وقتی در بیابان بیکرانه خدا و در کرانه آسمان، آنجا که زمین و آسمان بههم میپیوندند چشمم به هلال ماه افتاد، موجی از شادی همه وجودم را تسخیر کرد. مثل تشنهای که به چشمه آبی خنک و زلال رسیده باشد، مثل خستهای مانده که او را به صحن چمن سبز فرا خوانده باشند. مثل آنکه از بلایی سخت رهایی یافته باشد.
«ربیعالاول» احساس امنیت خاصی را چون خون در رگهای فسرده و تار و پودم دوانید. مثل آنکه همه سردی و فسردگی زمستانی سخت را پشت سر گذاشته باشم. دست به دعا برداشتم در حالی که مطمئن بودم در آستانه ربیع هیچ خواسته و آرزویی رد نمیشود. آنقدر خواستم که خودم خجالت کشیدم.
«ربیعالاول» همه بهار، همه امید، همه فرخندگی طلوع ستاره درخشان «محمد» صلّیالله علیهوآله، را یکجا با خود دارد. بهمان سان که بوی دلانگیز خلاصی و هجرت را به مشام ماندگان در بند بلا و زنجیر بیکسی میرساند.
ذکر بلندی که هر سال میآید تا شاید گرد خستگی، ماتم و غفلت را از سیمای زمان، زمین و مردم بزداید.
دیروز، امروز و فردا؛ هیچ فرقی نمیکند. ربیعالاول ذاکر رهایی از بلای نومیدی است، ذاکر نام مردی که چون ستارهای رخشان در شبی تیره و سیاه طلوع کرد.
«ربیعالاول» همه نام «محمد» و همه نام رحمت را با خود دارد چرا که در این ماه «رحمه للعالمین» چون مرواریدی رخشان از گنجخانه خداوندی پای بر عرصه خاک مکه نهاد.
«ربیعالاول» ذاکر نام مردی است که چونان شهابی رخشان میآید تا نام «محمد» و آیه رحمت را بر گستره زمین جاری سازد. مرواریدی که از گنجخانه غیبت سر بر میآورد.
نمیدانم چه پیوندی میان این دو ستاره، دو مروارید سبز، «محمد» و «مهدی» است که هر گاه نام یکی بر زبان جاری میشود به ناگاه دیگری بر صفحه ضمیر و خاطر نقش میبندد.
نمیتوانم بگویم کدامین را دوستتر دارم. جایی برای قیاس نمانده، هریک بهخاطر میآید جمال دیگری مرا از قیاس میراند.
دو مروارید سبز که هر دو «محمد»اند و هر دو «مهدی». هر دو آیههای رحمتاند و زیبایی که چون یک باغ گل سرخ بر چهرهای نورانی شکوفا میشوند. «محمد» مهدی است و «مهدی» محمد که میآید. هر دو ستوده شدهای هادی که در یک سیما، در یک نام و برای یک مقصد ظاهر شدهاند.
«مهدی»، ماهی درخشان که با دستار محمد، نام محمد و کتاب محمد میآید تا همگان را به راه او بخواند.
چنانکه «محمد» در سیمایی از نور مبشر «مهدی» بود و نویددهنده آمدنش.
«ربیعالاول» را خیلی دوست دارم. بوی رهایی، از همه ایّام، ساعات و لحظههای ربیع به مشام میرسد. چرا که یاد و رنگ و بوی میلاد محمد، هجرت و بالاخره امامت «مهدی» را با خود دارد.
چگونه میشود در این ماه چشم به رهایی و رحمت ندوخت؟
چگونه میتوان درهوای ربیعنفسکشید وبا دوآیه رحمت خداوندی، با محمد و مهدی بود و شاد و غزلخوان نبود؟
ربیع مرا در هوای این دو نام بلند به دستافشانی وامیدارد. دو نامی که زیباترین و گوشنوازترینند. محمد که خاتم ختم نبوت را با خود دارد و مهدی که خاتم ختم ولایت را.
محمد، آنکه با انگشتی از نور فرمان «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» را ترسیم کرد و مهدی که فرمان «البیعه لله» و همه فلاح را در رگهای زمین و زمان جاری میسازد تا همه خیر را پراکنده باشد.
«ربیعالاول» ابتدا و انتهای بودن و زیستن را مینمایاند و نشان میدهد که از کجا باید آغازید و به کجا باید رفت. ابتدای راه با میلاد و هجرت و انتهایش امامت و ولایت مردی که کاروان امت محمد را به کعبه مقصود میرساند.
ربیع، همه بودن، همه رفتن و همه زیستن را میآموزاند و همه برای چه بودن و برای که بودن را.
محمد در ربیع پای بر عرصه نهاد تا راز خلقت بر همگان آشکار شود. «لولاک لما خلقت الافلاک» محمد آمد تا مهدی راز اعتدال را بنمایاند. نشان دهد که «عدالت» رفیعترین و زیباترین نقطهای است که میتوان بر بلندای آن ایستاد و بر عالمیان فخر فروخت.
حال این محمد است که در سیمای مهدی میآید.
و این مهدی است که سیمای محمد را مینمایاند.
ربیعالاول، میلاد محمد، صلّیاللهعلیهوآله، و آغاز امامت امام عصر مبارک باد!
سردبیر