سخنرانی حضرت آیت الله ناصری

بسم‏اللَّه الرحمن الرحیم و لا حول و لا قوه الا باللَّه العلى العظیم حسبنا اللَّه و نعم الوکیل نعم المولى و نعم النصیر و الصلاه والسلام على اشرف الانبیاء و المرسلین واللغته الدائمه الابدیه على اعلائهم من الآن الى یوم الدین.

یکى از آیاتى که تأویل و تفسیر شده به وجود حضرت بقیهاللَّه الاعظم، سلام‏اللَّه‏علیها، آیه ۱۵۹ از سوره نساء است. آیه شریفه این است:
أن مفن اهل الکتاب الالیؤمنن به قبل موته و یوم القیامه یکون، علیهم‏السلام، شهیداً.

آیه شریفه مى‏فرماید:
هیچ فردى از اهل کتاب نیست مگر آنکه قبل از مردنش ایمان مى‏آورد و حق را مى‏پذیرد.

یعنى تمام اهل کتاب و پیروان ادیان باطله اعم از یهود و نصارى، مجوس و زرتشتى ایمان مى‏آورند.۱ یعنى موقعى‏که انسان عمرش تمام شد و آن مأمور الهى براى قبض روحش آمد اشاره‏اى مى‏کند و به‏دنبال آن تمام اعضاء و جوارح فرد از حرکت مى‏افتند. در آن‏موقع چشم بصیرتش باز مى‏شود و حقیقت را مى‏فهمد که اگر اهل اللَّه باشد با شوق و شعف به آن‏طرف پرواز مى‏کند و اگر جنایتکار و جانى باشد از رفتن مى‏ماند و مى‏خواهد توبه کند. مثلاً یهودیان که نعوذباللَّه مى‏گویند حضرت عیسى ولدالزناست به اشتباه خودشان پى مى‏برند. یا نصارى که مى‏گویند حضرت عیسى پسر خداست حق را درک مى‏کنند و مى‏فهمند اشتباه کرده‏اند، لکن فهمیدن حق و ایمان آوردن به آن در این موقع فایده ندارد ۲و توبه اگر تا قبل از کشف حجب باشد درست است۳ اینها که به حضرت موسى و حضرت عیسى و نبى اکرم، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، ایمان آوردند این ایمانشان بى‏نتیجه و بى‏فایده است که البته خود حضرت عیسى و حضرت موسى بر ایمان اینها شاهدند.

امّا تأویلى که درباره این آیه شده این است و اینطور معنى کرده‏اند که هیچکدام از اهل کتاب از یهود و نصارى نیستند مگر اینکه قبل از موت حضرت عیسى به ایشان ایمان مى‏آورند. یعنى قبلاً ضمیر »به« را به یهود و نصارى برگرداندیم امّا الآن به حضرت عیسى. در هفت یا هشت تفسیر که نگاه کرده‏ام همه اینگونه معنا کرده‏اند. این چه وقتى است که تمام یهود و نصارى و مجوس قبل از فوت حضرت عیسى به ایشان ایمان بیاورند؟ در روایات متعدد داریم موقعى که حضرت بقیهاللَّه روحى‏له الفداء خروج مى‏کند حضرت عیسى از آسمان بر ایشان نازل مى‏شود۴ و با حضرت بیعت مى‏کنند و به ایشان ایمان مى‏آورند و پشت سرشان نماز مى‏خوانند و .۵,۶

 در آن زمان که حضرت عیسى از آسمان نازل شدند مى‏فرمایند: من یک نفر در بغداد امام جمعه اهل سنت بود از این سنى‏هاى متعصب بود و به شیعه‏ها بد مى‏گفت. طبع شعر بسیار عالى هم داشت. قصیده‏اى به عربى برعلیه شیعه‏ها گفته بود و امام زمان، علیه‏السلام، را مسخره کرده بود

عیسى هستم کجا پسر خدا هستم؟ ابدأ چنین نیست و شما اشتباه کرده‏اید. در این زمان همه برمى‏گردند و ایمان مى‏آورند. یهود هم تماماً منفعل مى‏شوند، خلاصه تمام اهل کتاب در محضر حضرت بقیهاللَّه الاعظم، سلام‏اللَّه‏علیه، به حضرت عیسى ایمان مى‏آورند. روایتش را خدمتتان عرض کنم البته این روایت را در تفاسیر نقل کرده‏اند و من در کتب روائى ندیده‏ام. نبى اکرم، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، فرمودند:
کیف انتم إذ أنزل فیکم ابن مریم و إمامکم منکم؟

آن موقعى که حضرت عیسى‏بن مریم از آسمان نازل بشود و در محضر امام زمان، علیه‏السلام، بیعت کند شما در چه حالى هستید؟

که این روایت ذیل همین آیه شریفه نقل شده است. روایت مفصل دیگرى را امروز در دو سه تفسیر دیدم که نقل کرده‏اند. ابن شهرآشوب مى‏گوید دیدم حجاج خیلى ناراحت است. گفتم چرا شما ناراحتید؟ گفت از این آیه که درست سیاقش را نفهمیدم درحالیکه من تمام یهود و نصارى را گردن مى‏زنم. به او گفتم نه این معنایى که فهمیده‏اى برخلاف معناى اصلى بوده و معنایش این است که موقعى که حضرت عیسى‏بن مریم از آسمان به زمین آمد هیچ یهودى و نصرانى نیست مگر اینکه به ایشان ایمان مى‏آورد و حضرت عیسى‏بن مریم تمامشان را تحویل حضرت بقیهاللَّه، سلام‏اللَّه‏علیها، مى‏دهند و آنها هم تماماً با امام زمان، علیه‏السلام، بیعت مى‏کنند و ایمان مى‏آورند. یکدفعه گفت: تو این را از کجا معنى کردى و از کجاى آیه این معنا را درآوردى؟ گفتم امام محمد باقر، علیه‏السلام، این مطلب را به من فرموده، بعد حجاج گفت:
واللَّه جنت بهامن عین صافیه.

این مطلب را که گفتى به‏خدا قسم از چشمه زلال و صاف وگوارا برداشته شده است.
و هرکس این معنا را نمى‏تواند درک کند و از این آیه استفاده کند. بعد مى‏فرماید:
و یوم القیامه یکون، علیهم‏السلام، شهیداً.
اینجا حضرت مسیح براى اهل کتاب شاهد است که این عقاید خرافى که داشتید برخلاف واقعیت بود.

آیات قرآنى قبل و بعد از این آیه و خود این آیه شریفه نسبتهایى را که به حضرت عیسى‏بن مریم مى‏دهند نفى مى‏کنند. درباره این آیه تا اینجا کافى است. حالا داستانى را محض تبرّک راجع به حضرت بقیهاللَّه، سلام‏اللَّه‏علیها، عرض مى‏کنم، هرچند شاید این داستان را مدتى قبل گفته باشم؛ لیکن چون مفید است باز خدمتتان عرض مى‏کنم.

آشیخ محمد کوفى داستانهاى متعددى داشتند که حالا این یکى به‏ذهنم آمد بگویم که قصه آقاى میرجهانى است و اسمى هم از ایشان برده شود – خدا ان‏شاءاللَّه ایشان را رحمت بکند – ایشان در حدود پنجاه، شصت سال قبل از این در نجف نویسنده مرحوم آسید ابوالحسن مدینه‏اى بودند. خود ایشان داستان را نقل کرده‏اند که من نجف خدمت آسید ابوالحسن بودم و کاغذهایى که مى‏نوشتیم نامه‏هاى آسید ابوالحسن بود. یک نفر در بغداد امام جمعه اهل سنت بود از این سنى‏هاى متعصب بود و به شیعه‏ها بد مى‏گفت. طبع شعر بسیار عالى هم داشت. قصیده‏اى به عربى برعلیه شیعه‏ها گفته بود و امام زمان، علیه‏السلام، را مسخره کرده بود که شیعه‏ها جمع مى‏شوند و درون زیرزمین مى‏روند و مى‏گویند امام زمان، علیه‏السلام، اینجا پنهان شده است و گریه و دعا مى‏کنند و امام زمان را هم پیدا نمى‏کنند. خلاصه شیعه‏ها را شدیداً به این سبک دست انداخته بود و آن را روى کاغذ چاپ و منتشر کرده بود. یکى از این کاغذها به‏دست آسید ابوالحسن رسید و ایشان گفتند: »الباطل یموت تبرک ذکره« او را به‏حال خودش ولش کنید او دیوانه است. اگر بخواهیم دنبالش را بگیریم بزرگ مى‏شود و به‏صلاح نیست.

یک روز که نشسته بودم نامه‏اى از حجاز آمده بود، باز کردم دیدم بحرالعلوم مدنى که یکى از علماى اهل سنت بود همین کاغذ را که به‏دستش رسیده بود گذاشته بود داخل پاکت و یک نامه هم نوشته بود که آسید ابوالحسن شمائى که رئیس مذهب شیعه هستید جواب این اشعار را بده و بگو امام زمان شما کجاست؟ خود ایشان به من گفتند من نامه را خواندم و ناراحت شدم. بلند شدم و نامه را به آسید ابوالحسن دادم و ایشان نگاه کردند. گفتم آقا چه‏کنم؟ گفتند براى بحرالعلوم مدنى بنویس که بیا تا امام زمان، علیه‏السلام، را نشانت بدهم، من بلند شدم و به اتاق خودم آمدم و گفتم این چه حرفى است؟ او یک آدم عادى نیست و رهبر مثلاً صدها هزار نفر در حجاز است. به او بگویم بلند شو بیا اینجا تا امام زمان، علیه‏السلام، را نشانت بدهم و اگر آسید ابوالحسن نتواند نشانش بدهد دیگر براى شیعه چیزى نمى‏ماند. داماد و پسرشان آمدند و جلسه گرفتیم، جریان نامه و جواب ایشان را به آنها گفتم. گفتند نه، ننویس. شب که شد چهار پنج نفرى رفتیم خدمت آقا و نشستیم، دومرتبه گفتم آقا این نامه را که ملاحظه فرمودید؟

– بله نامه را دیدم.
– جوابش را چه بنویسم؟

فرمودند: مگر نگفتم؟ بنویس که بلندشو بیا نجف تا امام زمان، علیه‏السلام، را نشانت بدهم.

هیچکس دیگر حرفى نزد. همه بلند شدیم، آمدیم و گفتیم آقا قاطع است بنویس. برداشتیم و نوشتیم که آقاى فلان و با آن آداب و القابى که بود شما تشریف بیاورید نجف تا امام زمان، علیه‏السلام، را به شما نشان بدهیم. نامه را داخل صندوق پست انداختیم. یک ماه و نیم، دو ماه که گذشت داشتیم نماز مغرب را داخل صحن پشت سر آسید ابوالحسن مى‏خواندیم که یکى از خدمه آمد و گفت: آقاى میرجهانى. گفتم: بله. گفت: دو نفر از حجاز به نام بحرالعلوم و پسرش آمده‏اند و مى‏خواهند خدمت آسید ابوالحسن برسند.

وقتى این را شنیدم مثل این بود که یک ظرف آب سرد روى سرم ریخته باشند که دیدى چه شد؟ بالاخره اینها آمدند. دویدم و به آسید ابوالحسن همان بین دو نماز گفتم آقا مدنى‏ها آمده‏اند.

فرمود کى گفت؟ گفتم: این خادم مى‏گوید در خانه‏ام هستند. گفتند: صبر کن نماز تمام بشود. به او گفتم: فرمودند نماز که تمام شد مى‏رویم دیدنشان. خادم دوید و من هم خانه خادم را بلد بودم، رفتیم و وارد خانه شدیم. دیدیم بله یک پیرمردى است و جوانى هم که پهلویش نشسته آمده‏اند. دست آقا را بوسیدند آنجا نشستیم و بعد از تعارفات آقا فرمودند فردا شب براى شام به منزل ما بیائید. بحرالعلوم مدنى گفت: آقا شما مرا شرمنده کردید من مى‏خواستم خدمت شما برسم. فرمودند: نه شما زائرید »الزائر یزور و لا یزار«. ما باید به زیارت شما بیائیم و فردا شب شما بیائید مهمان من هستید. گفتند خیلى خب.

شام را خوردند و بقیه که رفتند دامادشان و پسرشان و من و بحرالعلوم و پسرش ماندیم. آقا خادم را صدا زد که چراغ را روشن کن. آن موقع که برق نبود. چراغ را روشن کرد. آقا به بحرالعلوم و پسرش گفتند شما بلند شوید. بلند شدند. آسید ابوالحسن جلو و آن دو نفر هم از عقب از خانه بیرون رفتند. آقاى میرجهانى گفتند من و پسر و دامادشان به دنبال آنها راه افتادیم. آقا گفتند: شما ابداً حق ندارید بیائید برگردید. گفتیم آخر آقا شما در این شب تاریک کجا مى‏روید؟ گفتند به‏شما مربوط نیست و برگردید و همه ما را برگرداندند. به درون خانه آمدیم و دیگر جرأت نداشتیم برویم، نشستیم و منتظر اینکه حالا چه مى‏شود. نمى‏دانستیم کجا رفتند. حدود سه ساعت که طول کشید دیدیم در مى‏زنند. بلند شدیم، من دویدم و در را باز کردم، دیدم آسید ابوالحسن خیلى منقلب است. وارد شدند وقتى بحرالعلوم به داخل آمد به‏ او گفتم آقا چطور شد؟ گفت: »استبصرنا شیعنا« ما شیعه شدیم. گفتم حضرت را دیدید؟ گفت: آرى، حضرت را دیدم. ما به‏دست آقا شیعه شدیم. او منقلب شد و شروع کرد به گریه کردن. پسر ایشان را کنار کشیدم و گفتم شما جریان را بگو که چه شد؟ گفت: واللَّه سید جلو بود و همینطور مى‏رفتیم به قبرستان وادى‏السلام رسیدیم. وادى‏السلام خیلى بزرگ بود. به وسطهاى آن رفتیم که مقامى است به‏نام مقام امام زمان، علیه‏السلام، بنده زیاد آنجا رفته‏ام و کشف و کرامات زیادى در آنجا دیده شده است. گفت موقعى که رسیدیم مانند باغ بود، دیوارى گلى داشت. آقا چراغ را از خادم گرفتند و گفتند شما حق ندارید بیائید داخل. همین‏جا بیرون بایست، گفت بیرون ایستاد. آسید ابوالحسن و من و پدرم به داخل رفتیم، یک چاهى در آنجا بود. آقا عبایش را کنار گذاشت و آب کشید و آن را به دور از چاه برد و وضو گرفت و به پدرم گفت وضو بگیر! گفت من وضو دارم‏خودشان چراغ را گرفت و دم مقام رفتند که وسط آن محوطه است. به من هم گفتند شما هم حق ندارید بیائید داخل. همین‏جا بایست. مقام امام زمان، علیه‏السلام، دو اتاق تو در توى گلى است، مى‏گفت آسید ابوالحسن به‏داخل مقام رفت و پدرم هم به دنبالش. من هم گوش مى‏دادم که ببینم آیا وحى است؟ در بیابان کسى نبود دیدم آنجا نماز خواند و صدایش را مى‏شنیدم، بعد از اینکه نمازش تمام شد دیدم صداى یابن‏الحسنش بلند شد که یابن‏الحسن یابن‏الحسن و این جمله به‏گوشم رسید که آقا من به ایشان قول داده‏ام که شما تشریف بیاورید. آبروى من پیر مرد را نریزید. یکدفعه دیدم که مثل این است که خورشید داخل مقام طلوع کرده باشد. مثلاً نیم دقیقه‏اى که طول کشید پدرم جیغ و ضجه‏اى کشید و دیگرى خبرى از او نشد. آسید ابوالحسن صدا زد فلانى. گفتم بله، گفت بیا پدرت را به‏هوش بیاور. دویدم، دیدم پدرش غش کرده است، او را به‏هوش آوردم، تابه ‏هوش آمد به پاهاى آسید ابوالحسن افتاد و شروع کرد به بوسیدن و گفت: مقامات و آثار و شرایط شیعه را به من بیاموز. مى‏گفت که آنچه را وظیفه بود یادش دادند و بلند شدیم و آمدیم. شیعه شده‏ایم از دوستان امیرالمؤمنین، علیه‏السلام، شده‏ایم.

امام زمان، علیه‏السلام، محیط به عالم وجود است به‏جان خود امام زمان قسم الآن هرکس هرجایى نشسته و هرجایى هست امام زمان او را مى‏بیند و از نیتهاى همه ما باخبر است. خدایا قَسَمَت مى‏دهیم به حق محمد و آل محمد این سال را آخرین سال غیبت کبراى امام زمان، علیه‏السلام، قرار بده، چشمهاى آلوده ما را به جمال منورش روشن بفرما. خدایا قَسَمَت مى‏دهیم به حق محمد و آل محمد و به حق فرق شکافته امیرالمؤمنین، علیه‏السلام، که باران رحمت را بر ما بباران.

پى‏نوشتها
. چهار ملک از میلیاردها و میلیونها ملائکه خدا مقربند که حضرت عزرائیل علیه‏الصلاه والسلام یکى از آنهاست و این بزرگوار خیلى فوق‏العاده است، حتى شاید بتوانیم بگوئیم که مقدم بر حضرت اسرافیل و جبرائیل است. این وحى الهى است. آرى همان حضرت عزرائیل که بعضى‏ها که ان‏شاءاللَّه خدا برایشان خوب بخواهد به‏این بزرگوار توهین مى‏کنند، مثلاً مى‏گوید فلانى مثل عزرائیل آمد بالاى سر من. یا مثل عزرائیل با من برخورد کرد. آخر شما کى عزرائیل را دیده‏اى؟ یک همچون تعبیرات زننده‏اى که درست نیست. باید ادب زبان را مخصوصاً درباره مقربین درگاه و آیات الهى باید رعایت کرد. این بزرگوار بدون اجازه و امر حق ابدأ قدم از قدم برنمى‏دارد و هرکجا که بروند طبق مأموریت و اجازه و اراده حق است. این را قبل از اینکه به موضوع صحبت بپردازیم عرض کنم که وقتى انسان حضرت عزرائیل، علیه‏الصلاهوالسلام، را مى‏بیند کیست که جان انسان را مى‏گیرد؟ آنچه از آیات قرآنى بدست مى‏آید مختلف است. بعضى آیات حضرت حق را بیان مى‏کنند، بعضى حضرت عزرائیل، علیه‏السلام، را و بعضى هم مأمورین حضرت عزرائیل را. آن اشخاصى که خرده شیشه قاطى ذاتشان است اینجا اشکال مى‏کنند و مى‏گویند این تناقض در قرآن است. نه تنها تناقض نیست که عین حقیقت است. معصومین، علیه‏السلام، را حضرت حق قبض روح مى‏کنند، اولیاى الهى را حضرت عزرائیل و اشخاص عادى امثال بنده را مأمورینشان، جمع بین روایات اینگونه است.

. حضرت آدم على نبینا و آله و، علیه‏السلام، موقعى که بلند شد و آن جریانها را فهمید عرض کرد که پروردگارا تو شیطان را بر فرزندان من مسلط کردى، به‏ازاء آن به آنها چه عنایت مى‏کنى؟ خطاب شد که یا آدم! چنانچه اولادت اراده معصیت کردند نمى‏نویسم و اگر اراده اطاعت کردند یک برابر مى‏نویسم. عرض کرد: کم است. خطاب شد یا آدم! اگر اولاد تو معصیت کردند یک‏برابر مى‏نویسم و اگر اطاعت کردند ده‏برابر. و این مطلب صریح قرآن است که من جاء بالحسنه فله عشر امثالها. عرض کرد: کم است. خطاب شد که یا آدم! اگر اولاد تو جنایت و اشتباه کردند و تا یکسال قبل از فوت توبه کردند قبول مى‏کنم. عرض کرد یکسال زیاد است. خطاب شد تا یکماه قبل از فوتش عرض کرد که پروردگارا زیاد است، خطاب آمد تا یکساعت قبل از فوتش که منظورم اینجا بود.

. موقعى هم که حضرت بقیهاللَّه، سلام‏اللَّه‏علیه، تشریف مى‏آورند آن موقع هم توبه نتیجه ندارد و مثل کشف حجب است و براى مسلمانها هر توبه‏اى که قبل از حضور ایشان باشد ارزش دارد. اهل کتاب حسابشان جداست.

. با توجه به نص قرآن حضرت عیسى زنده‏اند و در آسمان چهارم با حضرت ادریس مشغول عبادتند.

. هفت پیغمبر در رکاب حضرت بقیهاللَّه‏الاعظم، سلام‏اللَّه‏علیه، خدمتگزارند. حضرت عیسى‏بن مریم، حضرت ادریس، حضرت خضر، حضرت الیاس، حضرت شعیب، حضرت یوشع، حضرت صالح. عیسى‏بن مریم و ادریس و خضر و الیاس زنده‏اند. دوتا در آسمان و دوتا در زمین. سه پیغمبرى هم در زمان حضرت بقیهاللَّه، سلام‏اللَّه‏علیها، رجعت مى‏کنند یوشع و شعیب صالح مى‏باشند. پانزده نفر از اصحاب خاص حضرت موسى‏بن عمران و هفت نفر از اصحاب کهف هم رجعت مى‏کنند و در رکاب حضرت بقیهاللَّه، سلام‏اللَّه‏علیها، زنده مى‏شوند.

. یکى از عقاید شیعه رجعت است. ما دو رجعت داریم: کبرى و صغرى. که رجعت صغرى در زمان حضرت بقیهاللَّه، سلام‏اللَّه‏علیها، است. روایات در این رابطه درحد تواتر است، بدین‏معنى که کسانى که عاشق و شیفته و محب حضرت بوده‏اند و زمان حیاتشان پیش از زمان ظهور بوده است و آن را درک نکرده‏اند وقتى حضرت ظاهر مى‏شوند ملائکه به سر قبرشان مى‏روند و به آنها مى‏گویند: اگر مى‏خواهید براى نصرت حضرت بیایید بلند بشوید که عده‏اى بلند مى‏شوند و مى‏آیند و به‏اصطلاح رجعت مى‏کنند. این را رجعت صغرى مى‏نامند. در رجعت صغرى شاگردان شماره یک مکتب امیرالمؤمنین، علیه‏السلام، مثل حضرت سلمان و حضرت مقداد و حضرت میثم تمار و کمیل بن زیاد نخعى و اویس قرنى در رکاب حضرت بقیهاللَّه، سلام‏اللَّه‏علیها، حاضرند و جانفشانى مى‏کنند. از طرف حضرت بقیهاللَّه، سلام‏اللَّه‏علیها، حضرت عیسى‏بن مریم فرماندهى یک منطقه بسیار وسیعى را برعهده مى‏گیرد و در آن موقع عدل الهى پیاده مى‏شود. اگر خواسته باشید به تفسیر مراجعه کنید در تفسیر منهج الصادقین مشروحاً حدود یک صفحه و کسرى آن را بیان کرده است که به‏قدرى لذت‏بخش است که نمى‏توان وصف کرد. در آن زمان تمام حیوانات یکجا چرا مى‏کنند. حیوانات درنده تماماً علفخوار مى‏شوند و حیوان گوشتخوار پیدا نمى‏شود. حیوانات گزنده هم تماماً اهلى مى‏شوند و مار و عقرب دیگر زهرى ندارند، بطوریکه در روایات آمده که بچه‏ها آنها را مى‏گیرند و بازى مى‏کنند و ابدأ اذیتى به آنها نمى‏رسد. چون وقتى عدل واقعى مى‏خواهد در زمین پیاده شود دیگر ظلم و تعدّى و جنایت وجود ندارد. این رجعت صغرى ادامه دارد تا هفتاد سال که حضرت هستند. ایشان که به درجه شهادت رسیدند حضرت اباعبداللَّه الحسین، علیه‏السلام، تشریف مى‏آورند و ایشان را غسل مى‏دهند، چون امام را باید امام غسل بدهد و ما امام سیزدهم هم که نداریم و بعد ایشان را کفن مى‏کنند و بر او نماز مى‏خوانند و در محل خودشان در کربلا دفع مى‏کنند، حالا چند سال طول مى‏کشد نمى‏دانم ولى نمى‏گویم چون خیلى طولانى است. بعد از حکومت حضرت اباعبداللَّه، علیه‏السلام، و اصحابشان امیرالمؤمنین، علیه‏السلام، برمى‏گردند که خدا مى‏داند مدت رجعتشان چقدر طول مى‏کشد و بعد از ایشان نبى‏اکرم، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، رجعت مى‏کنند که در رجعت ایشان سایر ائمه، علیهم‏السلام، هم برمى‏گردند و اینها تماماً رجعت صغرى است و رجعت کبرى در قیامت است که تمام موجودات برمى‏گردند براى حساب و کتاب. حضرت عیسى‏بن مریم از آسمان که نازل مى‏شوند و در چهل سالى هم که در محضر حضرت بقیهاللَّه، سلام‏اللَّه‏علیها، هستند ازدواج نمى‏کنند و خداوند یک جشن عروسى در قیامت برایشان تشکیل مى‏دهد که ان‏شاءاللَّه همه آنجا در ازدواجى که از اولین و آخرین بى‏سابقه باشد، باشیم و شرکت کنیم.

ماهنامه موعود شماره ۲۶

همچنین ببینید

من مهدى هستم‏

سيد جمال الدين حجازى‏اين ماجرا مربوط به شخصى است كه «حسن عراقى» نام داشت. او در زهد و معنويت به جايى رسيد كه همرديف بزرگان عصر خويش قرار ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *