مرحوم آیتالله خوانساری از خانه پیاده به مسجد میرفتند. چون خانه و مسجد هر دو داخل بازار بود، امکان سوار ماشین شدن برای ایشان نبود.
در بین مسیر فقرا بنا به دلایلی آقا را اذیت میکردند.
کلانتری محل دید اگر بلایی سر آقا بیاید، مسئول است. خودش هم بخواهد دنبال آقا برود، آقا راضی نیست.
در محله آقای خوانساری یک آدم شر بود که از همه شرهای محل بدتر بود.
پاسبان یقه او را گرفت و گفت: « از فردا دنبال آقا میروی و اگر فقرا اذیتشان کردند، لت و پارشان میکنی.
دنبال آقا میروی تا مسجد و میپلکی تا نمازشان تمام شود و بیاید.
در برگشت هم با فاصله همراهشان میآیی».
همین رفت و آمد باعث شد که این شر محله، نمازخوان شود چون دنبال یک آدم راه افتاده بود.
یک وقت میشود که یک حادثه پیش میآید و آدم غرق شده نجات پیدا میکند.