رسالت گمشده (قسمت اول)
بیتردید همواره جنگ را میتوان یکی از نقاط عطف تاریخ ملتها دانست؛ چه بسیار ملتهایی که به این واسطه مضمحل و نابود گردیدند و چه بسیار ملتهایی که اسباب ظهور و بروز تمدنی ایشان در جنگها رقم خورد. در تاریخ معاصر شاید بتوان جنگهای جهانی اول و دوم را مصداقی روشن و قابل اندازهگیری برای این بیان دانست؛ جنگهایی که طی آن شکوهمندی قدرتهای سنتی جهان برای همیشه و یا نهایتاً مقطعی مشخص، به افول گراییده و به موازات آن پیدایش قدرتهایی جدید در عرصهی جهانی رقم خورد.
از این جهت است که جنگ جهانی اول (World War I) را میتوان کاتالیزوری مؤثر برای ظهور و بروز قدرتی ویژه با عنوان اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی (Union of Soviet Socialist Republics) در عرصهی معادلات بینالمللی دانست که به موازات آن فروپاشی و اضمحلال یکی از مهمترین ابرقدرتهای برتر جهان آن روزگار، یعنی امپراتوری عثمانی (Ottoman Empire) و سه امپراتوری برجسته و شکوهمند دیگر در عرصهی جهانی اتفاق افتاد: امپراطوری اتریش-مجارستان تحت حاکمیت خاندان هابسبورگ (House of Habsburg) در اروپای شرقی، امپراطوری روسیه تزاری زیر سلطه خاندان رومانوف (House of Romanov) در روسیه و امپراطوری آلمان به قیومیت خاندان هوهنزولرن (House of Hohenzollern) در اروپای غربی و آلمان.
همچنین بُروز و بهطور کل رسمیت یافتن ابرقدرتی ایالات متحده امریکا (United States of America) را میتوان محصول فرایند جنگ جهانی دوم (World War II) دانست که بهنوعی ویژه با افول قدرت سنتی بریتانیای کبیر (Great Britain) و همچنین نابودی رسمی توان تمدنی آلمان نازی (Nazi Germany) و ایتالیای فاشیسم (Italian Fascism) در اروپا و امپراتوری ژاپن (Empire of Japan) در آسیا همراه گردید و عرصهی جهانی را بهنحوی قابل تأمل در اختیار کابویهای امریکایی قرار داد و موجب شد تا یهودیان آنگلوساکسون بتوانند در فراغتی با شکوه، در عرصهی جهانی به تعریف و تبیین سبک زندگی آمریکایی (American Way of Life) و رویای آمریکایی (American Dream) مبادرت ورزند.
البته دو ابرقدرت ظهوریافته در فرایند جنگهای جهانی اول و دوم، بهصورتی خاص فضای جنگی حدوداً پنجاه ساله را بر عرصهی بینالمللی حاکم نمودند؛ جنگی با عنوان جنگ سرد (Cold War) که موجب شد تا در طول دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ میلادی، نوع متمایزی از فرایند جابجاییهای فرهنگی و تمدنی در سطح جهانی بوقوع بپیوندد؛ جابجاییهای فرهنگی و تمدنی ویژهای که شاید بخش محدودی از آن را بتوان در شکلگیری احزب عربی سوسیالیستی بعث از سال ۱۹۴۷ میلادی به بعد در منطقهی خاورمیانه و یا تشکیل حکومتهای مجهولی همچون آلسعود عربستان در سال ۱۹۳۳ میلادی و رژیم غاصب صهیونیستی در سال ۱۹۴۸ میلادی و نظایر آن در آسیای شرقی و آمریکای جنوبی مشاهده نمود؛ همچون واقعهی کودتای سال ۱۹۷۳ میلادی در شیلی و یا جنگ ویتنام و… و در این میان سینما نیز به عنوان ابزاری قدرتمند در اختیار جنگ قرار داشت و ابرقدرتهای مطرح آن روزگار، اقدام به انعکاس تمایلات و تمنیّات خود از جهان حال و آینده مینمودند.
اگر چه سینما رسماً در سال ۱۸۹۵ میلادی یعنی حدوداً بیست سال قبل از آغاز جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ میلادی) متولد شد، اما با این همه در سالهای پس از جنگ جهانی اول بود که سینما نطق گشود و در سال ۱۹۲۷ میلادی سینمای صامت جای خود را به سینمای صدادار داده و این ابزار مهم رسانهای به عاملی اصلی جهت پیشبرد اهداف قدرتهای مطرح عصر خود مبدل گردید و این همه در حالی صورت گرفت که مابین جنگ جهانی اول و دوم سینما هم از لحاظ فیلمبرداری و بهطور کل موضوعات تکنیکی و هم از جهات مفهومی و داستانگویی و روایتسازی، پیشرفتهای زیادی نمود و موجب شد تا تمامی قدرتهای دخیل در فرایند تحولات جنگ جهانی دوم، بهنحوی محسوس از این ابزار رسانهای، کمال بهره را گرفته و دوشادوش درگیری سربازان در جبهههای متنوع خاکی و آبی و هوایی، جبههی جنگ دیگری را بر پردهی نقرهای سینمای جهان رقم زنند.
و اینگونه بود که حجم قابلتوجهی از آثار سینمایی در فاصلهی جنگ جهانی دوم، یعنی از سپتامبر ۱۹۳۹ میلادی تا سپتامبر ۱۹۴۵ میلادی، در سینماهای جهان به نمایش درآمد؛ آثار سینمایی ویژهای همچون فیلم سینمایی دختر شماره ۲۱۷ (Girl No. ۲۱۷) که توسط ابرقدرت نوظهور شوروی ساخته میشد و یا فیلمهایی نظیر سینمایی شکلات و سربازان (Chocolate and Soldiers) که امپراتوری ژاپن به تهیه و تولید آن مبادرت میورزید و یا آثاری مانند یکی از جتهای ما گم شده است (One of Our Aircraft is Missing) که توسط امپراتوری بریتانیای کبیر تولید میشدند و به تقابل با آثار سینمای آلمان نازی، یعنی فیلمهایی همچون سربازان فردا (Soldiers of Tomorrow) و خدمه دورا (The Crew of the Dora) و همچنین آثار سینمای ایتالیای فاشیسم یعنی فیلمهایی مانند سه خلبان (The Three Pilots) در عرصهی جنگ رسانهای میرفتند.
سینما طی جنگ جهانی دوم بهخوبی نشان داد که بهعنوان یک رسانهی کاملاً حرفهای، میتواند نقشی موثر در تحولات جنگ برعهده گرفته و بهنحوی غیرقابل توصیف، نقش آفندی (offensive) و پدافندی (Defense) منحصر بهفردی را در عرصهی تحولات جنگی سرزمینی و فراسرزمینی خود ایفا نماید و این در حالی است که بیتردید میتوان محصول فرایند جنگ جهانی دوم را رسمیّت یافتن ابرقدرتی ایالات متحده امریکا در معادلات بینالمللی و آغاز عصر جهان دو قطبی دانست؛ عصری که پیش از آن با پیداش بلوک شرق (Eastern Bloc) بر محور ابرقدرتی اتحاد جماهیر شوروی آغاز شده بود و با تثبیت ابرقدرتی آمریکا در فرایند جنگ جهانی دوم و تشکیل بلوک غرب (Bloc Western) بهرهبری این کشور و مبتنی بر طرح مارشال (Marshall Plan) در جهان شکلی ویژه پیدا نمود.
جنگ جهانی دوم بهخوبی نشان داد که چگونه جنگ را میتوان نقطهی عطف تاریخ ملتها دانست؛ چگونه ملتها بهواسطهی جنگ مضمحل و نابود میشوند و چگونه اسباب ظهور و بروز تمدنی ملتهایی دیگر در جنگها رقم میخورد و از این جهت است که میتوان فاتح اصلی جنگ جهانی دوم را ایالات متحده امریکا دانست؛ کشوری که در طول جنگ هیچگاه مورد هدف مستقیم کشوری قرار نگرفت و جُز واقعهی مشکوک حمله به پرل هاربر (Attack on Pearl Harbor)، حتی گلولهای به مرزهای سرزمینی آمریکا شلیک نگشت؛ با این همه پیروز نهایی میدان جنگ، ایالات متحده بود و توانست بهنحوی فرصتطلبانه بر گردهی تمدنهای موجود اروپایی، ابرقدرتی خویش بر جهان را رقم زند؛ ابرقدرتیِ ویژهای که شاید اصلیترین عامل در بروز آن بر دوش رسانهها و بالأخص صنعت سینمای آمریکا و هالیوود یهودی بود.
البته باید توجه داشت که صنعت سینمای جهان بهصورتی گسترده و پویا در عرصهی جنگ جهانی دوم وارد شده و هنرمندان سینمایی فعالیت طاقتفرسایی را در طول سالهای جنگ متحمل گردیدند تا تعهد هنری را در راستای مقاصد تمدنیِ مطلوب خویش بروز دهند و در این میان بهطور ویژه سینمای کشورهای دخیل در فرایند جنگ جهانی دوم، طی سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ میلادی، حدود ۳۵۰ اثر سینمایی شاخص را تولید و به مخاطبان خود در سراسر جهان عرضه داشتند که بیش از نیمی از این تعداد آثار متعلق به صنعت سینمای آمریکا میباشد.
آنگلوساکسونهای آمریکایی برای فتحالفتوح در عرصهی جنگ جهانی دوم و رسمیت بخشیدن بر ابرقدرتیِ خود، بیش از آنکه از باروت و مهمات جنگی کمک گیرند، انبوهی از آثار سینمایی را روانهی اذهان جهانیان ساخته و فضای ذهنی ساکنان جهانی را به تسخیر خود درآوردند؛ به عبارتی دیگر آمریکاییها برای رسمیت دادن بر ابرقدرتیشان، اگرچه در طی دوران جنگ، هم سود سرشاری را از فروش تسلیحات برای خویش حاصل نموده و هم تسلیحات کشتار جمعی خود را بهصورتی کاملاً عملیاتی افتتاح کردند؛ اما در این میان نقش اصلی در ترسیم ابرقدرتیِ ایالات متحده در عرصهی بینالملل محصول فعالیت هوشمندانهی رسانههای آمریکایی و بالاخص صنعت سینمای این کشور بود که توانست با آثار هنری، ذهنیت جامعهی جهانی را بر باورپذیری ابرقدرتیِ این کشور متحول سازد و در عین حال به انسان آمریکایی چنین باوری را القا نماید که بر تمام جهانیان برتری دارد.
البته باید توجه داشت که جنگ جهانی دوم برای رسانهها و بالأخص صنعت سینمای جهان همچنان ادامه داشته و الهامبخش بسیاری از سینماگران در تولید آثار خود بوده است؛ اما شاید در این میان صنعت سینمای آمریکا را بتوان اصلیترین نهاد در حفظ و پاسداشت میراث این جنگ خانمانسوز دانست که با رویکردی ویژه، همچنان به تولید آثار شاخصی همچون نامههایی از ایوجیما (Letters from Iwo Jima) و خط قرمز باریک (The Thin Red Line) و دُمقرمزها (Red Tails) و دهها اثر دیگر مبادرت میورزد که هریک در صدد القای مقاصد رسانهای مختص به خود هستند که البته در این میان ترسیم مظلومیت قوم یهود یکی از اصلیترین کارویژههای صنعت سینمای امریکا بعد از جنگ دوم جهانى بوده که طی هفتاد سال هیچگاه به فراموشی سپرده نشد و همچنان بهعنوان یکی از مهمترین اولویتهای رسانههای آمریکایی در آثار شاخصی همچون پیانیست (The Pianist) و فهرست شیندلر (Schindler’s List) و… ظهور و بروز مییابد.
ادامه دارد… صنعت سینما، صنعت سینما، صنعت سینما
نویسنده: دکتر موسی اسماعیلنژاد