام مسلمین اعم از شیعه و سنی بر آن اتفاق نظر وجود دارد؛ با این حال احمد حسن خود را امام سیزدهم میداند. بنابراین ادعای او مخالفت با اجماع شیعه و سنی است و او سخنی گفته که نه بر مبنای شیعه پذیرفتنی است و نه بر مبنای اهلسنت و این خود دلیل استوار دیگری بر بدعتگذار بودن اوست.
منابع
_ احمد الحسن، الجواب المنیر عبر الاثیر، اصدارات الامام المهدی(عج)، چاپ اول، ۱۴۳۱ق.
_ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، بیروت، دار الاضواء، چاپ دوم، ۱۴۰۵ق.
_ ابناثیر، مبارک بن مبارک، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، قم، مؤسسۀ اسماعیلیان، چاپ چهارم، ۱۳۶۴ش.
_ ابنحنبل، احمد بن محمد، المسند، بیروت، دار صادر، بیتا.
_ ابنطاووس، علی بن موسی، اقبال الأعمال، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
_، الملاحم و الفتن، اصفهان، مؤسسه صاحبالامر(عج)، چاپ اول، ۱۴۱۶ق.
_ ابنفارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۰۴ق.
_ ابنمنظور، محمّد بن مکرم مصری انصاری، لسان العرب، قم، نشر ادب حوزه، ۱۴۰۵ق.
_ انصار امام مهدی، ادلۀ جامع دعوت یمانی آل محمّد؛ سید احمد الحسن، وبسایت فارسی «انصار امام مهدی، yamaani.com»، بیتا.
_ آیتی، نصرتالله، «معیارهای تطبیق نشانههای ظهور»، فصلنامه علمی _ پژوهشی مشرق موعود، قم، مؤسسۀ آینده روشن، پاییز ۱۳۹۱ش.
_ بحرانی، سیدهاشم، غایه المرام، تحقیق: سیدعلی عاشور، بیجا، بینا، بیتا.
_، المحجه فی ما نزل فی القائم الحجه، بیروت، مؤسسه النعمان، ۱۴۱۳ق.
_ حاکم نیشابوری، محمّد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: یوسف عبدالرحمن المرعشلی، بیجا، بینا، بیتا.
_ حرّ عاملی، محمّد بن حسن، الفصول المهمّه فی اُصول الأئمّه، تحقیق: محمّد بن محمّد الحسین القائینی، قم، مؤسسۀ معارف اسلامی، بیتا.
_ حموی، یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ق.
_ خزاز قمی، علی بن محمد، کفایه الأثر، قم، انتشارات بیدار، ۱۴۰۱ق.
_ خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایه الکبرى، بیروت، مؤسسه البلاغ، چاپ چهارم، ۱۴۱۱ق.
_ خمینی، سید روح الله، کتاب الطهاره، قم، مطبعه مهر، بیتا.
_ دیراوی، عبدالرزاق، دعوه السید احمد الحسن هی الحق المبین، اصدارات الامام المهدی، چاپ اول، ۱۴۳۳ق.
_ صادقی، مصطفی، تحلیل تاریخی نشانههای ظهور، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۵ش
_ صدر، سید محمد، موسوعه الامام المهدی، بیجا، دارالکتاب الاسلامی، چاپ دوم، ۱۴۲۷ق.
_ صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه، الامالی، قم، مرکز الطباعه و النشر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.
_، علل الشرایع، نجف اشرف، مکتبه الحیدریه، ۱۳۸۵ق.
_، کمال الدین و تمام النعمه، تحقیق: علیاکبر غفاری، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۵ق.
_، معانی الأخبار، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۳۷۹ق.
_ صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، تهران، منشورات الاعلمی، ۱۴۰۴ق.
_ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، قم، مؤسسه آلالبیت، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.
_ طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، قم، مؤسسه البعثه، چاپ اول، ۱۴۱۳ق.
_ طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، تحقیق: عبادالله تهرانی و علی احمد ناصح، قم، مؤسسه المعارف الإسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۱ق _ الف.
_، مصباح المتهجد، بیروت، مؤسسه فقه الشیعه، چاپ اول،
۱۴۱۱ق _ ب.
_ عده من الرواه، الأصول السته عشر، قم دارالشبستری، چاپ دوم، ۱۴۰۵ق.
_ فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق.
_ کاظمی، سید مصطفی بن ابراهیم، بشاره الإسلام، تحقیق: نزار حسن، قم، مؤسسه فرهنگی و اطلاعرسانی تبیان، ۱۳۸۷ش.
_ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق، تصحیح و تعلیق: علیاکبر غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ پنجم، ۱۳۶۳ش.
_ مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
_ مجلسی، محمدتقی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، تحقیق: سیدهاشم رسولی محلاتی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۷۰ش.
_ مروزی، نعیم بن حماد، کتاب الفتن، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ق.
_ مسعودی، علی بن حسین، إثبات الوصیّه للإمام علی بن أبی طالب، قم، مؤسسه انصاریان، چاپ دوم، ۱۴۲۴ق.
_ مغربی، قاضی نعمان، شرح الأخبار، قم مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق.
_ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الاختصاص، تحقیق: علیاکبر غفاری، بیروت، دارالمفید، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق.
_ مقدس، محمدهادی، تقریرات الحج (تقریرات درس آیت الله العظمیگلپایگانی)، بیجا، بینا، بیتا.
_ نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، تحقیق: فارس حسون، قم، انوار الهدی، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.
_ یزدی حائری، علی، إلزام الناصب فی إثبات الحجه الغائب، تحقیق: سیدعلی عاشور، بیجا، بینا، بیتا.
_ وبسایت «مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی»: www.pasokhgoo.ir