اشاره:
پیامبر اسلام آخرین پیامبران خداست و سلسله نبوت با او پایان میپذیرد و این از «ضروریات آئین اسلام» است.
معنی «ضروری» این است که هرکس وارد صفوف مسلمین شود، بزودی میفهمد که همه مسلمانان بهاین مطلب عقیده دارند و از واضحات و مسلمات نزد آنان است، یعنی همانگونه که هرکس با مسلمانان سر و کار داشته باشد میداند آنها از نظر مذهبی تأکید روی اصل «توحید» دارند، همچنین میداند روی «خاتمیت پیامبر» نیز همگی توافق دارند، و هیچ گروهی از مسلمانان در انتظار آمدن پیامبر جدیدی نیستند.
درحقیقت قافله بشریت در مسیر تکاملی خود با بعثت پیامبران مراحل مختلف را یکی پس از دیگری طی کرده است و به مرحلهای از رشد و تکامل رسیده که دیگر میتواند روی پای خود بایستد، یعنی با «استفاده از تعلیمات جامع اسلام مشکلات خود را حل کند».
بهتعبیر دیگر: اسلام قانون نهایی و جامع دوران بلوغ بشریت است، از نظر اعتقادات کاملترین محتوای بینش دینی و از نظر عمل نیز چنان تنظیم یافته که بر نیازمندیهای انسانها درهر عصر و زمانی منطبق است.
دلیل بر خاتمیت پیامبر
برای اثبات این مدعا دلائل متعددی داریم که از همه روشنتر سه دلیل زیر است:
1 ـ ضروری بودن این مسأله، گفتیم هرکس با مسلمانان جهان در هر نقطه تماس گیرد درمییابد که آنها معتقد به خاتمیت پیامبر اسلامند، بنابراین اگر کسی اسلام را ازطریق دلیل و منطق کافی پذیرفت، راهی جز پذیرش اصل خاتمیت ندارد.
2 ـ آیات قرآن نیز دلیل روشنی بر خاتمیت پیامبر اسلام است، از جمله: آیه ۴۰ از سوره احزاب:
ما کان محمد أبا أحد من رجالکم و لکن رسولالله و خاتمالنبیین.
پیامبر اسلام پدر هیچیک از مردان شما نبود، او تنها رسول خدا و خاتم انبیاء است.
این تعبیر هنگامی گفته شد که مسأله پسرخواندگی در میان اعراب رواج داشت، آنها فردی را که از پدر و مادر دیگری بود بهعنوان فرزند خود برمیگزیدند و همچون یک فرزند حقیقی داخل خانواده آنها میشد، محرم بود، ارث میبرد و مانند آن.
امّا اسلام آمد و این رسم جاهلیت را ازبین برد وگفت: پسر خواندهها هرگز مشمول قوانین حقوقی و شرعی فرزند حقیقی نیستند ازجمله «زید» که پسرخوانده پیامبر اسلام بود و نیز فرزند پیامبر محسوب نمیشد، لذا میگوید شما به جای اینکه پیامبر اسلام را پدر یکی از این افراد معرفی کنید او را به دو وصف حقیقیش توصیف کنید: یکی وصف «رسالت» و دیگری «خاتمیت».
این تعبیر نشان میدهد که خاتمیت پیامبر اسلام همچون رسالتش برای همگان روشن و ثابت و مسلم بود.
تنها سؤالی که در اینجا باقی میماند این است که مفهوم حقیقی «خاتم» چیست؟
«خاتم» از ماده «ختم» به معنی پایان دهنده و چیزی است که به وسیله آن کاری را پایان میدهند، مثلاً به مهری که در پایان نامه میزنند «خاتم» میگویند و اگر میبینیم بهانگشتر نیز «خاتم» گفته شده به خاطر این است که نگین انگشتر در آن عصر و زمان به جای مهر اسم به کار میرفته، و هرکس پای نامه خود را با نگین انگشترش که روی آن اسم یا نقشی کنده بود مفهر میکرد و اصولاً نقش نگین انگشتر هرکس مخصوص به خود او بوده است.
در روایات اسلامی میخوانیم: هنگامی که پیامبر، صلّیاللهعلیهوآله، میخواست نامهای برای پادشاهان و زمامداران آن زمان بنویسد و آنها را به اسلام دعوت کند، خدمتش عرض کردند: معمول سلاطین عجم این است که بدون مهر، نامهای را نمیپذیرند، پیامبر، صلّیاللهعلیهوآله، که تا آن زمان نامههایش کاملاً ساده و بدون مهر بود، دستور فرمود انگشتری برای او تهیه کردند و بر نگین آن جمله «لاإلهإلاالله، محمّد رسولالله» را نقش کردند، پیامبر بعد از آن دستور میداد نامهها را به وسیله آن مهر کنند.
بنابراین معنی اصلی خاتم همان پایاندهنده و ختمکننده است.
3 ـ روایات فراوانی نیز داریم که بروشنی خاتمیت پیامبر را ثابت میکند از جمله روایات زیر است:
الف) در حدیث معتبری از جابربن عبدالله انصاری از پیامبر چنین نقل شده است که فرمود:
مثل من در میان پیامبران همانند کسی است که خانهای را بنا کرده و کامل و زیبا شده تنها محل یک خشت آن خالی است، هرکس در آن وارد شود و نگاه به آن بیفکند میگوید: چه زیباست ولی این جای خالی را دارد، من همان خشت آخرم و پیامبران همگی به من ختم شدهاند.
امام صادق، علیهالسلام، میفرماید:
حلال محمد حلال أبداً إلی یوم القیامه و حرامه حرام أبداً إلی یوم القیامه.
حلال محمد حلال است تا روز رستاخیز و حرام او حرام است تا روز رستاخیز» (اصول کافی، ج ۱، ص ۵۸).
در حدیث معروفی که شیعه و اهل تسنن از پیامبر نقل کردهاند میخوانیم که او به علی (ع) فرمود:
أنت منی بمنزله هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.
تو نسبت بهمن همچون هارون نسبت بهموسی هستی، جز اینکه بعد از من پیامبری نخواهد بود.
و دهها حدیث دیگر.
در زمینه خاتمیت پیامبر اسلام سؤالاتی است که توجه بهآنها لازم است:
1 ـ بعضی میگویند اگر فرستادن پیامبران یک فیض بزرگ الهی است، چرا مردم زمان ما از این فیض بزرگ محروم باشند؟ چرا راهنمای جدیدی برای هدایت و رهبری مردم این عصر نیاید؟!
امّا آنها که چنین میگویند درحقیقت از یک نکته غافلند و آن اینکه محرومیت عصر ما نه به خاطر عدم لیاقت آنهاست، بلکه بخاطر آنست که قافله بشریت در مسیر فکری و آگاهی به پایهای رسیده است که میتواند با دردست داشتن تعلیمات پیامبر اسلام به راه خود ادامه دهد.
بد نیست در اینجا مثالی بزنیم:
پیامبران اولوالعزم یعنی آنها که دارای دین و آئین جدید و کتاب آسمانی بودند پنج نفر بودند «نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و پیامبر اسلام، علیهمالسلام» اینها هرکدام در یک مقطع خاص تاریخی برای هدایت و تکامل بشر تلاش کردند، و این قافله را از یک مرحله گذرانده در مرحله دوم به پیامبر اولوالعزم دیگری تحویل دادند، تا به مرحلهای رسید که این قافله راه نهایی را یافت و همچنین توانایی بر ادامه راه را.
درست همانند یک محصل که پنج مرحله تحصیلی را طی میکند تا دوران فراغت از تحصیل برسد (البته فراغت از تحصیل معنی ندارد و منظور ادامه راه با پای خویش است):
دوره دبستان، دوره راهنمایی، دوره دبیرستان، دوره لیسانس و دوره دکترا.
اگر یک دکتر بهمدرسه و دانشگاه نمیرود مفهومش این نیست که لیاقت ندارد، بلکه به خاطر این است که این مقدار معلومات دراختیار دارد که به کمک آن میتواند مشکلات علمی خود را حل کند و به مطالعاتش ادامه دهد و پیشرفت کند.
2 ـ با اینکه جامعه بشری دائماً درحال دگرگونی است، چگونه میتوان با قوانین ثابت و یکنواخت اسلام پاسخگوی نیازهای آن بود؟!
درجواب میگوییم: اسلام دارای دو گونه قوانین است: یک سلسله از قوانین که مانند صفات ویژه انسان ثابت و برقرار است، همچون لزوم اعتقاد به توحید، اجرای اصول عدالت، مبارزه با هرگونه ظلم و تعدی و اجحاف و…
امّا قسمتی دیگر یک سلسله اصول کلی و جامع است که با دگرگون شدن موضوعات آن صورت تازهای بهخود میگیرد و پاسخگوی نیازهای متغیر هر زمان است.
مثلاً یک اصل کلی در اسلام داریم، تحت عنوان «أوفوا بالعقود» که میگوید: به قراردادهای خود احترام بگذارید و به آنها وفادار باشید.
مسلماً با گذشت زمان انواع تازهای از قراردادهای مفید اجتماعی و تجاری و سیاسی مطرح میشود که انسان میتواند با درنظر گرفتن اصل کلی بالا به آن پاسخ دهد.
و نیز یک اصل کلی دیگری داریم بهعنوان «قاعده لاضرر» که مطابق آن هر حکم و قانونی سبب زیان فرد یا جامعه شود باید محدود گردد.
ملاحظه میکنید که تا چهحد این قاعده کلی اسلامی کارساز و حلکننده مشکلات است، و از اینگونه قواعد در اسلام فراوان داریم، و با استفاده از همین اصول کلی است که میتوانیم مشکلات پیچیده دوران بعد از انقلاب شکوهمند اسلامی را حل کنیم.
3 ـ شک نیست که ما در مسائل اسلامی نیاز به رهبر داریم، و با فقدان پیامبر و غیبت جانشین او، مسأله رهبری متوقف میشود و با توجه به اصل خاتمیت انتظار ظهور پیامبر دیگری را نیز نمیتوان داشت، آیا این امر ضایعهای برای جامعه اسلامی نیست؟
در پاسخ میگوییم برای این دوران نیز پیشبینی لازم در اسلام شده است و از طریق «ولایت فقیه» است که رهبری را برای فقیهی که جامعالشرایط و دارای علم و تقوی و بینش سیاسی در سطح عالی باشد تثبیت کرده است و طریق شناخت چنین رهبری نیز بروشنی در قوانین اسلام ذکر شده، بنابراین از این ناحیه نگرانی وجود نخواهد داشت.
بنابراین ولایت فقیه همان تداوم خط انبیاء و اوصیای آنها است، رهبری فقیه جامعالشرایط دلیل بر این است که جوامع اسلامی بدون سرپرست رها نشدهاند.
پینوشت:
1. تفسیر مجمعالبیان.
2. برای توضیح بیشتر به کتاب «طرح حکومت اسلامی» از همین مؤلف مراجعه نمائید.
موعود جوان شماره شانزدهم