امام هادی(ع) همانند دیگر امامان ما شیعیان در باب امام زمان(عج) و امامت وی روایات متعددی دارد. مرحوم شیخ صدوق در کتاب “کمال الدین و تمام النعمه” باب ۳۷، ۱۰ روایت از این امام همام را بیان میکند که نشان از کوشش این امام بزرگوار در دوران امامت خود برای تبلیغ و اشاعه تفکر شیعی و مهدوی است:
حدیث اول:
عبدالعظیم حسنىّ میگوید: بر مولاى خود امام هادى(ع) وارد شدم، چون مرا دید فرمود: مرحبا بر تو اى ابو القاسم! تو دوست حقیقى ما هستى، گفتم: اى فرزند رسول خدا! مىخواهم دین خود را بر شما عرضه بدارم، اگر پسندیده بود بر آن استوار باشم تا آنکه خداى تعالى را ملاقات کنم. فرمود: اىأبوالقاسم! بازگو، گفتم: من معتقدم که خداى تعالى واحد است و چیزى مانند او نیست و از دو حدّ خارج است: حدّ ابطال و حدّ تشبیه، و اینکه او جسم، صورت، عرض و جوهر نیست، بلکه او پدید آورنده اجسام و تصویرکننده صورت ها، آفریننده اعراض، جواهر، ربّ و مالک و جاعل و پدید آورنده هر چیزى است، و اینکه محمّد(ص) بنده و رسول اوست، خاتم پیامبران است، و پس از او تا روز قیامت پیامبرى نخواهد بود و آئین او ختم کننده آئین هاست و پس از آن تا روز قیامت آئینى نخواهد بود.
و من معتقدم که پس از او امام و خلیفه و ولىّ امر امیرالمؤمنین علیّ بن أبى طالب(ع) است. سپس حسن و بعد حسین و بعد علىّ بن الحسین و بعد محمّد بن علىّ و بعد جعفر بن محمّد و بعد موسى بن جعفر و بعد علىّ بن موسى و بعد محمّد بن علىّ و بعد تویى اى مولاى من، امام هادى(ع) فرمود: و پس از من فرزندم حسن است و مردم با جانشین او چگونه باشند؟ گفتم: اى مولاى من! آن چگونه است؟
فرمود: زیرا شخص او را نمىبینند و ذکر نام او روا نباشد تا آنکه قیام کند و زمین را پر از عدل و داد نماید. همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد. گوید: گفتم: اقرار مىکنم و معتقدم دوست آنان دوست خدا و دشمن ایشان دشمن خدا و طاعت ایشان طاعت خدا و معصیت ایشان معصیت خداست و معتقدم که معراج حقّ است و سؤال قبر حقّ است و جنّت و نار حقّ است و صراط و میزان حقّ است و قیامت مىآید و شکّى در آن نیست و خداى تعالى اصحاب قبور را مبعوث مىفرماید و معتقدم که فرایض واجبه بعد از ولایت نماز، زکات، روزه، حجّ، جهاد و امربه معروف و نهى از منکر است.
امام هادى(ع) فرمود: اى ابوالقاسم! به خدا سوگند این دین خداست که آن را براى بندگانش پسندیده است، پس بر آن ثابت باش خداوند تو را به قول ثابت در حیات دنیا و آخرت استوار بدارد.
حدیث دوم
علىّ بن مهزیار گوید: به امام هادى(ع) نامه اى نوشتم و در آن از فرج پرسش نمودم، به من نوشت: هنگامى که صاحب شما از سراى ستمکاران غیبت کرد منتظر فرج باشید.
حدیث سوم
علیّ بن محمّد بن زیاد گوید: به امام هادى(ع) نامه اى نوشتم، و در آن از فرج پرسش نمودم، به من نوشت: هنگامى که صاحب شما از سراى ستمکاران غیبت کرد، در انتظار فرج باشید.
حدیث چهارم
ابراهیم بن محمّد بن فارس گوید: من و نوح و ایّوب بن نوح در راه مکّه بودیم و در وادى زباله فرود آمدیم و نشستیم و با یکدیگر صحبت مىکردیم، سخن از اوضاع زمانه و دورى امر امامت از ما بود، ایّوب بن نوح گفت: امسال نامه اى نوشتم و از این مطلب پرسش نمودم، به من نوشت: چون امام شما از میان شما برداشته شد از زیر پاهاى خود منتظر فرج باشید.
حدیث پنجم
داود بن قاسم جعفرىّ گوید: از امام هادى(ع) شنیدم که مىفرمود: جانشین پس از من فرزندم حسن است و شما با جانشین پس از جانشین من چگونه خواهید بود؟ گفتم: فداى شما شوم براى چه؟ فرمود: زیرا شما شخص او را نمىبینید و براى نام او بر شما روا نباشد، گفتم: پس چگونه او را یاد کنیم؟ فرمود:بگوئید: حجّه آل محمّد(ع)
حدیث ششم
اسحاق بن محمّد بن ایّوب گوید: از امام هادى(ع) شنیدم که مىفرمود: صاحب الامر کسى است که مردم مىگویند: هنوز متولّد نشده است.
حدیث هفتم
حدیث فوق را محمّد بن ابراهیم بن اسحاق نیز براى ما روایت کرده است.
حدیث هشتم
علىّ بن عبد الغفّار گوید: چون امام جواد(ع) درگذشت شیعیان به امام هادى(ع) نامه نوشتند و از امر امامت از وى پرسش کردند و او نوشت: آن امر تا من در قید حیاتم با من است و چون تقدیر خداى تعالى بر من نازل شود، خداى تعالى جانشین مرا بیاورد و شما با جانشین پس از جانشین من چه خواهید کرد؟
حدیث نهم
صقربن ابو دلف گوید: چون متوکّل آقاى ما امام هادى(ع) را برد، آمدم تا از او خبرى بگیرم، دربان متوکّل به من نگریست و امر کرد که مرا به نزد او برند و بردند و او گفت: اى صقر! چه کارى دارى؟ گفتم: یا استاد! خیر است، گفت: بنشین، صقر گوید: این امور مرا بهاندیشه فرو برد و با خود گفتم: در این آمدن خطا کردم، گوید: مردم را از خود دور کرد، سپس گفت: چه کار دارى؟ و براى چه آمدهاى؟ گفتم: براى خبرى، گفت: شاید آمدهاى از خبر مولایت بپرسى؟ گفتم: مولاى من کیست؟ مولاى من امیر المؤمنین(ع) است، گفت: خاموش باش که مولاى تو حقّ است، از من نترس که من با تو هم عقیدهام، گفتم:
الحمد للَّه، گفت: آیا دوست دارى او را ببینى؟ گفتم: آرى، گفت: بنشین تا پیام رسان برود، گوید: نشستم و چون او رفت به غلامش گفت: دست صقر را بگیر و او را به همان سرایى ببر که آن مرد علوى آنجا زندانى است و آنها را تنها بگذار، او مرا به آن سرا برد و به اتاقى اشاره کرد و وارد شدم و بناگاه دیدم که امام(ع) بر حصیرى نشسته و در مقابل او قبرى حفر شده قرار داشت، گوید: سلام کردم و او سلام مرا پاسخ گفت، سپس فرمان داد که بنشینم و من نیز نشستم سپس فرمود: اى صقر! براى چه به اینجا آمدى؟ گفتم: اى سرورم! آمدهام تا از شما خبرى بگیرم، گوید: آنگاه به آن قبر نگریستم و گریستم و او به من نگاه کرد وگفت: اى صقر! غم مخور! که بدى آنها هرگز به ما نخواهد رسید، گفتم: الحمد اللَّه، سپس گفتم: اى سرورم حدیثى است که از پیامبر(ص) روایت شده و معناى آن را نمىفهمم، فرمود: آن چه حدیثى است؟ گفتم: معناى این کلام او چیست: با ایّام دشمنى نکنید که با شما دشمنى خواهند کرد؟
فرمود: آرى، مقصود از ایّام ما هستیم و به واسطه ماست که آسمان و زمین برپاست، شنبه نام رسول خداست، و یک شنبه نام امیر المؤمنین، و دوشنبه نام امام حسن و امام حسین، و سه شنبه نام امام سجاد و امام باقر و امام صادق، و چهارشنبه نام امام کاظم و امام رضا و امام جواد و من است، و پنجشنبه نام فرزندم حسن، و جمعه نام فرزند فرزندم که حقّ خواهان به گرد او آیند و او کسى است که زمین را پر از عدل و داد نماید همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد، این معناى “ایّام” است و در دنیا با آنها دشمنى نکنید که آنها در آخرت دشمن شما خواهند بود، سپس فرمود: وداع کن و برو که بر تو ایمن نیستم.
حدیث دهم
صقر بن ابو دلف گوید: از امام هادى(ع) شنیدم که مىفرمود: امام پس از من فرزندم حسن است و پس از حسن فرزندش قائم کسى که زمین را از عدل و داد آکنده سازد همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد