اسماعیل شفیعى سروستانى
نظریه پردازان، بلندگوها و همه دستگاه تبلیغاتى، با بمباران اطلاعات، عصر امروز را عصر «انفجار اطلاعات» مى خوانند. رادیوها، تلویزیون ها، ماهواره ها و صدها شبکه کامپیوترى، هر روزه میلیونها کلمه از اطلاعات پراکنده، سطحى و بى بنیاد را بر ذهن و روان مردمان آوار مى کنند و ذهنشان را در چنبره آن اسیر مى سازند.
بدین ترتیب دیگر، هیچ فرصتى براى اندیشیدن و هیچ رخصتى براى تفکر درباره آنچه که در جهان پیرامون مى گذرد باقى نمى ماند و انسان، در سادهاندیشى عجولانه چنان غوطه مى خورد که در نمى یابد:
در کجاى زمین سیر مى کند؟
براى چه آمده است؟
به کجا مى رود؟
و چه عواملى در وراى پرده هاى رنگین شبکه هاى اطلاعاتى و روزنامه ها براى او برنامه ریزى مى کنند؟
بى سوادى دهشتناک عصر حاضر، در هاله اى از مدرکها و اعتبارها مانده و امر را بر همگان مشتبه ساخته است تا مردمان خود را در زمره دانایان به شمار آرند و در جهل عارض شده همه نادانى را به فراموشى سپارند.
انفجار همه غفلت ها، انفجار بى خبرى انسانى است که نمى داند به کجا مى رود. بهتر بگویم، نمى داند به کجا باید برود. گمان سیاه «برپاى خود ایستادن» همه را از پایه هاى چوبین و پنهان برنامه ریزان استعمارگر غافل ساخته است. ساکنان سرزمین هاى غربى، در زمره سادهاندیش ترین و عوام زده ترین مردمان کره خاکند چه؛ بمباران اطلاعات فرصت هاى اندیشیدن را و اشتغال غفلت زا، حضور آگاهانه در عرصه هستى را از آنان دور ساخته است.
زنجیرهاى طلایى عصرحاضر، سخت ترا از هر یوغ، پاهاى این بردگان را در خود گرفته است.
بردگانى که به سیاهچال خو گرفتهاند و هر زمان خود بر خفقان این زندان رنگین مى افزایند.
چنان مى نماید که ماندن در بند و زنجیر را افتخار خویش مى دانند و سالهاى اسارت
را به مایه مباهات همه دوران حیات خویش؛ که چنین در مدح زنجیر و سیاهچال به سرودن شاعرانه ها مشغول آمدهاند.
هیهات که بمباران اطلاعات بى بنیاد، بر لایه هاى جهل مى افزاید و بیشتر از پیش باطن وقایع را مى پوشاند.
هیهات که جرقه هاى انفجار اطلاعات، استعداد پاره کردن پرده هاى افتاده بر حقیقت هستى را ندارند.
هیهات که آدمى، ماندگارى در اسارت را ارج مى نهد و آن همه را در زمره سالهاى نور و روشنایى به حساب مى آورد.
هیهات که … صداى هولناک انفجار اطلاعات، گوشها را بسته و برق آن چشمها را فرا گرفته، آن سان که دیگر مجالى براى بازگشت و نگریستن به همه آنچه رفته باقى نمانده است.
و تاریخ؛ به خاطره دورى مى ماند که اجزاء آن از هم پراکندهاند.
گذشته اى که روشناى جرقه هاى انفجار، بر سطح آن مى تابد و حقیقت آن را مکتوم مى دارد.
و آینده؛ تصویر مبهمى است از آنچه بشر خود را در آن مفلوک مى بیند و دست بسته مانده است تا انفجارى دیگر آن را باز بنماید. بن بست کورى که آوارگان عصر اطلاعات را در درک «حال» گرفتار مى سازد.
ساکن سرزمین جرقه ها، بسان خرگوشى، در برابر فوران دهان اژدهاى اطلاعات مانده است.
اژدهاى بى رحمى که راه گریز را مى بندد تا شکار خود را در گلوگاه گرفتار آورد.
انسان امروز، گرفتار آمده در زنجیره درخشان، حتى قادر به شناسایى خورنده خود نیست.
او خود را، تمامیت هستى را و همه گذشته و آینده را وا مى نهد تا شاید خود را در خیل ساکنان کوى اژدهاى آدمیخوار جاى دهد و از رنجش برهد.
خرگوش وامانده اى است که مسحور اژدهاى آدمخوار شده و راه گریزى برایش نیست. گردانندگان پنهان دستگاه سیاسى و اطلاعاتى همه تلاش خود را مصروف آن مى دارند تا به این انسان القاء کنند:
– از همه آدم هایى که در طول تاریخ بر کره خاک آمدهاند خوشبخت تر است و از همه آنان نیز داناتر چه او امروز، تعداد اتمهاى هسته اورانیوم را مى شناسد.
گلبرگهاى گلها را مى شمارد و رنگیزه هایش را تجزیه مى کند.
پس او داناترین و در عین حال برحق ترین انسان همه تاریخ حیات بر عرصه خاک است اما؛ هیچگاه نمى خواهند انفجارى در درون، او را متوجه آن کند که با همه اطلاعاتش، جاهل ترین انسان ساکن در زمین بلکه همه تاریخ گذشته است.
انسانى که همه بودن، ماندن و شدن براى او بى معنى است و چشمان واقع بین و سطحى نگرش، چشمان درون و بصیرت او را از بین برده است.
او خود را با اعتبارى مضحک، صاحب همه دانایى و اعتبار مى داند.
همه وقایع و حوادث را از برابر دیدگاه آدمیان دور مى سازد.
همه تاریخ را و گذشته عالم و آدم را پنهان مى دارد.
همه آینده محتوم و حتى مرگ را دگرگون جلوه مى دهد تا آدمى؛
همه خونهاى ریخته بر فرش زمین را و همه خنجرهاى کین و عصیان را از یاد ببرد.
همه دشمنیهاى ریشه دار را، قاتلین هابیل، یحیى، على و حسین را، مصلوب کننده عیسى مسیح را، از یاد ببرد.
صداى مهیب این انفجار، همه صدا را در گلو خفه مى کند و بر گوشها پرده مى کشد تا همه ناله ها و فریادها را نشنود.
همه صداهاى طنین افکنده در هستى.
همه دعوتها و همه مویه هاى غریبانه را.
دیگر صدایى نیست.
دیگر انسان صدایى نمى شنود.
نه مویه هاى غریبانه على، نه نداى هل من ناصر حسین رانه ندبه هاى شبانه آن مضطر را که گمشده خویش مى جوید و بانگ برمى آورد:
«این الطالب بدم المقتول بکربلا …»
«این هادم ابنیه الشرک و النفاق»
گویى صدایى نیست و دعوتى.
نه صفیر تازیانه هاى فرود آمده بر اندامهاى برهنه، نه ضجه هاى دردناک مانده در زنجیرنه صداى گریه هاى طفلان گرسنه خانه همسایه و نه پاسخ آن اجابت کننده را.
غوغاى اطلاعات همه آیتهاى محکم خداوندى را به سخره مى گیرد.
چنین مى نمایاند که یک قانون بر پهنه هستى بیش نیست:
«دو ضرب در دو مساوى است با چهار» و دیگر هیچ.
چنین مى نماید که ابلیس در ساز خویش دمیده و یا دجال بر خرمراد همه پهنه هستى را در نوردیده.
آرى، انفجار اطلاعات، رنگها را هم در چشم آدمى دگرگون ساخته است.
دیگر هیچ سرخى سرخ و هیچ سپیدى سپید نیست.