موضوع توقیعات
محمد مهدى رکنى
در قسمتهاى پیشین این سلسله مقالات با معناى لغوى و اصطلاحى »توقیع«، شماره توقیعات، راههاى تشخیص درستى توقیعات آشنا شدیم و دانستیم که در توقیعات موضوعات مختلفى مطرح شدهاند.
گاه امام عصر (ع) براى اینکه مردم اطمینان قلبى به آن حضرت پیدا کنند امور پنهانى و رازهاى نهانى را در توقیعات مطرح مىکردند و از آنچه در دل مردمان مىگذشت خبر مىدادند و گاه … دنباله موضوعات توقیعات را در این شماره پى مىگیریم.
۲. مسایل مربوط به غیبت امام
پیش از این یادآور شدیم که از مسایل مهم جامعه اسلامى و مجامع دینى به خصوص شیعیان در آن روزگار، مسئله غیبت فرزند امام حسن عسکرى (ع) بود. از یک طرف بر طبق روایات فراوانى که از ائمه معصومین رسیده بود، شیعه انتظار چنین پیشامدى را داشت و تصریح امام یازدهم بر تولد فرزندش و نشان دادن او در فواصل زمانى مختلف به اصحاب خاص، پیشگویىهاى ائمه قبلى را براى شیعه ثابت و محقق مىکرد امّا از طرف دیگر دشمنى بسیار شدید با مصلح موعود و تفحص براى پیدا کردن و قتلش امکان آشکار شدنش را از بین برده بود و شبهاتى که جعفر برادر امام حسن عسکرى (ع) ایجاد کرده بود و مردم را به خود دعوت مىکرد نیز مزید بر علت بود. این همه اشکالاتى را به اذهان القا مىکرد، که بر حسب وظیفه ارشادى و هدایتى که امام دارد باید پاسخگوى آنها و بر طرف کننده شبهات باشد. به این جهت مىبینیم تعدادى از توقیعات مستقیماً در اطراف مسایل طرح شده راجع به »غیبت« است، مانند نهى از بردن نام امام غایب و عدم تعیین وقت ظهور و سبب غیبت و امورى از این گونه.
۱. شیخ طوسى ضمن خبرى مسند این توقیع را نقل مىکند:
براى محمد بن عثمان عمرى ابتدائاً و بدون سؤال قبلى این توقیع رسید:
کسانى را که از نام [من ]مى پرسند با خبر گردان: یا سکوت و رفتن به بهشت، یا سخن گفتن و دوزخى شدن؛ زیرا آنان اگر بر نام واقف شوند آن را فاش مىکنند و اگر بر مکانم مطلع گردند دیگران را به آنجا راهنمایى مىنمایند. ۱
2. محمد بن همّام از محمد بن عثمان – دومین نایب خاص امام غایب – نقل مىکند که توقیعى به خطى که مىشناختم برایم رسید، بدین مضمون:
هر کس در جمعى از مردم نام مرا ببرد [که موجب معرفى و گرفتارىام شود] لعنت خدا بر او باد.
همین راوى گوید: از زمان فرج پرسیدم، جواب رسید:
کسانى که وقت [ظهور مرا ]تعیین مىکنند دروغ مىگویند [که آن را جز خدا کسى نمىداند].۲
توضیح
چنانکه از نخستین توقیع مذکور برمىآید، این منع علتى جز رعایت تقیه و حفظ جان امام در آن محیط ظلم و تهدید و خفقان ندارد، با وجود این معمولاً محدثان تصریح به نام خاص حضرت را دور از احتیاط مىدانند.۳
3. اسحاق بن یعقوب از محمد بن عثمان خواهش مىکند نامهاى که در آن مشکلات عقیدتى خود را نوشته به حضور امام بفرستد. خواهش او انجام مىگیرد و توقیع به خط مولاى ما صاحب الزمان (ع) مىرسد، که از جمله این مطالب در اواخر آن آمده است: ۴
امّا علت غیبت، خداى عزوجل مىگوید »اى ایمان آوردگان! از چیزهایى که اگر برایتان آشکار شود بدتان مىآید سؤال نکنید«.
هیچ یک از پدرانم نبود مگر اینکه بر گردنش بیعت یکى از طاغوتهاى زمانش بود، ولى من هنگامى که قیام مىکنم هیچ بیعتى از طاغوتها بر عهدهام نیست [یعنى آزادانه مىتوانم به قیام جهانى ام اقدام کنم و پیمانى که وفاى به آن لازم باشد بر عهدهام نیست].
امّا کیفیت بهره بردن از من در زمان غیبتم مانند نفع بردن از خورشید است هنگامى که ابر آن را از دیده نهان کند. سپس حضرت شیعیان را اندرز داده مىفرماید:
درف سؤالاتى را که برایتان مفید نیست ببندید و براى دانستن آنچه از شما نخواستهاند خود را به رنج نیفکنید، بلکه براى تعجیل فرج بسیار دعا کنید که در آن گشایش کار شما نیز هست .۵
۳. جواب مسایل اعتقادى
توقیعاتى که از ناحیه مقدس امام غایب (ع) صادر شده، شمارى از آنها در پاسخ پرسشهایى است که راجع به مسایل عقیدتى و ایمانى است .
این سؤالات غالباً در موضوع امامت و غیبت امام مىباشد که در آن زمان مسئله روز و مایه اختلاف فرقههاى مسلمین بوده است و برخى تا امروز هم مورد بحث و گفتگوست. اینک ترجمه چند توقیع نقل مىشود:
۱- شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسى از ابوجعفر محمد بن على بن بابویه نقل مىکند که گفت: گروهى از شیعه در این موضوع اختلاف کردند که خداى – عزوجل – آفریدن و روزى دادن را به ائمه (ص) تفویض کرده. عدهاى گفتند: این محال است و چنین نسبتى به خداى تعالى جایز نیست؛ زیرا جز خدا بر خلق اجسام قادر نیست. دستهاى دیگر گفتند: [چنین نیست ] بلکه خداى تعالى ائمه را بر این کار توانا کرده است و [آفرینش را ]به آنان واگذار کرده، از این رو مىآفرینند و روزى مىدهند. در این مسئله به شدت با یکدیگر نزاع مىکردند.
یکى از آنان گفت: شما را چه شده؟ چرا به ابو جعفرمحمدبن عثمان عمرى مراجعه نمىکنید که از او بپرسید، تا در ابن باب حق مطلب را برایتان روشن کند، که راستى [اکنون ]او راه به سوى صاحب الامر است. آن گروه به [حل مسئله توسط ]ابو جعفر راضى شدند و به پیشنهادش جواب قبول دادند، پس مسئله را نوشتند و به سویش فرستادند. از طرف حضرت برایشان توقیعى آمد که رونوشت آن این است:
به درستى خداى تعالى است که اجسام را آفرید و روزىها را تقسیم کرد، که او جسم نیست و در جسم هم حلول نکرده »لَیسَ کَمفثلفه شىءٌ و هفوَ السَّمیعف العَلیم« هیچ چیز مانند او نیست و اوست شنوا و دانا. امّا ائمه (ع) از خداى تعالى سؤال مىکنند، پس او مىآفریند و مىخواهند، پس او روزى مىدهد، براى اجابت کردن درخواستشان و بزرگداشت حقشان .۶
چنانکه ملاحظه مىشود پاسخ امام به نزاع کنندگان بسیار سنجیده و عمیق است؛ زیرا در حالى که تضادى با اصل توحید اسلامى ندارد و شریکى براى آفریدگار پیش نمىآورد، مقام رفیع و حق والاى ائمه را در بارگاه الهى و استجابت دعایشان را مىرساند.
۲. شیخ طوسى مىنویسد: گروهى به من خبر دادند از ابو محمد تلَّعفکبرى به استادش از شیخ موثقى در مدینه السلام [بغداد ]که گفت: ابنابى غانم قزوینى با جماعتى از شیعیان در باره جانشین امام حسن عسکرى (ع) مشاجره کرد. ابن ابى غانم مىگفت حضرت عسکرى درگذشت و جانشینى ندارد. شیعیان در این باب نامهاى نوشتند و به ناحیه [ سوى صاحب الزمان ]فرستادند و حضرت را از موضوع مشاجره با خبر کردند. جواب نوشته شان به خط آن حضرت – که بر او و پدرانش سلام باد – رسید.۷
بسم الله الرحمن الرحیم، خدا ما و شما را از گمراهى و فتنهها بر کنار دارد و به ما و شما روح یقین ببخشد و ما و شما را از بدى و عذاب قیامت پناه دهد. همانا از تردید گروهى از شما در دین با خبر شدم، و از شک و سرگردانى که در والیان امورشان دارند به من پیغام رسید. این اطلاع ما را – به خاطر دلسوزى نسبت به آنان نه خودمان – غمناک و اندوهگین کرد؛ زیرا که خدا با ماست و ما هیچ نیاز به غیر او نداریم و حق با ماست پس کسى که از ما کنارهگیرى کند، هیچ ما را به وحشت نمىافکند. ما پرورش یافته پروردگارمان هستیم و خلق پرورده هدایت مایند.
اى شمایان! شما را چه شده که در بیابان تردید رفت و آمد مىکنید و در حال سرگردانى واژگونه مىروید. آیا نشنیدید که خداى عزوجل مىگوید: »اى کسانى که ایمان آوردهاید خدا را اطاعت کنید و هم رسول و اولوالامر را فرمانبردارى نمایید« آیا آنچه در آثار۸ راجع به ائمه گذشته و موجود آنان آمده نمىدانید که از آنچه هست و آنچه حادث مىشود خبر داده. آیا ندیدید خداوند چگونه براى شما پناهگاههایى قرار داد که به آنها پناه ببرید [و از خطرات مصون مانید]، و نشانىهایى که به وسیله آنها راه راست را بیابید؟
از زمان حضرت آدم تا وقتى که امام در گذشته – حسن عسکرى (ع) – ظاهر شد، هر گاه پرچمى غایب مىشد پرچمى دیگر ظاهر مىگشت [امامى دیگر مىآمد ]، و چون ستارهاى افول مىکرد ستارهاى دیگر طلوع مىکرد. چون خدا او [ حضرت عسکرى (ع) ]را به سوى خود برد، پنداشتید که خدا دیگر دینش را باطل کرد، و سببى که میان او و خلقش هست گسست. نه! چنین نبوده و نمىباشد تا قیامت بر پا شود و امر خداى سبحان ظاهر گردد، در حالى که آنان کراهت دارند.
همانا امام گذشته – حضرت حسن عسکرى (ع) کاملاً مطابق روش پدرانش (ع) زیست و سعادتمندانه درگذشت، و وصیتش در باره ماست و علم او نزد ماست و ما فرزند و جانشین وى هستیم .[در ادعاى ] مقام او جز ستمگر گناهکار کسى با ما نزاع نمىکند، و غیر ما هر کسى ادعاى آن را کند منکر کافرى است و اگر نبود این که، امر خداى تعالى مغلوب [خواست کسى ]نشود، و سرّش ظاهر و علنى نگردد، حق ما برایتان چنان آشکار مىشد که خردهایتان از آن روشن شود و شکهایتان نابود گردد ولى هرآنچه خدا خواسته مىشود، و براى مدت هر چیز نوشته و وقت خاصى است. پس از خدا بترسید و تسلیم ما شوید، و امر را به ما برگردانید.. ۹
این توقیع – بخصوص که به خط حضرت تحریر شده – از چند جهت قابل توجه و تامل است؛ زیرا در عین اینکه نشان از لطف و محبت خاص امام نسبت به پیروانش دارد، استغناى حجت خدا را از همه کائنات و توجه صرفش را به آفریدگار آشکارا مىرساند. پس از استشهاد به آیه قرآن مجید که اطاعت اولوالامر را در ردیف اطاعت رسول قرار داده، سنت جارى الهى را در باره وجود پیشواى عالم معصوم در هر زمان ذکر مىفرماید و همچنین کسانى را که به دروغ ادعاى مقام معنوى امامت و حجت خدا بودن را مىنمایند ظالم و کافر مىشمارد، که واقعاً بزرگترین ظلم و حقیقت پوشى ادعاى مقامى است که گوینده شایستگى آن را نداشته باشد و مایه گمراه کردن مردم شود.
ادامه دارد
ماهنامه موعود شماره ۳۰
پىنوشتها:
۱. کتاب الغیبه، ص ۲۲۲، کمال الدین، ص۴۸۲، توقیع در لعن کسانى که در جمعى از مردم نام حضرت را ببرند.
۲. کمال الدین، ص ۴۸۳، ح ۳.
۳. رک: الکافى، ج ۱، کتاب الحجه، ص۳۳۲.
۴. سوره مائده، آیه ۱۰۲.
۵. کمالالدین، ص ۴۸۵.
۶. کتاب الغیبه، ص ۱۷۸.
۷. »فَوَردَ جوابف کفتابفهم بخطه علیه و على آبائه السلام«
۸. سوره نساء، قسمتى از آیه ۵۹.
۹. کتاب الغیبه، ص ۱۷۳- ۱۷۲