امروز سیویکمین سالمرگ شاعر تبریز و روز ملی شعر و ادب فارسی است؛ حرفهای منتشر نشده زندهیاد اصغر فردی با جامجم را درباره دروغها و افسانههایی که به شهریار منتسب کردهاند، میخوانید.
۳۱ سال از مرگ غزلسرای شوریده تبریزی میگذرد و حالا چند سالی است سالمرگ او مصادف است با روز ملی شعر و ادب فارسی در تقویم ملی. ۲۷ شهریورماه هر سال، رسانهها به این بهانه به بحثهای مختلفی دامن میزنند ازجمله اینکه چرا این روز به عنوان روز ملی شعر و ادب فارسی انتخاب شده است. ما اما در این گزارش، از این بحث پردامنه و ظاهرا بیپایان درگذشتهایم و خواستهایم سراغی از خود شهریار بگیریم. دو سال پیش، زندهیاد اصغر فردی را در جامجم پای گفتوگو نشاندیم به بهانه انتشار کتاب «شهریار و انقلاب ملت». فردی که خیلی زود و در ۵۵ سالگی درگذشت، از یاران نزدیک شاعر تبریز بود و اتفاقا پژوهشگری بسیار باسواد و کاربلد بود. خلاف دیگر نزدیکان و دوستان شهریار، از اسطورهسازی رفیقش اجتناب میکرد و در عوض، به متن شعر او نفوذ میکرد و مناسبات موجود در خود متنها را میکاوید. اینها باعث شد آن روز، بحثمان درباره کتابی که او از ۶۰۰ صفحه شعر منتشرنشده شهریار به بازار فرستاده بود، گفتوگویی بشود در تحلیل گفتمانهایی چون عشق و رادیکالیسم انقلابی در شعر شهریار و حتی بحث به ناظم حکمت و لویی آراگون بکشد. بخشی از آن گفتوگو اما نزد ما باقی ماند؛ خدای ناکرده نه به خاطر رسم معمول که برخی رسانهها گفتوگوهایشان را نگه میدارند تا پس از مرگ طرف آن را منتشر کنند. آن روز اصغر فردی بحثهایی را با ما در میان گذاشت که به گزارش ما از کتاب «شهریار و انقلاب ملت» مربوط نمیشد و از این رو باقی ماند تا امروز که به مناسبت سالمرگ شهریار و روز ملی شعر و ادب فارسی منتشر شود؛ این بخش از حرفهای او، پاسخهایی صریح درباره برخی شایعهها و افسانههاست که به زندگی و کار شهریار منتسب کردهاند.
عشق بود اما نه به ثریا!
چند سال پیش بود که برخی رسانهها ادعا کردند زنی را که شهریار در جوانی به او دل باخته بوده یافتهاند. سه سال پیش هم نوشتند که ثریا درگذشته است یعنی همان زنی است که شهریار عاشق دلسوخته او بود و در فراقش کمر خم کرد. این روایت دراماتیک را لابد همهتان شنیدهاید.
همان موقع هم اصغر فردی این ماجرا را رد کرد و گفت که استاد هرگز درباره هویت معشوق خود در تمام عمر خود به هیچ احدی کمترین مطلبی ارائه نکرد.
او به یکی از دو تصویری که آن روزها در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشد اشاره میکرد و میگفت که تصویر متعلق به بانویی از شاهزادگان قجری بود و اساسا چنین نام و نشانی (ثریا ابراهیمی) در تمام زندگی شهریار واقعیت و موجودیتی نداشتهاست.
البته فردی منکر آن روایت از عشق آتشین نبود، بلکه دو نکته را رد میکرد؛ یکی اینکه آن زن، همین ثریا ابراهیمی است که رسانهها ادعا کردهاند حالا در آمریکا درگذشته و دیگری در ارتباط با سرانجام شهریار در ماجرای شورانگیز عاطفیاش. این دومی را هم از زبان فردی خواهیم خواند.
عشق بود اما نه تا ثریا!
اصغر فردی که خود را شاگرد شهریار میدانست اما شاید متمرکزترین شهریارپژوهی بود که دیده بودیم، در گفتوگو با جامجم معتقد بود باقی روایت ماجرای عاشقی شهریار، بسیار آمیخته با افسانه است. خب مردم دوست دارند روایتهای افسانهای را دراماتیکتر کنند. فردی میگفت: «شهریار در همان بیستوچندسالگی از ماجرای شکست در آن عشق عبور کرد اما طوری مینویسند انگار تا پایان عمر در آن فراق نالید و نالید. او عبور کرد و در شعر و معنویت به تعالی رسید. مردم میگویند او وقتی عاشق شد، تحصیل طب را رها کرد. این، افسانهای بیش نیست. او تحصیل طب را کامل کرد. طبیب بود. حتی در دورهای مطب دایر کرد اما دوست نداشت دکتر بماند، میخواست یک شاعر تماموقت باشد. این افسانهها را میبافند اما نمیپرسند چرا او تبعید شد؟ چرا دیپلم طب را به او نمیدادند؟ چرا سرهنگ دکتر فیروزبخت وقتی دید مدرک طبابت شهریار را نمیدهند خودش در مریضخانه فیروزبخت مدرک دیپلم طب را مینویسد و میدهد دست شهریار؟ چرا؟ چون رضاشاه مستقیم با شهریار درگیر شده بود. شهریار تنها شاعری بود که ترور میرزاده عشقی را در قالب شعر توصیف کرد و نوشت: «عشقی که درد عشق وطن بود درد او/ او بود مرد عشق که کس نیست مرد او/ […] از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت مرگ/ این کارمزد کشور و آن کارکرد او». خب دستور مستقیم ترور میرزاده عشقی را رضاشاه داده بود و حالا یک بچهشاعر پیدا شده بود و در این باره شعر نوشته بود. این اباطیل را میگویند اما نمیگویند چرا نام یکی از چهارراههای پایتخت کشور باید امیراکرم باشد.
مگر نمیدانیم امیراکرم همان چراغعلیخان پهلوی است؟ پسرعموی رضا پهلوی و پیشکار محمدرضا پهلوی که شهریار را در باغشاه زندانی و سپس تبعید کرد به خراسان که استاد رفت پیش آنجا نزد کمالالملک. چرا نام چرکین او هنوز بر تهران است؟ وقتی همه جاینامها زدوده شده از نام او، چرا تهران هنوز به این نام آلوده است؟»
تحت حمایت حکومت نبود
یکی دیگر از افسانههایی که درباره زندگی شهریار مطرح شده، حمایت تام و تمام دولتی از او بوده است. لابد شما هم برخی را شنیدهاید مثلا اینکه شهریار ماهانه حقوقهای آنچنانی میگرفته و جمهوری اسلامی زندگیاش را ساخته بوده است. همین عکسهایی که از او و خانهاش باقی مانده کافی است تا تن به باور این مهملات ندهیم اما اصغر فردی هم در این باره معتقد بود شهریار هیچگاه تحت حمایت نبوده است.
شاگرد شهریار در این باره میگفت: «فصلی از زندگی رادیکال و مبارزات ضدپهلوی شهریار را در شعرش میبینیم. خب ادامه این روند را پس از پیروزی انقلاب هم میبینیم اما بدیهی است او از انقلابی که دلباختهاش بوده است، حمایت کند. رفتار شهریار پس از انقلاب، اپوزتیو و مبارزهای نیست بلکه حمایت است از جریان انقلابی. بنابراین باز هم انقلابی و رادیکال است. با این حال مگر شهریار در دوره حمایت از انقلاب، مورد حمایت قرار گرفت؟ آیتا… خامنهای گهگاه با ایشان تماس میگرفت و وقتی در بیمارستان تبریز بودند به ملاقاتشان آمد. اما اینکه میگویند شهریار اینطور و آنطور حمایت میشد، درست نیست».
طعنه به فرح و پیشبینی انقلاب
برخی هم میگویند شهریار با حکومت پهلوی چندان اصطکاکی ایجاد نمیکرد و حوصله دردسر نداشت. روایت اصغر فردی از ماجرای شهریار با فرح در این باره خواندنی است: «سال ۱۳۵۵ مهرداد پهلبد که وزیر فرهنگ بود با یک سند ملکی و کیفی پرپول میآید پیش شهریار؛ سند ملکی ساختمانی ویلایی در قلهک شمیران که فرح آن خریداری کرده بود تا شهریار را بیاورد تهران و آنجا ساکن کند. حالا ببینید شهریار در این شعر چه گفته: «میکده چون به باد شد، دعوت من به باده کرد/ روغن ریختهست کو نظر امامزاده کرد». توجه داشته باشید دو سال پیش از وقوع انقلاب آن را پیشبینی میکند و طعنهای هم روانه فرح میدارد. شهریار هیچوقت آن خانه را نپذیرفت. استاندار مدام نامه نوشت به شهریار که ما از این بابت تحت فشاریم و بیا خانه را بپذیر اما شهریار اصلا استاندار را به حضور نپذیرفت».