درخواست اذن ورود عزرائيل از پیامبر(ص)

87d5b0d9f41e15caafe0149c7dace79e - درخواست اذن ورود عزرائيل از پیامبر(ص)

در حالی که اضطراب و دلهره، سراسر «مدینه» را فرا گرفته بود، یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله)، با دیدگانی اشکبار و دل هایی آکنده از اندوه، دور خانه پیامبر(ص) گرد آمده بودند تا از سرانجام بیماری پیامبر آگاه شوند. گزارش هایی که از داخل خانه به بیرون می رسید، از وخامت وضع مزاجی آن حضرت حکایت می‌کرد و هر نوع امید بهبودی را از بین می‌برد.

 

گروهی از یاران آن حضرت، علاقمند بودند که از نزدیک رهبر عالیقدر خود را زیارت کنند، ولی وخامت وضع پیامبراجازه نمی داد در اتاقی که حضرت در آن بستری شده بود، جز اهل بیت وی کسی رفت و آمد کند.

دختر گرامی و یگانه یادگار پیامبر، فاطمه(س) در کنار بستر پدر بزرگوارش نشسته بود و بر چهره نورانی آن حضرت نظاره می‌کرد. ایشان مشاهده می‌کرد که عرق موت، بسان دانه های مروارید، از پیشانی و صورت پیامبر سرازیر می‌شود.[۱] زهرای مرضیّه با دیدگانی اشکبار و اندوهگین، شعر زیر را که از سروده های ابوطالب درباره پیامبربود، زمزمه می‌کرد:
و ابیض یستسقی الغمام بوجهه ـ ثمال الیتامی عصمهًْ للارامل؛ یعنی چهره روشنی که به احترام آن از ابر باران درخواست می‌شود، شخصیتی که پناهگاه یتیمان و نگهبان بیوه زنان است.

در این هنگام، پیامبردیدگان خود را گشود و با صدای آهسته به دختر عزیزش فرمود: «این شعری است که ابوطالب درباره من سروده است، ولی شایسته است به جای آن، این آیه را تلاوت کنید:» محمّد پیامبر خدا است و پیش از او پیامبرانی آمده‌اند و رفته‌اند. آیا هر گاه او فوت کند و یا کشته شود، به آیین گذشتگان خود باز می‌گردید؟ هر کس به آیین گذشتگان خود باز گردد، خدا را ضرر نمی رساند و خداوند، سپاسگزاران را پاداش می دهد».[۲و۳]

پیامبربا دختر خود سخن می‌گوید.تجربه نشان می دهد

که عواطف در شخصیت های بزرگ، بر اثر تراکم افکار و فعالیت های زیاد، نسبت به فرزندان خود کم فروغ می‌شود.
زیرا اهداف بزرگ و افکار جهانی، آنچنان آنان را به خود مشغول می سازد که دیگر عاطفه و علاقه به فرزندان، مجالی برای بروز و ظهور خود نمی‌یابد؛ ولی شخصیت های بزرگ معنوی از این قاعده مستثنی هستند. آنان با داشتن بزرگترین اهداف و ایده های جهانی و مشاغل روز افزون، روح وسیع و بزرگی دارند که گرایش به یک قسمت، آنها را از قسمت دیگر باز نمی دارد.

علاقه پیامبر به یگانه فرزندش، از عالی ترین تجلّی عواطف انسانی بود.[۴] تا آنجا که آن حضرت هیچگاه بدون خداحافظی با دختر خود، به مسافرت نمی رفت و هنگام مراجعت از سفر، قبل از همه به دیدن زهرا می‌شتافت؛ در برابر همسران خود، از وی احترام شایسته ای به عمل می آورد و به یاران خود می فرمود: «فاطمه پاره تن من است. خشنودی وی خشنودی من و خشم او خشم من است».[۵]

دیدار حضرت زهرا، پیامبر(ص) را به یاد پاکترین و با عاطفه ترین، زنان جهان، حضرت خدیجه کبری(س) می انداخت که در راه هدف مقدّس شوهر، به سختی های عجیبی تن داد و ثروت و مکنت خود را در آن راه بذل کرد.

اندوه و خوشحالی زهرا(س) بر بالین پدر

در تمام روزهایی که پیامبر(ص) بستری بود، فاطمه (س ) درکنار بستر ایشان نشسته و لحظه ای از او دور نمی‌شد. ناگاه پیامبر به دختر خود اشاره کرد که با او سخن بگوید. زهرا قدری خم شد و سر را نزدیک پیامبر آورد. آنگاه حضرت با دخترش به طور آهسته سخن گفت؛ کسانی که در کنار بستر آن حضرت بودند، از حقیقت گفتگوی آنها آگاه نشدند. وقتی سخن پیامبر به پایان رسید، زهرا به شدت گریست و سیلاب اشک از دیدگانش جاری شد. ولی مقارن همین وضع، پیامبر بار دیگر به دخترش اشاره کرد و آهسته با وی سخن گفت. این بار حضرت زهرا(س)خوشحال شد. وجود این دو حالت متضاد در یک زمان، حاضران را متعجب ساخت، آنان از زهرا(س) خواستند که از حقیقت گفتار پیامبر آگاهشان سازد و علّت بروز این دو حالت مختلف را برای آنان روشن سازد. زهرا فرمود: من راز رسول خدا را فاش نمی‌کنم.

پس از درگذشت پیامبر(ص)، زهرا(س) روی اصرار عایشه، آنان را از حقیقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود: پدرم در نخستین بار، مرا از مرگ خود مطلع و اظهار کرد که من از این بیماری بهبودی نمی‌یابم. برای همین جهت به من گریه و ناله دست داد، ولی بار دیگر به من فرمود که تو نخستین کسی هستی که از اهل بیت من، به من ملحق می‌شوی. این خبر مرا خوشحال کرد و فهمیدم که پس از اندکی به پدرم ملحق می‌شوم.[۶]

اذن دخول عزرائیل از پیامبر
از ابن عباس روایت شده است که رسول خدا هنگام بیماری لحظه ای بیهوش شد، در آن هنگام در خانه کوبیده شد. حضرت فاطمه(س) فرمود: کیستی؟ کوبنده در گفت: مرد غریبی هستم، آمده‌ام از رسول خدا پرسشی کنم. آیا اجازه می دهید به محضرش برسم؟

فاطمه فرمود: بازگرد، خدا تو را بیامرزد. اکنون پیامبر بیمار است. آن شخص غریب رفت و پس از لحظه ای باز آمد و در خانه را کوبید و گفت: مرد غریبی است که از پیامبر اجازه ورود می‌طلبد، آیا به غریبان اجازه ورود می دهید؟
در این هنگام رسول خدا به هوش آمد و فرمود: فاطمه جان!
آیا می دانی این شخص کیست؟ این کسی است که جمعیت‌ها را پراکنده می‌کند، این فرشته مرگ (عزرائیل) است. به خدا سوگند قبل از من از کسی اجازه نگرفته و پس از من هم از احدی اجازه نمی‌گیرد. به خاطر مقام ارجمندی که در پیشگاه خداوند دارم، از من اجازه می طلبد،
به او اجازه ورود بده.
فاطمه(س) به او فرمود: داخل شو، خدا تو را بیامرزد. عزرائیل مانند نسیم ملایمی وارد خانه پیامبر شد و گفت: «السلام علی اهل بیت رسول الله؛ سلام بر خاندان رسول خدا».[۷] خداوند متعال تو را سلام می رساند و فرمان داده است تا بی اجازه تو قبض روح نکنم.
پیامبر فرمود: از تو درخواستی دارم، منتظر بمان تا جبرئیل نیز حاضر شود.
در این هنگام جبرئیل به حضور پیامبر رسید، حضرت فرمود: در چنین موقعیتی مرا تنها گذاشتی.
جبرئیل عرض کرد: بشارت باد که تو را مژده آورده‌ام.
حضرت پرسید: آن مژده کدام است؟
جبرئیل عرض کرد: آتش جهنم به مناسبت ورود تو به بهشت خاموش شده است و بهشت آراسته شده و حوریان سیاه چشم، صف در صف ایستاده‌اند و فرشتگان، قدوم روح تو را ستایش می‌گویند.
حضرت فرمود: چه نیکوست! آیا سخن دیگری داری؟
جبرئیل عرض کرد: بهشت بر پیامبران، پیش از ورود تو حرام است.
حضرت فرمود: بشارت مرا افزون کن. عرض کرد: خداوند به تو آن داده که به هیچ پیامبری نداده است و آن حوض کوثر و مقام پسندیده و شفاعت امّت است که تنها مخصوص توست. حضرت فرمود: از شنیدن این بشارت، دلم آرام شد و احساس رضایت می‌کنم. ای ملک الموت! نزدیک بیا و قبض روحم کن.[۸]آن حضرت در آخرین روزهای بیماری خود، نماز و رعایت حال بردگان را زیاد سفارش می‌کرد و می فرمود: با بردگان به نیکی رفتار کنید و در خوراک و پوشاک آنها دقت نمایید و با آنان به نرمی سخن بگویید و حسن معاشرت را پیشه خود سازید.

در آخرین لحظه های زندگی، چشمان خود را باز کرد و گفت: برادرم را صدا بزنید تا بیاید در کنار بستر من بنشیند. همه فهمیدند مقصودش علی(ع) است. علی(ع) در کنار بستر آن حضرت نشست، ولی احساس کرد که پیامبر(ص) می‌خواهد از بستر برخیزد. علی(ع) آن بزرگوار را از بستر بلند کرد و به سینه خود تکیه داد.
چیزی نگذشت که علائم احتضار در وجود شریف پیامبر(ص) پدید آمد، آن حضرت در آغوش علی(ع) جان به جان آفرین تسلیم کرد.[۹]

امیر مومنان(ع) در یکی از خطبه های خود به این مطلب تصریح کرده و می فرماید: «ولقد قبض رسول الله و ان رأسه لعلی صدری… و لقد ولیت غسله و الملائکهًْ اعوانی»؛ [۱۰] یعنی پیامبر خدا در حالی که سر او بر سینه ام بود، قبض روح شد، من در حالی که فرشتگان مرا یاری می‌کردند، ایشان را غسل دادم.

گروهی از محدّثین نقل می‌کنند که آخرین جمله ای که پیامبر(ص) درآخرین لحظات زندگی خود فرمود، جمله: «لا، مع الرّفیق الاعلی» بوده است. گویا فرشته وحی (جبرئیل) او را در موقع قبض روح، مخیّر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این جهان باز گردد و یا پیک الهی (عزرائیل) روح او را قبض کند و به سرای دیگر بشتابد. ایشان با گفتن جمله مزبور، به پیک الهی اعلام کرد که می‌خواهد به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در آیه زیر به آنها اشاره شده، به سر ببرد: «کسانی که از خدا و رسولش اطاعت کنند، با کسانی هستند که خداوند به آنها نعمت بخشیده؛ از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و صالحان و اینها چه نیکو دوستان و رفیقانی هستند». [۱۱] پیامبر(ص) این جمله را (لا مع‌الرّفیق الاعلی) فرمود و دیدگان و لب های وی روی هم افتاد.[۱۲]

پی نوشت ها:
[۱] . سبحانی، جعفر، فروغ ابدیّت، قم، نشر دانش اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۶۳.ش، ج ۲، ص ۵۰۳.
[۲] . آل عمران،آیه ۱۴۴.
[۳] . مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفهًْ حجج الله علی العباد، ترجمه رسولی محلاتی، سید هاشم، تهران، انتشارات علمیّه اسلامیّه، چاپ دوم، ۱۳۴۶ ش، ج اول، ص ۱۷۶ ـ ۱۷۷.
[۴] . سبحانی، پیشین، ج ۲، ص ۵۰۴.
[۵] . ربانی خلخالی، علی، زن از دیدگاه اسلام، قم، انتشارات قرآن، چاپ اول، ۱۳۹۹.ق، ص ۱۶ به نقل از: بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج ۲، ص۱۲۰.
[۶] . ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، داربیروت للطباعهًْ و النشر، چاپ اول، ۱۴۰۵.ق، ج ۲، ص ۲۴۷ ـ ۲۴۸؛ ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۲۳.
[۷] . محمدی اشتهاردی، محمد، سوگنامه آل محمد(ص)، قم، انتشارات ناصر، چاپ اول، ۱۳۷۹ش، ص۱۸ـ۱۹ به نقل از: قمی، عباس، الانوار البهیهًْ، ص۱۶ـ۱۷؛ همو، کحل البصر، ص۱۹۲.
[۸] . اولیایی، سید نبی الدین، تاریخ انبیاء (قصص قرآن)، با مقدمه دکتر خلخالی، سید کاظم، تهران، نشر محمد، چاپ سوم، ۱۳۶۴ش، ص۷۲۰.
[۹] . ابن سعد، پیشین، ج ۲، ص ۲۶۳.
[۱۰]. سبحانی، پیشین، ص ۵۰۷ به نقل از نهج البلاغه.
[۱۱] . نساء، آیه ۶۹.
[۱۲] . ابن هشام، عبد الملک، السیره النبویه، قم، انتشارات ایران، چاپ اول، ۱۳۶۳ش، ج ۴، ص ۳۰۵؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۹۰.ق، ص۱۳۷.

مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات حوزه‌های علمیه

همچنین ببینید

ماهنامه موعود شماره 280 و 281

شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد

با امکان دسترسی سریع دیجیتال ؛ شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد ماهنامه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *