چه چیزی رسانه‌های غالب را به رسانه‌های غالب تبدیل کرده است؟

26 yje5mmy1ym - چه چیزی رسانه‌های غالب را به رسانه‌های غالب تبدیل کرده است؟اجازه دهید مردم سرگرم مسابقات ورزشی، رسوایی‌های جنسی، اشخاص معروف و مشکلات آنها و یا هر چیزی شبیه به این موارد شوند. هیچ چیز به این اندازه مهم نیست و البته مسائل بزرگ و مهم بر عهده مردان بزرگ است. «ما خود در این باره مراقب هستیم»!


  • چکیده:

مطبوعات و به طور کلی جامعه اطلاع رسانی آمریکا، هر کدام به نحوی وابسته و یا متعلق به شرکت‌های بزرگ تجاری هستند. کسانی هم که در این رسانه‌ها به کار مشغول هستند، تحت امر این شرکت‌ها به حساب می‌آیند. این رسانه‌ها جریان غالب خبر و اطلاع رسانی را در کشور به عهده دارند. افرادی که در خدمت این رسانه‌ها هستند، باید دارای چارچوب ذهنی مشخصی باشند؛ چارچوبی که شرکت‌های تجاری بزرگ مشخص می‌کنند. نتیجه این می‌شود که خوراک فکری یک کشور را تعدادی شرکت تجاری بزرگ تأمین می‌کنند و به این ترتیب، این شرکت‌ها هر آنچه را که لازم می‌دانند عملی می‌سازند و کسی با آنها مخالفت نمی‌کند؛ چرا که این رسانه‌ها با مشغول ساختن مردم به امور بی فایده، آنها را از مسائل مهم منحرف ساخته‌اند.

محصولات رسانه‌ها هر روزه منتشر می‌شوند و شما می‌توانید کاوشی نظام مند را ترتیب دهید. می‌توانید مطالب منتشر شده روز قبل را با مطالب امروز مقایسه کنید. مدارک بسیاری در مورد اینکه چه مسئله ای مهم و چه مسئله ای غیر مهم جلوه داده شده‌اند وجود دارد. همچنین شما می‌توانید راه‌های ساخته شدن این مطالب را مشاهده کنید.

 اگر شما می‌خواهید رسانه‌ها و یا هر نهاد دیگری را بشناسید، کار خود را با پرسیدن سؤال در مورد ساختار سازمان درونی و جایگاه اجتماعی آن نهاد شروع می‌کنید. چگونه این نهاد‌ها با دیگر مراجع قدرت در ارتباط هستند؟ اگر خوش شانس باشید، افرادی وجود دارند که در ارتباط با این مراجع قدرت هستند و به شما خواهند گفت که آنها قصد انجام چه کارهایی را دارند. سخنان این افراد مسائلی نیست که به همه مردم به عنوان کارکرد این مراجع گفته می‌شود، بلکه مسائلی است که افراد عضو مراجع قدرت در میان خود رد و بدل کرده و در مورد آنها تصمیم می‌گیرند. این گفته‌ها، حاوی اسناد و مدارک بسیار جالبی هستند. این افراد، منابع اطلاعاتی مهمی در مورد ماهیت رسانه‌ها می‌باشند. همانند یک دانشمند، هنگامی‌که می‌خواهد یک ملکول پیچیده را بررسی کند، شما نیز ابتدا ساختار این نهاد‌ها را مورد بررسی قرار می‌دهید. سپس تصویری از محصولات رسانه‌ها، بر اساس ساختار آنها در ذهن خود می‌سازید. سپس محصولات رسانه ای را مورد کاوش قرار می‌دهید و میزان تطابق آن را با تصویر ذهنی خود می‌سنجید. در واقع، تمام کارهایی که در مورد تحلیل رسانه‌ها انجام می‌شود، مربوط به این قسمت آخر می‌باشد: تلاش برای فهم دقیق آنچه رسانه‌ها تولید می‌کنند. خوب، چه چیزی را خواهید یافت؟ پیش از هر چیزی، متوجه رسانه‌های مختلف با کارکرد‌های متفاوت خواهید شد. مثلاً، سرگرمی‌ها، ‌ هالیوود، نمایش‌های تلویزیونی و رادیویی کم ارزش، و مواردی از این قبیل، به همراه بیشتر روزنامه‌های کشور که معطوف به مخاطبین جمعی می‌باشند، به جای آگاه ساختن مردم، آنها را منحرف می‌کنند.

«رسانه نخبگان»، بخش دیگری از رسانه‌ها می‌باشند که گاهی آنها را «رسانه‌ها ی تعیین کننده خط مشی» نیز می‌نامند، چرا که این رسانه‌ها از پشتیبان‌های بزرگی برخوردار هستند. آنها چار چوبی را تعیین می‌کنند که دیگر رسانه‌ها مطابق با آن عمل می‌کنند. «نیویورک تایمز»، «واشنگتن پست» و چند خبرگزاری دیگر، از این نوع رسانه‌ها می‌باشند. اکثر مخاطبین این روزنامه‌ها طبقه ممتاز جامعه می‌باشند. افرادی که روزنامه نیویورک تایمز را می‌خوانند، اغلب طبقه ثروتمند می‌باشند که گاهی اوقات آنها را طبقه سیاسی نیز می‌نامند. بسیاری از این افراد در روندی رو به رشد، عملاً در تصمیم گیری‌ها و هدایت جریان‌ها دخالت دارند و به طور عمده این کار را در نقش مدیر نهاد‌های مختلف تصمیم گیری، به انجام می‌رسانند. این افراد می‌توانند در نقش مدیران سیاسی، مدیران بازرگانی (مانند مدیران اجرایی)، مدیران نظری (مانند افراد بسیاری که در مدارس و دانشگاه‌ها مشغول هستند)، یا دیگر ژورنالیست‌ها باشند. کسانی که شیوه فکر کردن مردم را تعیین و به آنها می‌گویند، چگونه به مسائل نگاه کنند.

رسانه نخبگان چار چوبی را تعیین می‌کنند که دیگر رسانه‌ها باید در قالب آن عمل کنند. (برای اثبات این موضوع) به مدت چند سال «آسوشیتدپرس» را زیر نظر گرفتم. این خبرگزاری جریانی دائمی از خبر را تولید می‌کند. هر روز در ساعات میانی بعد از ظهر برنامه ای تلویزیونی پخش می‌شود که در آن این چنین اعلام می‌گردد :« قابل توجه سر دبیران: در شماره فردا، نیویورک تایمز مسائل ذیل را در صفحه اول خود به چاپ خواهد رساند.» منظور این پیام این است که، اگر شما سر دبیر یک روزنامه در شهر دایتون ایالت اوهایو هستید و منبعی برای استخراج اخبار ندارید و یا اگر نمی‌خواهید در مورد آن فکر کنید، این پیام به شما می‌گوید که اخبار فردا چیست اگر سردبیر یک روزنامه محلی هستید، نسبت به انجام این کار اجبار بیشتری دارید، چرا که دسترسی شما به منابع دیگر بسیار محدود است. اگر از مسیر تعیین شده خارج شوید و موضوعاتی را که رسانه نخبگان نمی‌پسندد تولید کنید، به زودی نتیجه کار خود را خواهید دید. اتفاقی که اخیراً برای روزنامه San Jose Mercury News افتاد (که در آن گری وب مقالاتی را تحت عنوان «اتحاد تاریک»، در مورد همدستی سازمان CIA در قاچاق مواد مخدر، منتشر ساخت)، مثالی غم انگیز در این مورد است. بنابراین راه‌های بسیاری وجود دارد که به وسیله آنها، دست اندر کاران قدرت شما را به مسیری که از آن خارج شده اید، باز می‌گردانند. اگر سعی کنید قالب‌ها را بشکنید، مدت زیادی دوام نخواهید آورد..

در واقع، رسانه‌های جمعی در پی منحرف ساختن مردم می‌باشند. «به مردم اجازه بدهید هر کاری که دوست دارند انجام دهند، ولی مزاحم ما نشوند (ما یعنی کسانی که اجرای نمایش را هدایت می‌کنند)». به عنوان مثال، اجازه دهید مردم سرگرم مسابقات ورزشی، رسوایی‌های جنسی، اشخاص معروف و مشکلات آنها و یا هر چیزی شبیه به این موارد شوند. هیچ چیز به این اندازه مهم نیست و البته مسائل بزرگ و مهم بر عهده مردان بزرگ است. «ما خود در این باره مراقب هستیم».

رسانه‌های نخبه و یا رسانه‌هایی که خط مشی تعیین می‌کنند، کدام رسانه‌ها می‌باشند؟ به عنوان مثال می‌توان از نیویورک تایمز و «سی بی اس» نام برد. خوب، پیش از هر چیز، این رسانه‌ها شرکت‌هایی بزرگ و سود آور هستند.

به علاوه، بیشتر آنها با شرکت‌های بسیار بزرگ تری در ارتباط و یا کاملاً متعلق به این شرکت‌ها می‌باشند. شرکت‌هایی چون «جنرال الکتریک»، «وستینگ هاوس» و غیره. این شرکت‌ها در حال صعود به قله قدرت نظام اقتصاد خصوصی، که نظامی ظالمانه می‌باشد، هستند. شرکت‌هایی سلسله مراتبی، که یک گروه اقلیت آنها را کنترل می‌کنند. اگر کاری که ایشان انجام می‌دهند را نمی‌پسندید، باید از آنها فاصله بگیرید. این رسانه‌های بزرگ، بخشی از این سیستم مستبد می‌باشند.

جایگاه نهادی این رسانه‌ها چگونه است؟ خوب، این جایگاه نیز کما بیش شبیه مسائل گفته شده است. تعامل و ارتباط این رسانه‌ها با دیگر مراکز عمده قدرت، یعنی حکومت، دیگر شرکت‌ها و دانشگاه‌ها چگونه است؟ از آنجا که رسانه‌ها به عنوان نظامی نظری، عملکردی ویژه دارند، تعاملی نزدیک با دانشگاه‌ها برقرار کرده‌اند. فرض کنید شما خبرنگاری هستید که در مورد مسائل جنوب شرقی آسیا یا آفریقا و یا چیزی شبیه به اینها می‌نویسید. شما موظفید به اولین دانشگاه ممکن یا نهادهایی این چنین مانند مؤسسه Brookings یا مؤسسه American Enterprise سری بزنید و متخصصی در این زمینه‌ها را ببینید تا او به شما بگوید، چه بنویسید. آنها نسخه ای ترجیحی از آن چیزی که در حال جریان است را به شما خواهند گفت. این نهاد‌های خارجی برای رسانه‌ها بسیار آشنا هستند.

دانشگاه‌ها نیز نهاد‌هایی مستقل نیستند. با اینکه افراد مستقلی وجود دارند که در این مکان‌ها پراکنده هستند، اما این مسئله در مورد رسانه‌ها هم صدق می‌کند. این منابع حامی، مانند سرمایه داران خصوصی، شرکت‌های بزرگ صاحب امتیاز، و حکومت (که عمیقاً با مراکز قدرت پیوند خورده است و شما به وضوح می‌توانید این امر را تشخیص دهید)، ضرورتاً نظامی را تشکیل داده‌اند که دانشگاه‌ها در میان آن قرار می‌گیرند.

افرادی که در این نهاد‌ها خود را با ساختار تطابق نمی‌دهند و آن را نمی‌پذیرند و درونی نمی‌سازند (چرا که شما واقعاً نمی‌توانید در این نهاد‌ها فعالیت کنید مگر این که ساختار آن را درونی ساخته و آن را باور کنید)، احتمالاً در ادامه کار کنار گذاشته می‌شوند و باید کار خود را از صفر شروع کنند. ابزار‌های مختلفی برای تصفیه کردن افرادی که مزاحم هستند و مستقل فکر می‌کنند، وجود دارد.

آن دسته از شما که در کالج بوده‌اند، می‌دانند که نظام آموزشی این نهاد‌ها، به شدت با ترویج همنوایی و فرمانبرداری موافق می‌باشد. اگر شما با این نظام هماهنگ نبودید، یک دردسر ساز به حساب می‌آمدید. بنابراین، این نظام نوعی ابزار تصفیه کردن می‌باشد که به کار افرادی که لازم می‌بیند، پایان می‌دهد؛ افرادی که صادقانه چارچوب اعتقادات و نگرش‌های سیستم جاری قدرت در جامعه را درونی نمی‌سازند. مؤسسات نخبه ای چون «هاروارد» و «پرینستون» و کالج‌های لوکس کوچک، برای اجتماعی کردن افراد، بسیار مؤثرند. اگر شما به مکانی مانند ‌هاروارد بروید، متوجه خواهید شد، بسیاری از کار‌هایی که در آنجا صورت می‌گیرد، نوعی اجتماعی سازی است: به شما آموزش داده می‌شود که هر یک از شما به عنوان اعضای طبقه پایین دست جامعه، چگونه رفتار کنید؛ چگونه در مورد «افکار درست»، فکر کنید، و غیره.

مطمئنم داستان «قلعه حیوانات» را خوانده اید. این داستان توسط جرج اورول در اواسط دهه ۱۹۴۰ نوشته شده است. در این کتاب نگاه دقیقی به دولت مستبد شوروی شده است. این کتاب اثر بزرگی است و همه آن را دوست دارند. اخیراً معلوم شده است که وی مقدمه ای برای قلعه حیوانات نوشته بود که انتشار نیافته است. این مقدمه دقیقاً ۳۰ سال بعد از نوشتن کتاب، در میان نوشته‌های وی پیدا شد. مقدمه کتاب قلعه حیوانات در مورد «سانسور ادبی در انگلستان» بود و چیزی که در آن ذکر شده این بود که این کتاب مشخصاً شوروی و ساختار مستبدانه آن را مسخره می‌کند ولی انگلستان آزاد نیز تفاوتی با این کشور ندارد. ما در کشور خود سازمان KGB نداریم ولی نتیجه در هر دو کشور یکسان است. افرادی که ایده‌های مستقل دارند یا در مورد «تفکرات غلط» می‌اندیشند، طرد خواهند شد.

اورول در این زمینه تنها دو جمله در مورد ساختار نهادی ذکر می‌کند. او می‌پرسد: چرا چنین اتفاقی می‌افتد؟ اول به این دلیل که خبرگزاری‌ها متعلق به افراد سرمایه داری هستند که می‌خواهند فقط مسائل مشخصی به آگاهی مردم برسد. دلیل دوم این است که وقتی شما در یک نظام آموزشی نخبه قرار می‌گیرید، یعنی وقتی که به آموزشگاه‌های خاصی می‌روید (مانند آکسفورد و غیره)، در آنجا یاد می‌گیرید که مسائل خاص و مشخصی هستند که شایسته نیست بگویید و افکاری وجود دارند که شایسته نیست در ذهن خود نگاه دارید. این فرایند، نقش اجتماعی سازی نهاد‌های نخبه می‌باشد، اگر شما این مسئله را نپذیرید، حذف خواهید شد. این دو جمله کما بیش تمام داستان را بیان می‌کنند.

وقتی رسانه‌ها را نقد می‌کنید و دیگران را متوجه این مسئله می‌سازید که مثلاً  آنتونی لویس یا شخص دیگری مطلبی را نوشته است که مطابق خواسته‌ها و مورد حمایت سیستم قدرت است؛ این کار شما نویسنده‌های مذکور را بسیار عصبانی می‌کند. آنها کاملاً حق به جانب می‌گویند: «هرگز کسی به من نمی‌گوید که چه چیزی بنویسم. من هر چیزی که دوست داشته باشم می‌نویسم. تمام این مطالب در مورد فشار و محدودیت‌ها، بی معنی به نظر می‌رسد، چرا که من هیچ گاه زیر فشار نبوده ام.» این مطلب کاملاً درست است، اما نکته این است که نیازی به حضور فشار و محدودیت نیست چرا که قبلاً نویسنده‌ها توجیه شده‌اند. آنها خود از قواعد پیروی خواهند کرد. اگر آنان می‌خواستند موضوعاتی را که نباید، بنویسند، هرگز به این جایگاه نمی‌رسیدند؛ جایگاهی که اکنون می‌توانند از آنجا، مسائلی را که می‌خواهند، مطرح کنند. این مسئله در مورد اعضای هیئت علمی دانشگاه‌ها و روش‌های ایدئولوژیک تر آنها نیز به طور گسترده ای صدق می‌کند.

چه آشکار باشد و چه نباشد، در مسیری که این رسانه‌ها را منحرف ساخته‌اند، محصولات رسانه‌ها، در واقع، بازتاب منافع نهادهای مربوطه و سیستم قدرتی که آنها را فراگرفته است، می‌باشند. اگر حادثه ای غیر از این محقق شود، نوعی معجزه رخ داده است.

مسئله بعدی که به آن پی می‌برید این است که موضوع مورد بحث ما مسئله ای است که نزدیک شدن به آن ممنوع است. اگر شما به اداره گروه آموزشی رسانه درKennedy School Government یا Stanford و یا هر جای دیگر بروید و در آنجا به مطالعات ژورنالیسم، ارتباطات، علوم سیاسی و یا … بپردازید، احتمالاً چنین سؤالاتی پیش نیاید. به عبارت دیگر، فرض‌هایی که هر کسی، بدون این که حتی چیزی در باره آنها بداند، ممکن است با آنها برخورد کند، به ندرت توضیح داده شده‌اند و مدارکی که در مورد آنها ارائه می‌شوند، به ندرت مورد بحث قرار گرفته‌اند. چرا آنها باید به تحلیل‌های منتقدانه از کار‌هایشان اجازه انتشار دهند؟  پاسخ این است: دلیلی برای این کارشان وجود ندارد، در حقیقت آنها اصلاً دلیلی ندارند.

این نوعی سانسور هدفمند نیست. این فقط به این معنی است که اگر شما ارزش‌ها و دکترین‌های مشخصی را درونی نسازید، هرگز به چنین جایگاهی نمی‌رسید. این مسئله هم «جناح چپ» و هم «جناح راست» را شامل می‌شود. در واقع، در گفتمان جریان غالب رسانه ای، نیویورک تایمز، «چپ غالب» نامیده می‌شود. شما هرگز به رأس قدرت نخواهید رسید مگر اینکه کاملاً اجتماعی و آموزش دیده باشید و بعضی افکار خاص را نداشته باشید؛ چرا که اگر چنین افکاری را در سر داشته باشید، در آن جایگاه قرار نخواهید گرفت. بنابراین پیش بینی دوم شما این خواهد شد که، کسانی را که مطابق با پیش بینی اول یافتید، هرگز به این گفتمان راه پیدا نخواهند کرد.

آخرین چیزی که باید به آن توجه کرد، چارچوب دکترینی است که این فرایند از آن ناشی می‌شود. افرادی که در سطوح بالای نظام اطلاعاتی، شامل رسانه‌ها، تبلیغات، علوم سیاسی آکادمیک و … قرار دارند، هنگامی‌که برای یکدیگر مطلبی را می‌نویسند (نه زمانی که سخنرانی فارغ التحصیلی خود را می‌کنند)، آیا تصویری از آنچه که باید اتفاق بیافتد را در ذهن خود دارند؟ در سخنرانی فارغ التحصیلی، فقط یک سری مطالب بیهوده را سر هم می‌کنید. اما مهم زمانی است که این افراد برای یکدیگر مطلبی می‌نویسند.چه چیزی بین این افراد رد و بدل می‌شود؟

مقوله‌های متعددی برای بررسی کردن وجود دارد. یکی از آنها صنعت روابط عمومی است، همان طور که می‌دانید، آن را تجارت اصلی صنعت تبلیغات نیز می‌نامند. موضوع این است، چه صحبت‌هایی در میان رهبران اصلی صنعت روابط عمومی رد و بدل می‌شود؟ دومین مسئله ای که باید مورد بررسی قرار گیرد، چیزی است که آن را «روشنفکران عمومی» و یا «متفکرین بزرگ» می‌نامند. افرادی که در صفحه دوم روزنامه‌ها مطالب خود را می‌نویسند. کسانی که کتاب‌های تحریک کننده ای در مورد ماهیت دموکراسی و اینگونه مسائل می‌نویسند. آنها چه می‌گویند؟ مورد سوم که باید مورد بررسی قرار گیرد، بخش آکادمیک می‌باشد. به ویژه آن بخشی که با علوم ارتباطاتی و اطلاعاتی مرتبط است. بخشی که سال‌ها، شاخه ای از علوم سیاسی  بوده است.
به این مقوله‌ها خوب نگاه کنید و آن چیزی که این چهره‌های شاخص در مورد اینگونه مسائل می‌نویسند را مشاهده کنید. خط مشی اصلی (که تقریباً در حال توضیح آن هستم)، این است که عامه مردم «بیگانگانی جاهل و مداخله گر» هستند. ما بایستی ایشان را از عرصه عمومی دور نگاه داریم، چرا که اگر آنها در امور داخل شوند، فقط دردسر ساز هستند. آنها فقط «تماشاگر» و نه «مشارکت کننده»، هستند. آنها فقط اجازه دارند هر چند وقت یک بار پای صندوق‌های رأی بروند و یکی از ما افراد باهوش را انتخاب کنند. اما پس از این کار باید به خانه‌های خود بروند و به تماشای مسابقات فوتبال و از این قبیل برنامه‌ها بپردازند. «بیگانگان جاهل و مداخله گر» فقط باید تماشاچی و نه مشارکت کننده باشند. مشارکت کنندگان کسانی هستند که آنان را «مردان متعهد» می‌نامند. و البته، نویسندگان همیشه در این دسته قرار می‌گیرند. شما هرگز این سؤال را نمی‌پرسید که چرا من یک «مرد متعهد» هستم و شخص دیگری، مثلاً Eugene Debs  در زندان به سر می‌برد؟ پاسخ بسیار روشن است. زیرا شما مطیع و تحت الامر قدرت می‌باشید و شخص مذکور چنین وضعیتی ندارد و مستقل عمل می‌کند.

البته شما این سؤال را نمی‌پرسید. افراد باهوشی حضور دارند که باید نمایش را اجرا کنند و مابقی آنها باید خارج از صحنه قرار گیرند. ما نیز نباید (این مطلب را از یک مقاله آکادمیک نقل می‌کنم) در مقابل «دگماتیست های دموکراتیک که می‌گویند، خود انسان بهترین کسی است که می‌تواند در مورد منافعش قضاوت کند»، سر فرود آوریم. زیرا انسان‌ها چنین شایستگی را ندارند. آنها بدترین کسانی هستند که می‌توانند در مورد منافعشان قضاوت کنند. بنابراین ما موظفیم برای حفظ منافع آنها،   این کار را انجام دهیم.

در واقع این کار بسیار شبیه لنینیسم است. ما به نفع شما انجام وظیفه می‌کنیم و در واقع، به نفع هر کسی در حال انجام وظیفه می‌باشیم. من گمان می‌کنم این مسئله، بخشی از دلیل مردم است که در طول تاریخ به راحتی دست از علاقه مندی‌های خود نسبت به استالین برداشته و به حامیانی جدی برای قدرت ایالات متحده تبدیل شدند. مردم به سرعت از یک موقعیت به موقعیت دیگری تغییر موضع می‌دهند. به نظر من، تمام این موقعیت‌ها شبیه به یکدیگر می‌باشند. شما یک تغییر موقعیت کامل انجام نمی‌دهید، فقط ارزیابی متفاوتی از محل وجود قدرت می‌کنید. یک مسئله در اینجا و مسئله دیگر در آنجا، توجه شما را به خود جلب می‌کند. در هر صورت، شما موقعیت مشابهی را اتخاذ کرده اید.

چگونه این مسائل بروز می‌یابند؟ جواب این سؤال تاریخچه ای هیجان انگیز دارد. بخش اعظمی از این جواب در جنگ جهانی اول نهفته است که مسئله ای بسیار پیچیده می‌باشد. این جنگ به طور قابل ملاحظه ای موقعیت آمریکا را در جهان تغییر داد. در قرن هجدهم، ایالات متحده غنی ترین سرزمین در تمام دنیا بود و این در حالی بود که تا اوایل قرن بیستم، کیفیت مناسب زندگی، بهداشت و امید به زندگی، حتی در میان طبقات بالای جامعه انگلستان هم هنوز به دست نیامده بود و آمریکا از این کشور پیش افتاده بود. ایالات متحده بسیار ثروتمند و مالک منابع و منافع فراوان بود و در پایان قرن نوزدهم، بزرگ ترین اقتصاد دنیا را در اختیار داشت. اما در صحنه بین المللی بازیگر نبود.

در جریان جنگ جهانی اول، مناسبات تغییر کرد. این مناسبات در جریان جنگ جهانی دوم به طور شگفت انگیزی، تغییرات بیشتری را متحمل شدند. بعد از جنگ جهانی دوم آمریکا تسلطی نسبی بر دنیا پیدا کرد. در حالی که پس از جنگ جهانی دوم، تنها یک تغییر ایجاد شد. ایالات متحده از یک بدهکار به یک طلبکار تغییر موقعیت داد. آمریکا مانند بریتانیا در عرصه بین الملل یک بازیگر بزرگ نبود، اما برای اولین بار به قدرتی قابل توجه در دنیا تبدیل شد. این فقط یکی از تغییرات بود، تغییرات دیگری نیز رخ داد.

برای اولین بار در جریان جنگ جهانی اول، نهاد‌های تبلیغاتی و بسیار تخصصی شکل گرفتند. بریتانیا وزارت اطلاعاتی را رهبری می‌کرد که نیاز مبرمی‌به آن داشت؛ چرا که باید آمریکا و دیگر کشور‌هایی را که در موقعیت بدی قرار داشتند، وارد جنگ می‌کرد. وظیفه اصلی این وزارت، ارسال تبلیغات بود، که شامل دروغ‌های فراوانی در مورد «Hun»‌ها و دیگر موارد این چنینی بود. آنها روشنفکران آمریکایی را مورد هدف تبلیغات خود قرار داده بودند. آنها پنداشتی مستدل داشتند که این افراد ساده لوح ترین و محتمل ترین افرادی هستند که این تبلیغات را باور می‌کنند. همچنین آنها مطمئن بودند که این افراد تبلیغات آنها را در سیستم خود منتشر می‌سازند. بنابر این، تبلیغات بیشتر متوجه روشنفکران آمریکایی بوده است، که به خوبی هم کار می‌کرد. اسناد وزارت اطلاعات بریتانیا (که بخش گسترده ای از آن منتشر شده است) هدف آنها را نشان می‌دهد. آنها می‌خواستند افکار تمام مردم دنیا  و خصوصاً مردم ایالات متحده را کنترل کنند  که این فقط هدف کوچک آنها بود. آنها در مورد افکار مردم هند زیاد نگران نبودند. اما این وزارت خانه در مورد اغفال کردن روشنفکران ایالات متحده جدی و در نتیجه بسیار موفق بود و به این کار خود افتخار می‌کرد. البته این تلاش‌ها زندگی آنها را نجات داد، چرا که در غیر این صورت، ممکن بود در جنگ جهانی اول شکست بخورند.

در ایالات متحده هم نقطه مقابلی وجود داشت. وودرد ویلسون با ارائه خط مشی ضد جنگ خود، در سال ۱۹۱۶ در انتخابات پیروز شد. ایالات متحده کشوری بسیار صلح طلب بود، و همیشه چنین بوده است. مردم هرگز نمی‌خواهند در جنگ‌های خارجی شرکت کنند. مردم آمریکا با شرکت در جنگ جهانی اول نیز بسیار مخالف بودند و در واقع ویلسون چون موقعیت ضد جنگ را انتخاب کرد، انتخاب شد. شعار او این بود: «صلح بدون پیروزی». اما وی تصمیم گرفت به جنگ برود. بنابراین سؤالی که مطرح می‌شود این است: چگونه شما توانستید مردمی صلح طلب را تبدیل به دیوانگانی ضد آلمانی کنید که تصمیم گرفتند به جنگ آلمان‌ها بروند و آنها را به قتل برسانند؟ این کار نیاز به تبلیغات دارد. بنابراین آنها اولین و در واقع تنها آژانس اصلی تبلیغات دولتی در تاریخ ایالات متحده را بنا نهادند. این نهاد «کمیته اطلاعات عمومی» نام داشت. (نامی‌که جرج اورول نیز به خوبی از آن استفاده کرده است) همچنین «کمیته کریل» نام دیگر این نهاد می‌باشد. فردی که این کمیته را راه‌اندازی کرد کریل نام داشت. وظیفه این کمیته این بود که با تبلیغات خود مردم را به وطن پرستانی هیجان زده تبدیل کند. عمل این کمیته به طور شگفت انگیزی مؤثر واقع شد؛ به طوری که چند ماه بعد، ایالات متحده قادر بود به جنگ برود.

بسیاری از مردم تحت تأثیر قرار گرفتند. یکی از افرادی که تحت تأثیر قرار گرفت هیتلر بود و این مسئله نتایجی را برای آینده بار آورد. وی با کمی تأمل نتیجه گرفت که آلمان به دلیل شکست در جنگ تبلیغاتی، در جنگ جهانی اول شکست خورد. آلمان‌ها توانایی مقابله با تبلیغات بریتانیا و آمریکا را نداشتند، تبلیغاتی که آنها را کاملا ً پایمال کرده بود. وی عهد کرد، در نوبت بعدی آلمان‌ها سیستم تبلیغاتی خود را داشته باشند و این کار را در جنگ جهانی دوم عملی ساختند. چیزی که برای ما مهم است، این است که جامعه تجاری ایالات متحده نیز بسیار متأثر از این تبلیغات شد. در آن زمان آنها یک مشکل داشتند. کشور به طور رسمی در حال دموکراتیک تر شدن بود. بخش بیشتری از مردم قادر به رأی دادن بودند. کشور روز به روز غنی تر می‌شد و مهاجرت‌های تازه ای در حال رخ دادن بود و …. خوب شما چه می‌کنید؟ انجام امور برای «انجمن خصوصی» روز به روز سخت تر می‌شد.

بنابراین واضح است که شما مجبورید افکار مردم را کنترل کنید. همواره متخصصین روابط عمومی وجود داشته‌اند ولی هرگز صنعت روابط عمومی وجود نداشت. به عنوان مثال، شخصی استخدام می‌شد تا تصویر راکفلر را زیباتر جلوه دهد. اما صنعت عظیم روابط عمومی‌که ابداعی آمریکایی و صنعتی غول پیکر بود، پس از جنگ جهانی اول به وجود آمد. چهره‌های پیشگام این صنعت، اعضای کیته کریل بودند. در واقع، فرد اصلی در این صنعت، یعنی ادوارد برنیز، دقیقاً از کمیته کریل برخاسته است. پس از چند سال نیز کتاب وی با عنوان «تبلیغات» منتشر شد. این کتاب به نوعی دستور العمل برای صنعت رو به رشد روابط عمومی تبدیل و باعث شد وی به عنوان چهره ای برجسته شناخته شود. در آن روز‌ها واژه «تبلیغات» معنی منفی ای نداشت. در جریان جنگ جهانی دوم بود که این واژه معنای بدی پیدا کرد. چرا که با آلمان‌ها و دیگر امور ناخوشایند در ارتباط بود. در حال حاضر هم این واژه به معنای اطلاعات و مانند آن است.

ادوارد برنیز در اواخر دهه ۱۹۲۰ کتاب تبلیغات را نوشت. وی در این کتاب اموری را که در جریان جنگ جهانی اول آموخته است، شرح می‌دهد. او می‌گوید، سیستم جنگ جهانی اول به همراه کمیته مذکور، که خود عضو آن بود، نشان داد که «می توان ذهن مردم را به شکل بسیار دقیقی به نظم در آورد، بسیار دقیق تر از آن که ارتش می‌تواند افراد را منظم و مرتب سازد.» وی می‌گوید: این تکنیک‌های جدید مربوط به مرتب ساختن اذهان، بایستی توسط «اقلیت باهوش» به کار گرفته شود تا از قرار گرفتن افراد معمولی در مسیر صحیح، مطمئن شوند. ما نیز می‌توانیم این کار را انجام دهیم، چرا که این تکنیک‌های جدید را در اختیار داریم.

این دستور العملی مهم در صنعت روابط عمومی‌بود. برنیز یک معلم مذهبی بود. وی لیبرالی قابل اطمینان برای روزولت و کندی بود. وی همچنین تلاش روابط عمومی در کودتای گواتمالا را رهبری کرد. این کودتا که مورد حمایت ایالات متحده بود، برای سرنگون کردن حکومت دموکرات در این کشور انجام شد.

کودتای بزرگ برنیز، ترویج استعمال سیگار در میان زنان بود. کودتایی که وی را در اواخر دهه ۱۹۲۰ واقعاً مشهور ساخت. در آن روز‌ها زنان سیگار نمی‌کشیدند و او موفق شد رقابتی بزرگ را برای Chesterfield به راه بیندازد. شما همه تکنیک‌هایی را که وی به کار گرفت، می‌شناسید. استفاده از بازیگران معروف، زنانی که با بیرون دادن دود سیگار از دهانشان، یک زن آزاد، لیبرال و مترقی را به تصویر می‌کشیدند. وی برای این کار خود جایزه بسیار بزرگی را دریافت کرد. بنابراین به چهره ای سر شناس در این صنعت و کتاب او به دستور العملی مهم در این زمینه تبدیل شد.

والتر لیپمن، عضو دیگرِ کمیته کریل بود. کسی که برای تقریباً نیم قرن، برجسته ترین چهره ژورنالیسم آمریکا بود (منظورم ژورنالیسم و تفکرات جدی آمریکایی است). وی همچنین نویسنده «مقالات پیشرو در مورد دموکراسی» می‌باشد، که با توجه به پیشرفت‌های دهه ۱۹۲۰ نوشته شده‌اند. او نیز درس‌هایی را که از تبلیغات گرفته بود، به کار می‌بست. وی می‌گوید: هنر جدیدی در دموکراسی وجود دارد که آن را «تولید رضایت» می‌نامند. این عبارت از آنِ اوست. من و ادوارد هرمن این عبارت را برای کتابمان قرض گرفتیم، ولی در اصل این عبارت از آن لیپمن می‌باشد. بنابراین نظر وی چنین است: هنر جدیدی در اعمال دموکراسی وجود دارد و آن «تولید رضایت» است. با استفاده از تولید رضایت می‌توانید بر این حقیقت که بسیاری از مردم حق رأی دارند، غلبه کنید. ما می‌توانیم این امر را بی ربط جلوه دهیم. چرا که می‌توانیم رضایت را تولید کنیم و مطمئن شویم که انتخاب‌ها و نگرش‌های آنها بر اساس آن چیزی که ما به آنها می‌گوییم، شکل خواهد گرفت؛ حتی اگر آنها راهی رسمی و قانونی را برای شرکت خود در انتخابات داشته باشند. بنابر این ما به دموکراسی واقعی دست یافته ایم. این روند به خوبی کار می‌کند و این نتیجه به کار بستن درس‌هایی است که از آژانس تبلیغاتی نشأت می‌گیرد.

حزب‌های سیاسی نیز با الهام گیری از تجربیات جنگ جهانی اول، درس‌هایی از این جریان گرفتند؛ به خصوص حزب محافظه کار در انگلستان. اسناد مربوط به آن زمان که اخیراً انتشار یافته است، نشان می‌دهد که آنها نیز به دستاورد‌های وزارت اطلاعات بریتانیا پی بردند. آنها فهمیدند که کشور روز به روز دموکراتیزه تر می‌شود و این به تحقق «انجمن خصوصی مردان» نمی‌انجامد. نتیجه این شد که مجبور شدند، علوم سیاسی را به جنگ سیاسی تبدیل کنند و مکانیسم‌های تبلیغاتی را که به طور مشخص در طول جنگ جهانی اول برای کنترل افکار مردم استفاده می‌شد در این زمینه نیز به کار ببندند.

منبع: www. Ir. Mondediplo. Com
 نوام چامسکی
سیاحت غرب شماره ۵۶

همچنین ببینید

Antelers6 310x165 - نگاهی به فیلم «شاخ‌ها» : از «آدم‌خواری» تا «توتم‌پرستی»

نگاهی به فیلم «شاخ‌ها» : از «آدم‌خواری» تا «توتم‌پرستی»

علاقه‌ی هالیوود به بازتولید مکرّر ژانر مردگان متحرک(زامبی‌ها) و صحنه‌های هولناک آدم‌خواری و خون‌خواری، نمی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *