با خواندن این گزارش، هر چه شایعه از حضور اجباری پرستاران در قرنطینه و فرار آنها از خدمت و… شنیده بودید، یک جا پنبه میشود.
در این روزهای پرحاشیه و خبرساز کرونایی که هر روز یک شایعه جدید در فضای مجازی سر باز میکند، تصمیم گرفتیم وارد بخش قرنطینه بیماران مبتلا به کرونا در یکی از بیمارستان های تهران شویم تا ببینیم فارغ از همه شایعه ها وسط میدان چه خبر است؟
از هفت خان رستم که یکی از آنها راضی کردن مسئولان بیمارستان برای حضور یک تیم خبری در قرنطینه بیماران کرونایی بود میگذریم و بالاخره به پشت در بخش قرنطینه؛ خبرسازترین بخش این روزهای بیمارستان های ایران می رسیم.
شما که غریبه نیستید، استرس داشتیم. اما باید میفهمیدیم پشت این دری که به روی همه بسته است و کسی جرات ورود به آن را ندارد و فقط حرف وحدیث از آن بیرون می آید چه خبر است؟
یکی از پرستاران را با ما همراه کردند تا بر مراحل آماده شدن من، عکاس و فیلم بردار برای ورود به قرنطینه نظارت کند. کاور مخصوص، ماسک، دستکش، کلاه و کاور کفش را می پوشیم.
پرستار میگوید نترسیدید اینجا آمدید! فقط یادتان باشد؛ حضورتان کوتاه باشد و نزدیک بیماران نشوید. اگر خواستید با بیماران مصاحبه بگیرید فاصله یک و نیم متری را رعایت کنید و عینک بزنید. به هیچ عنوان ماسک را از روی صورتتان برندارید.
با بسم الله وارد بخش قرنطینه میشویم. اینجا مثل همه بخش های مراقبت ویژه، یک سالن بزرگ دارد با اتاق های یک تخته ای که کنار هم قرار گرفته و ایستگاه پرستاری درست وسط آن قرار دارد. نه ترسناک است نه عجیب و غریب.
در سالن دوری می زنیم. به جز یک بیمار که در اتاق ایزوله بستری شده و بدحال است، باقی بیماران مبتلا به کرونا حال و روزشان بد نیست. چند نفری روی تخت دراز کشیدهاند و سرشان در گوشی موبایل است، چند بیمار خوابند و یکی دو بیمار هم کنار تخت در حال خواندن نماز.
با صدای بلند سلام می دهم. بعد از یک هفته قرنطینه، بیماران صدای پرستاران را میشناسند و با شنیدن صدای من که برایشان غریبه هست، تعجب میکنند. یکی دو مریض سرشان را بر میگردانند و سلام مهمان تازه وارد را علیک میدهند. بیماران دلتنگ خانوادهاند و دل دل میکنند برای تمام شدن این دوره نقاهت.
صدای خنده پرستاران را که میشنویم، قدم کند میکنیم و به سمت ایستگاه پرستاری می رویم. گویا آنقدر از شنیدن آخرین جوک کرونایی خندهشان گرفته که متوجه حضور ما هم نمیشوند.
چشمان این پرستاران می خندد
با این لباس ها و ظاهر خاص، صورت هایشان را درست نمیبینیم اما چشم ها از پشت عینک محافظ میخندد، انگار نه انگار که یک هفته است رنگ خانه و زندگی و بچه را ندیدند، این را رییس بیمارستان گفته بود. گفته بود پرستاران بخش قرنطینه درخواست کردند مکانی را برای استراحت در اختیارشان قرار دهند تا به دلیل نزدیک شدن مداوم به بیماران و احتمال آلوده شدن به ویروس، بیماری را به خانواده هایشان منتقل نکنند و با خیال راحت خدمت کنند. حالا در این ۱۴ روزِ قرنطینه، پرستاران و بیماران شدهاند یارِ غارِ هم.
اینجا رشته شایعهها، یک جا پنبه میشود
هر چه شایعه از بخش قرنطینه بیماران کرونایی شنیده بودیم مثل حضور اجباری پرستاران و فرار آنها از خدمت و… اینجا در این هم نشینی کوتاه با پرستاران، یک جا پنبه میشود.
خانم “صلحی”، یکی از مصادیق پنبه شدن این شایعه هاست. بمب انرژی بخش قرنطینه بیماران مبتلا به کرونا که داوطلبانه برای خدمت به این بخش آمده و هر روز با کلی جوک جدید کرونایی شیفت کاری را شروع میکند.
داوطلبانه به بخش قرنطینه آمدم
این داوطلبانه آمدن را پرستار کنار دستی اش؛ خانم “صادقی نژاد” لو میدهد و میگوید: «ایشان هیچ تعهدی برای خدمت در این بخش نداشت و اصلا نیروی اینجا نبود، اما هفته گذشته ساعت یک و نیم که فهمید اولین بیمار مبتلا به کرونا را به بخش ما آوردند و اینجا را قرنطینه کردند ساعت ۳ خودش را رساند و از آن روز هم هیچ کدام خانه نرفتیم.»
انگار استرس حضور در بخش قرنطینه را فراموش کرده ام. به پرستاران نزدیک میشوم و سوال و جواب را ادامه می دهم: «خانم صلحی چرا داوطلبانه آمدید؟ خانواده تان مخالفت نکردند با آمدن شما؟» پاسخش شنیدنی است وقتی میگوید: «من جنگیدم و آمدم. مادرم مخالف بود. میگفت مادر مگه جونت را از سر راه آوردی؟ توجیهش کردم. گفتم من، پرستارم. وظیفه دارم. فرار از این وضعیت کار درستی نیست. من نرم، آن پرستار نره، پس کی باید خدمت کند!؟ خلاصه الان ۷ روز هست اینجا هستم. دعای خیر مادر و خانواده پشت سرم است و سعی میکنم آنقدر پر انرژی باشم که ساعت ها کش دار و طولانی نشود.»
از کرونا یک به کرونا پنج! به گوش باشید
سنگ هم که باشی با تماشای این همه ایثار بغض راه گلویت را میگیرد. ما موبایل به دست سرگردان در فضای مجازی چه فکر میکنیم و اینجا؛ وسط میدان چه خبر است! هنوز اشک راهش را روی صورتمان باز نکرده که با صدای پرستار تلفن به دست وقتی میگوید به گوش باشید! از “کرونا سه” به “کرونا پنج”! گریه به خنده تبدیل میشود و همه پرستاران با هم می خندند.
پرستاری که اصرار میکند نامش را ننویسیم میگوید: «ما اینجا همدیگر را با اسم صدا نمی زنیم.» و با خنده همکارانش را به ما معرفی میکند: «ایشان “کرونا یک” هستند، کنار دستی شان “کرونا ۲”، این خانم صادقی هم که ساکت نشسته و تلفن به دست است “کرونا ۳” هستند و به ترتیب تا “کرونا ۵” که الان اینجا نیست پیش می رود. راستش ما با کرونا سر شوخی را باز کردیم تا کاری به کارمان نداشته باشد. این را که میگوید صدای خنده و سرفه بیمار اتاق روبه روی ایستگاه پرستاری، این خنده ها را عمیق تر و دوست داشتنی تر میکند. »
قهرمان واقعی شمایید!
راستش را بخواهید مرام و معرفت هم در برابر عظمت روح این پرستاران کم می آورد. بی بر و برگرد قهرمان که نه ابرقهرمانان واقعی این روزهای ما شمایید!
پرستاری که میگوید نامم را ننویسید جزو پرستارهای نیروهای مسلح است و از چند روز قبل، داوطلبانه خودش را به بخش قرنطینه رسانده است. دلیل آمدنش را جویا میشویم؟ از مخالفت خانواده و اقوام می پرسیم.
میگوید: «خانواده ام را راضی کردم. واکنش دوستان و آشنایان هم آنقدر برایم مهم نیست که بخواهم در این شرایط به خاطر آنها جا بزنم. میدان جنگ که فقط توپ و خمپاره نیست. میدان جنگ همین حالاست. اینجا در این بخش. ما باید باشیم و کرونا را از پا در بیاوریم. کار راحتی نیست. ساعت ها اینجا سخت میگذرد و کار هم کار سنگینی است. بیماران ملاقاتی ندارند. در این ۱۴ روز، ما هم پرستارشان هستیم و هم همه فامیلشان. اگر قرار باشد ما را با چهره های اخمو و عبوس و بدون انرژی ببینند، که هر روزِ قرنطینه میشود یک سال. هم برای ما هم برای آنها. برای همین سعی میکنیم پر انرژی باشیم و بخندیم.»
زندگی جریان دارد
بیش از سی دقیقه از زمان حضور ما در بخش قرنطینه بیماران مبتلا به کرونا میگذرد. همان پنج دقیقه اول کافی بود برای آنکه همه تصوراتمان از این بخش در ظاهر رعب آور تغییر کند.
اینجا هم زندگی جریان دارد. نوبت تزریق داروی بیماران است و حالا فقط یک شمه از سختی کار ۵ پرستاری که باید تیماردار ۲۰ بیمار مشکوک و مبتلا به کرونا باشند را به چشم میبینیم. هر بیمار یک کاردکس دارویی پر از آنتی بیوتیک های مختلف دارد و صادقی نژاد، یکی از پرستاران بخش یا به قول خودشان “کرونا۳” میگوید: «به دلیل تعدد داروها و دقتی که باید وجود داشته باشد حل کردن دارو برای هر بیمار و تزریق آن یک ساعت زمان میبرد. به دلیل داروهای قوی که به بیماران تزریق میشود مرتب باید سرم های تقویتی بگیرند. گاهی دلشان میگیرد و ما هم دل به دلشان می دهیم و هم حرف می زنیم.»
با تشویق پدرم، پرستار بیماران کرونایی شدم
این پرستار جوان هم یکی دیگر از مصادیق پنبه شدن رشته شایعه هاست. چون با پای خودش بدون اجبار، داوطلبانه برای خدمت از یک بخش به بخش قرنطینه آمده است. البته حساب و کتاب آمدنش با بقیه فرق دارد و این تفاوت را با افتخار روایت میکند؛ «برخلاف بقیه دوستان، پدرم از من خواست که به قرنطینه بیایم و خدمت کنم.»
هر وقت خسته شدی آیه الکرسی بخوان
توجیه پدری که دخترش را تشویق میکند جانش را کف دستش بگذارد و به بیماران مبتلا به کرونا خدمت کند چیست؟ سوال ذهنی ما را هنوز بر زبان نیاورده پاسخ می دهد: « پدرم جانباز است. امروز صبح زنگ زده بود حالم را بپرسد. میگفت بابا جان هر وقت خسته شدی آیه الکرسی بخوان. مبادا توکلت را از دست بدهی ها. دعای یک ملت پشت سر شماست. میگفت ما هم زمان جنگ، شب عملیات همین کار را میکردیم. توکل و توسل.
دعای خیرتان نبود همان روزهای اول از پا افتاده بودیم
پدرم درست میگوید اصلا خدا معجزه کرده این روزها برای ما! باور میکنید؟ خستگی برایمان بی معنی شده است. یقین دارم اگر توکل خودمان و دعای خیر مردم نبود همان چند روز اول از پا افتاده بودیم. انشاالله این خطر از سر مردم ایران میگذرد. من یادم می آید سال ۸۸ موجی از آنفلونزا آمد و من آن موقع بیمارستان مسیح دانشوری بودم. شرایط همین طور بود و ما همین لباس ها را پوشیده بودیم. آن روزها گذشت. به امید خدا این روزهای سخت هم میگذرد.
گفتند چقدر پول گرفتی برای ماندن در قرنطینه!؟
صلحی یا به قول پرستارها خانم “کرونا یک” جلو می آید و یک جلوه ناب دیگر از همدلی پرستاران در این روزهای سخت را روایت میکند؛ «در این یک هفته همه پرستاران از آنچه بودند بامرام تر شدند. منم و تویی ها برداشته شده. مهم نیست پرستار بیمار اتاق شماره۳، خانم صلحی هست یا آقای فتحی. فقط کافی هست بیمار، ما را صدا بزند و کاری داشته باشد. قبلا اینطور نبود. در همین بخش، پرستار هر بیمار مشخص بود و خدمات به بیمار در هر شیفت کاری فقط توسط پرستار خودش انجام میشد. اما حالا همه برای هم مرام میگذارند.
می دانیم جانمان را کف دستمان گذاشتیم و شاید مبتلا شویم، همه این اتفاقات را به جان خریده و اینجاییم. بعضی اقوام و دوستان به ما متلک انداختند که هر چقدر هم به شما پاداش و اضافه کاری بدهند، ارزش این همه خطر را ندارد. حالا چقدری بهتان پیشنهاد دادند؟ گفتم به تو چقدر بدهند راضی میشوی پایت را در قرنطینه بگذاری؟ گفت یک میلیارد هم بدهند نمی روم. گفتم پس در مورد من هم اشتباه میکنی! پول تنها چیزی است که این روزها به آن حتی فکر هم نمیکنیم.»
پایان مصاحبه با خنده دارترین، شیرین ترین و تلخ ترین خاطره
گپ و گفت ما و پرستاران حسابی گرم شده که خانم صلحی به ساعت اشاره میکند و میگوید وقت رفتن است. میهمان عکسی یادگاری با پرستاران میشویم و مصاحبه مان با ابر قهرمانان این روزهای ایران را با سه سوال کوتاه از پرستار جوان به پایان میبریم.
*آخرین جوک کرونایی که با آن خندیدید؟
“همان جوکی که کرونا را با پراید مقایسه کرده بود. دیروز این جوک را برای بیمارها هم تعریف کردیم و آنها هم کلی خندیدند. “
*تلخ ترین خاطره در این چند روز قرنطینه؟
“دیروز روز تلخی بود. تست یکی از همکاران مان مثبت شد. البته خیلی زود خودمان را جمع و جور کردیم و با توکل به خدا کار را ادامه دادیم.»
*شیرین ترین خاطره این روزهای کرونایی شما؟
دو روز قبل که تست ۴ بیمار مبتلا به کرونا بعد از یک هفته مراقبت منفی شد و از قرنطینه بیرون رفتند. خستگی همه این روزها یک جا از تنمان بیرون رفت.
ای کاش خطر ابتلا به این ویروس موذی نبود، ای کاش میشد ساعت ها در بخش قرنطینه نشست، ایثار و گذشت پرستاران را تماشا کرد و تصویر گرفت و همه این خاطرات را در کتابی ماندگار به رشته تحریر درآورد تا بماند به یادگار…
منبع: فارس