در چهارمین روز، جاثلیق، پیشوای اسقفان مسیحی، همراه مسیحیان و راهبان به صحرا رفت. در میانشان راهبی بود که هر گاه دست خود را به سوی آسمان بلند میکرد، بارانی درشت فرو میریخت. زمین پس از عطشی طولانی، لب تر کرد. فردای آن روز نیز جاثلیق همان کار را کرد. باران شروع به باریدن کرد؛ آنقدر بارید که زمین سیراب شد. آب در هر جویباری جاری گشت و رودهای خشک پر آب شدند. دانهها سر از خاک برداشتند، شادی و شور به میان مردم بازگشت و دیگر نیاز به باران نداشتند.
این امر موجب شگفتی شده بود. مردم دچار شک و تردید شدند. حتی بسیاری از مسلمانان به مسیحیت متمایل شدند و با خود میگفتند: «اگر ما بر حق هستیم، پس چرا با نماز خواندن ما، خداوند درِ رحمتش را نگشود، امّا همین که مسیحیان دست به دعا برداشتند، اینگونه بارانی آمد؟»
وضعیت بر خلیفه ناگوار آمد، از خشم به خود میپیچید. هر چه فکر کرد راه به جایی نبرد. درمانده شده بود. نمیدانست چه باید بکند. پس به دنبال امام حسن عسکری(ع) فرستاد. آن گرامی در زندان بود. ایشان را از زندان آوردند. ابّهت امام(ع) در دل خلیفه هراس انداخته بود. دست و پایش را گم کرده بود. به سختی به زبان آمد و عرض کرد: «ای ابومحمد! امت جدّت را دریاب که گمراه شدند». امام با آرامش فرمود: «از جاثلیق و راهبان بخواه که فردا، سهشنبه، به صحرا بروند». خلیفه گفت: مردم دیگر باران نمیخواهند؛ چون به قدر کافی باران آمده است، بنابراین به صحرا رفتن چه فایدهای دارد؟» امام فرمود مگر نمیخواهید شک و شبهه را برطرف سازم؟ انشاءالله فردا این کار را خواهم کرد».
خلیفه فرمان داد و پیشوای اسقفان همراه راهبان روز سهشنبه به صحرا رفتند. امام عسکری(ع) در میان جمعیت عظیمی از مردم به صحرا آمد. گروه جاثلیق برای طلب باران دست به سوی آسمان برداشتند. به سرعت آسمان ابری شد و باران آمد. در این هنگام امام به یکی از ملازمانش فرمان داد: «دست آن راهب را بگیر و آنچه در میان انگشتان اوست، بیرون بیاور».
مردم شگفتزده نگاه میکردند. همه میخواستند از سرّ این استخوان باخبر شوند. صدای همهمه میانشان پیچیده بود. هر کس سخنی میگفت. خلیفه هم مانند دیگران سردرگم شده بود و مبهوت این ماجرا. او هم میخواست هر چه زودتر از حقیقت ماجرا باخبر شود. از امام عسکری(ع) پرسید: «این استخوان چیست؟» امام فرمود: «این استخوان پیامبری است که به دست این راهب افتاده و استخوان پیامبری ظاهر نمیشود مگر آنکه باران ببارد». مردم غرق شادی شدند و امام را تکریم کردند. استخوان را آزمودند، دیدند همانطور است که امام(ع) فرموده بود.
سالروز شهادت این امام همام(ع) را به فرزند گرامیاش، امام عصر(ع) و جمله منتظران تسلیت میگوییم.
سمیه سادات منصوری
ماهنامه موعود شماره ۹۷
پینوشت:
٭ بازآفرینی از: سیره پیشوایان، ص ۶۳۰.