سیدمهدى شجاعى
منشور ملکوتى فاطمه، علیهاالسلام، را از ابعاد مختلف باید نگریست. معدود زنانى نامهاى خود را بر گذرگاه تاریخ حک کردهاند. اما اینان زنانى بودهاند که یک شاخه از نهال وجودشان را به بارورى و تجلى نشستهاند. نام آسیه را دستهاى شهامتش حک کرده است و نام مریم را چشمهاى قداستش و حتى نام خدیجه را قلب رأفتش. اما شخصیت فاطمه، علیهاالسلام، منشورى چندبعدى است که با افق دیدهاى مختلف شایسته بذل توجه است.
فاطمه، علیهاالسلام، و على، علیه السلام
فاطمه کسى است که با نه سال زیستن همگام با على، در گام گام على و لحظه لحظه على، و تنفس على و سرنوشت على تأثیرى جاودانه و ملموس مى کند.
فاطمه کسى است که تبسم را بر لبان على نقش مى بندد.
فاطمه کسى است که خستگى مجادله نابرابر على را با حرامیان از سرانگشتان قلبش بیرون مى کشد.
فاطمه کسى است که چهارچوبه خانه کوچک و صمیمى على را بر دفتر تاریخ با خطوط ابدى ترسیم مى کند.
فاطمه التیام بخش جگر دندان خورده على، علیه السلام، است.
فاطمه کسى است که صبر را در جان على مى ریزد و میوه حلم از چشمان او مى چیند.
فاطمه عصاره مظلومیت على است.
فاطمه کسى است که پاهاى على را در مقابل یتیم به لرزه مى افکند.
فاطمه اشک على است، قلب على است. در انتخاب مادر از میان دو زن، مهر فاطمه است که در قلب على قضاوت مى کند.
فاطمه الهام بخش وحدت در خانواده پراکنده اسلام است.
فاطمه به عنوان تمامیت حسین
فاطمه بنیانگذار قیام حسین است. اوج طنین خروش حسین است، حسین در منا از حنجره مادر، فاطمه فریاد مى کشد.
فاطمه آمیزه شکوهمند مظلومیت و فریاد حسین است.
فاطمه انگیزه غرورآمیز صبر حسین است، فاطمه حضور خدا در عاشوراست.
فاطمه ظهور جلوه حق در کربلاست.
فاطمه یقظه حسین است، جذبه حسین است.
فاطمه رغبت حسین براى لقاى معشوق است. در کربلا فاطمه است که نوه ها را داماد مى کند. فاطمه است که قلب دشمن را با دوست پیوند مى دهد.
فاطمه حلاوت شهادت است. حسین والى فاطمه است در کربلا و منادى اوست در عاشورا. شیر فاطمه است که در وجود حسین مى خروشد و خون فاطمه است که از حنجره حسین مى جوشد.
فاطمه قدرت گام هاى حسین است. جوهر فریاد حسین است. حسین، على اکبر را به یادواره فاطمه به میدان مى فرستد. در شهادت برادر، فاطمه است که در قامت حسین مى شکند. حسین تبلور فاطمه در عاشوراست. انى لا ارى الموت … یادگار فاطمه است بر قلب حسین. حسین فاطمه محض است و فاطمه، حسین محض و حسین بى فاطمه …
فاطمه و زینب
زینب، فاطمه کربلاست و تجلى فاطمه در زینب عاشوراست. در کربلا زینب رسول فاطمه است. خلیفه تام فاطمه است. پیام فاطمه را مى خواند. حضور فاطمه را فریاد مى کشد. با هر جنازه اى که بر دست مى گیرد قطره اى از جام صبر فاطمه را مزمزه مى کند. در بارگاه یزید زینب به تداعى خطبه مادر در مقابل دشمنان پدر خطبه مى خواند. در کربلا زینب محبت مادر را در جان برادر مى ریزد. زینب یادگار مادر را پاس مى دارد.
در شام، فاطمه است که بر ترحم زهرخند مى زند و صدقه را خشم مى کند و بر پاى دشمنان پسر برادر، زنجیر لعن مى افکند. و همچنان که جسارت را بر على تحمل کرده بود بر فرزندان خویش به جان مى خرد. چشمان زینب در زیر دستهاى محجوب فاطمه به خواب رفته است. زینب با بوسه محبت فاطمه چشم از خواب گشوده است.
فاطمه و حسن
حسن بُعد دیگر منشور فاطمه است.
حسن شیر صبر از جان مادر نوش کرده است.
حسن بلوغ بردبارى فاطمه است. پاره هاى سرخ جگر فاطمه است که بر طشت مى ریزد.
حسن در تداوم سکوت على و مظلومیت فاطمه است که صبر مى کند.
حسن از مادر آموخته است که جز به مصلحت اسلام نیندیشد.
حسن از مادر آموخته است که چگونه تخم انقلاب بنشاند.
حسن استعد لسفرک را از دستهاى مادر به ارمغان گرفته است.
حسن خروش در مقابل پسران طلقا را طنین از فریاد مادر گرفته است.
حسن از مادر آموخته است که حتى در دعا و استغفار هم الجار ثم الدار. حسن به استدلال امامتنا امانا من الفرقه فاطمه است که امام است و براى نظاماً للمله است که طاعت مى طلبد.
فاطمه و محمد، صلّى اللّه علیه وآله
فاطمه افتخار محمد و نمونه اعلا و بارز دانشگاه محمد است.
محمد انى بعثت لا تمم مکارم الاخلاق را به دلگرمى فاطمه فریاد مى کشد.
فاطمه پاره جگر محمد، بضعه محمد است.
فاطمه کسى است که رضایت محمد، صلّى اللّه علیه وآله، در گروى رضایت اوست.
فاطمه برگ برنده محمد در مقابله با جاهلیت و سبعیت و کفر است.
فاطمه تنها کسى است که پیامبر پس از هر جهاد طاقت فرسا به دیدار او مى رود و خستگى را در عمق چشمان مهربان او گم مى کند.
فاطمه همان کسى است که پیامبرش برترین زن در آفرینش نام نهاده و به لقب عارفانه ام ابیها مفتخرش ساخته است.
فاطمه و خدا
به تحقیق مى توان گفت که یکى از زیباترین، ملکوتى ترین، مقدس ترین و در عین حال دست نیافتنى ترین و ناشناخته ترین رابطه ها، رابطه فاطمه با خداست. بناى آسمان و زمین و روشنایى ماه و خورشید و گردش افلاک و وسعت دریاها به اعتبار او و خاندان اوست.
و عزتى و جلالى انى ما خلقت سماء مبینه و لا أرضا مدحیه و لا قمرا منیرا و لا شمسا مضیئه و لا فلکا یدور و لا بحرا یجرى و لا فلکا یسرى الّا لاجلکم و محبتکم.
وجود او بزرگترین و کافى ترین فلسفه آفرینش زن است همچنان که وجود خاندان او بهانه خلق آفرینش.
براى او همین افتخار بس که خداوند به پالایشش همت گماشته است و پاکى را در وجودش به ودیعت نهاده است.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
او مظهر عطوفت خداوند و سمبل رأفت و مهر الهى است.
مگر نه اینکه در محشر مفتاح جنت در دستان مبارک فاطمه است و اذن دخول بهشت، رضایت و محبت اوست؟