بعضی از کلمات را می دانم که چه حکایتی دارند و انسان را به کجاها که نمیبرند. مثل انتظار، مثل دل سپردگی، مثل روزهایی که با دعاهای از ته دل، سر میشوند.
موعود:به قدرت واژه ها ایمان دارم. دیده ام که چطور آدم ها را از حبس نجات می دهند و روبرویشان می نشینند و به عاشقانه های بی کلام دعوت شان میکنند.
سالهای سال است که به قدرت لب های ذاکر معتقدم. به آدم هایی که در هوای عشق نفس میکشند. به آنهایی که یقین دارند ابرهای تیره از آسمان آرزوها کنار خواهد رفت و قائم شان، ظهور خواهد کرد.
به قدرت آن نامی، روز و شب معترفم که جمعه ای نزدیک از دروازه های شهر، برایمان صبح می آورد. به آن رسولی که غیبت مان را برمی دارد و در یک قدمی نگاهمان می ایستد.
مرید بودن را باور دارم. آن بهشتی را که گاهی در سرزمین اشک ها به پامیشود.
سالهاست که معنای بی قراری و چشم به راهی را به واسطه شانه هایی که پنج شنبه ها گریه میکنند و رخساره هایی که جمعه ها، آه میکشند، باور دارم.
ای صاحبِ زمان ! به نبودن های خودمان اعتراف میکنم. فهمیده ام که ما آرامش دنیا را مخدوش کرده ایم. صلح و عدالت و ایمان را. و هزارها سال است که توبه هایمان، سست است که نمی آیید. اما شما را به حق همان رحمیکه در نمازها و نیایش های امامانه تان خرج مان میکنید، شما را به حق مظلومیت و بزرگواری جدتان، شفاعت مان کنید.
از خدا بخواهید به ارتفاع برسیم و از زمین کنده شویم. بتوانیم از باغچه جانمان ریشه علف های هرز را بیرون بیاوریم و گل نرگس بکاریم. خودمان را به نور برسانیم، به آن باران هایی که فقط در روح عاشقان و مریدان تان فرو میبارد…
منبع:قدس