سیّد احمد کربلایی
حضرت رضا(ع) در خراسان با جمعی نشسته بودند، مستمند و فقیر و درماندهای از راه رسید و گفت: آقا بیچاره شدهام، درمانده شدهام، نه پول دارم نه آبرو، قرض دارم، بیچارهام و … از من دستگیری کنید! حضرت جوابش را ندادند. فصل انگور بود و خادم، سینی بزرگی از انگور آورد و انگورها را برای پذیرایی جلوی حاضران گذاشت. حضرت دست بردند و یک خوشه انگور به او دادند؛ مستمند گفت: آقا انگور میخواهم چه کار کنم؟ …
حضرت رضا(ع) در خراسان با جمعی نشسته بودند، مستمند و فقیر و درماندهای از راه رسید و گفت: آقا بیچاره شدهام، درمانده شدهام، نه پول دارم نه آبرو، قرض دارم، بیچارهام و … از من دستگیری کنید! حضرت جوابش را ندادند. فصل انگور بود و خادم، سینی بزرگی از انگور آورد و انگورها را برای پذیرایی جلوی حاضران گذاشت. حضرت دست بردند و یک خوشه انگور به او دادند؛ مستمند گفت: آقا انگور میخواهم چه کار کنم؟ من دارم از گرسنگی مینالم. زن و بچّههای من چیزی ندارند، انگور به من میدهید، مگر انگور درد ما را دوا میکند؟ حضرت انگور را گذاشتند زمین. شخص دیگری وارد شد و آمد مؤدب در مجلس نشست، سلام کرد و سرش را پایین انداخت. حضرت جوابش را دادند و بعد یک دانه، یک حبّه از آن انگورها را به او دادند. او بلند شد و دو دستی گرفت و آن را بر روی چشمانش گذاشت و بعد گریه کرد و گفت: آقا این حبّه انگور را میبرم، آن را طوری تقسیم میکنم که به همه برسد. آن را توی آب میچکانم و به زن و بچّههایم و تمام فامیل میدهم که وجودشان در دنیا و آخرت بیمه شود. حضرت خوشهای به او مرحمت نمودند. او گفت: آقا این را در خانه حفظ میکنم که اعقاب و بچّههایم تا آخر عمر از آن استفاده کنند. من و این بیلیاقتی! شما خوشه انگور به من میدهید؟ حضرت سینی را بلند کرده و به او دادند و فرمودند: «همه را با خود ببر». عرض کرد: آقا من و این سینی انگور؟ به خادم فرمودند: «قلم و کاغذ بیاور» و نوشتند که باغی که این انگورها را از آن آوردهاند، همه را به این مرد بخشیدم. مرد شروع کرد به گریه کردن و گفت: یابن رسولالله! شما خانوادهای کریم هستید و کرم دارید؛ امّا من آمدم فقط شما را ببینم. دیدن شما برایم بس بود، به من دانه انگور دادید که برای خود و خانوادهام کافی بود، خوشه انگور دادید که اعقابم را تا روز قیامت کفایت میکرد. سینی انگور مرحمت فرمودید، دیگر عاجزم از وصفتان، حال باغ انگوری عنایت فرمودید. حضرت فرمودند: «یک نامه دیگر بیاور و در آن نوشتند: قناتی که این باغ و باغهای دیگر از آن سیراب میشود با بقیه اراضی را به تو بخشیدم.» گفت: دیگر من حرفی ندارم. زبان ندارم و قادر نیستم که تشکّر کنم، چه بگویم؟ حضرت فرمودند: «یک نامه دیگر بیاورید»، نشست، زانوهایش را بغل کرد، چنان حالتی در شادی داشت که هیچ متوجّه نبود. بهت زده بود. عرض کرد: آقا دیگر حرفی نمیتوانم بزنم، دیگر جای حرف نیست. حضرت این آیه را تلاوت کردند: «لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ؛ ۱ اگر واقعاً سپاسگزاری کنید [نعمت] شما را افزون خواهم کرد و اگر ناسپاسی نمایید، قطعاً عذاب من سختخواهد بود.»
آیه از قول حق است و انتسابش میدهند به ذات مقدّس خودشان.
آن فرد اوّلی پا شد و گفت: آقا شما امامید. ما درِ خانه چه کسی آمدهایم؟ اینکه میگوید، نمیخواهم، شما میریزید داخل دامنش، منی که از فقر دارم میمیرم، آنطور سرم آوردید. فرمودند: «اوّل به تو خوشه انگور دادیم، دیدی چه کار کردی؟ مگر خوشه محبّت در دامنت نریختیم؟»
عزیز من! قدر خوشه ولایت را بدان، ببین چه داری؟ ببین چه به تو دادهاند؟ اجازه دادهاند گریه کنی. میدانی یک قطره اشک برای امام حسین(ع) چه ارزشی دارد؟ یک قطره اشک برای امام حسین(ع) آتش جهنّم را حرام میکند.
آقا علیّ بن موسی الرّضا(ع) امام رئوف است و رحمت و کرمش نیازمند به شرط و شروط نیست. کشش رحمت امام را ببین! قدرت و توانایی را ببین! فرمود: «یک مرتبه بیا زیارت من» و برای آثار زیارت هیچ شرطی نگذاشتهاند. هرکسی شرط را ضمیمه کرده است که مثلاً زیارت باید با معرفت باشد، مال خودش است. امام، قدرتش در سخن گفتن و احاطهاش به همه عالم موجود از همه بیشتر است. امام رضا(ع) فرمودند: «هر معصیت کار و گنهکار و آلوده دامن یک مرتبه به زیارت من بیاید سه مرتبه به زیارت او میروم.» این از کرم و لطف و عنایتشان است. امام در این روایت شرط نگذاشتند شما نیز آن را مشروط نکنید. امام اگر شرط بگذارند منافات با کرمشان دارد، بنابراین اصل روایت شرط ندارد.
حضرت علیّ بن موسی الرّضا(ع) در مجلس مأمون نشسته بودند. یک مرتبه وضع مجلس عوض شد. صدای آقا بلند شد: «لبیک لبیک لبیک.» حال آقا تغییر کرد، رنگ چهرهشان پریده و برافروخته گردید. مأمون سؤال کرد: یابن رسولالله به چه کسی جواب دادید؟ فرمودند: «زمانی که وارد نیشابور شدم به آن پیرمرد سلمانی وعده دادم که موقع برگشت بر بالینش بروم. الآن وفات کرد و به وعدهای که داده بودم، عمل کردم و بر بالین او حاضر بودم.»
پینوشت:
۱. سوره ابراهیم (۱۴)، آیه ۷.