سید محمدحسین فضلاللَّه
مترجم: عباس سیدمیرجمکرانى
اشاره: علامه سیّد محمدحسین فضلاللَّه روحانى برجسته لبنانى که در ایران بیشتر به عنوان یک چهره سیاسى شناخته شده است، هر هفته جلسه سخنرانى و گفت و گو در دمشق برگزار مىکند و به پرسشهاى اعتقادى، فقهى، تربیتى، و سایر موضوعات مبتلا به مسلمانان پاسخ مىگوید. آنچه که در ذیل آمده است برگردان یکى از سخنرانیهاى علامه فضلاللَّه است که به مناسبت روز غدیر ایراد شده است. این سخنرانى از نشریه »الفکر و الثقافه« انتخاب شده است. با هم مىخوانیم.
محمد رسولاللَّه و الّذین معه أشدّاءف على الکفّار و رحماء بینهم تراهم رکّعاً سجّداً یبتغون فضلاً من اللَّه و رضواناً سیماهم فى وجوههم من أثر السجود.۱
به هر حال پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، (در زمان حیات خود) فرصت نیافت تا فرهنگ و معنویت اسلامى را به طور عمیق در وجود تکتک مسلمانان نهادینه کند. لذا رهبرى مسلمانان پس از پیامبر، باید توسط فردى صورت گیرد که بتواند اسلام را گسترش دهد و آن را در وجود فرد فرد مسلمین نهادینه کند.
از این رو است که مسأله غدیر یکى از اساسىترین مسائل حیاتى اسلام است. بخصوص اینکه، بیشتر راویان احادیث درباره آیه شریفه:
یا أیّها الرسول بلّغ ما افنزل الیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه یعصمک من الناس.۲
گفتهاند: »این آیه شریفه هنگامى نازل شد که پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، (در آخرین حج خود) به محلى به نام غدیرخم رسیده بود.« بعضى مفسران نیز گفتهاند: »شأن نزول این آیه براى معرفى کردن حضرت على، علیهالسلام، به عنوان جانشین پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، نیست، بلکه براى بیان مطلب دیگرى نازل شده است. این مفسران تاکنون نتوانستهاند بین ماهیت آیه شریفه فوق و آنچه که به آن معتقدند، توازنى برقرار سازند. زیرا آیه مذکور در اوائل بعثت حضرت ختمى مرتبت نازل نشده تا اینکه گفته شود پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، امر به انذار و تبلیغ شده است. رسول خدا، صلّىاللَّهعلیهوآله، در آن زمان هر حکم و مسألهاى که به او وحى مىشد، بدون هیچ ترس و واهمهاى به مردم اطلاع مىداد و در این کار راسخ و استوار بود. »قل الحق من ربّکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر«۳
پیامبر در ابلاغ رسالتش، ملاحظه هیچ عکسالعملى را نمىکرد. براى اینکه آن حضرت در حال بنیانگذارى اندیشه، معنویت و راه روشن الهى در میان مردم بود. لذا عکسالعملهاى منفى برایش قابل پیشبینى بود. به هر حال، رسول خدا، صلّىاللَّهعلیهوآله، از برخوردهاى منفى ناراحت مىشد. ولى این ناراحتیها به خاطر خودش نبود. بلکه به خاطر مردم بود. چرا که آنان در قلب آن حضرت جاى داشتند.
در اینجا روشن مىشود که آیه شریفه ذیل بر مطلب مهم دیگرى تأکید دارد. »و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه یعصمک من النّاس« این مطلب، چیزى جز ولایت حضرت امیرالمؤمنین على، علیهالسلام، نیست. البته در این مسأله بسیار جدل شده است. وقتى که پیامبر با این گفتار ابلاغ رسالت کرد: »آیا من از مؤمنین بر خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتند: بلى. فرمود: هر کس که من مولاى او هستم (از این) پس على مولاى اوست.« سپس این آیه نازل۴ شد »الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الإسلام دیناً« تا این روز، شکاف رهبرى پس۵ از پیامبر در اسلام وجود داشت. وقتى که این شکاف از بین رفت، ساختار دین تکمیل شد. خداوند راضى شد که اسلام آئین تمام جهانیان باشد.
در اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود، چطور مىتوان رویگردانى برخى اصحاب را از ولایت على، علیهالسلام، تفسیر کرد؟ چگونه مىتوانیم این مطلب را توجیه کنیم، وقتى که رسول اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، به ملکوت اعلا رحلت فرمود، انصار به مهاجرین گفتند: »از ما امیرى و از شما هم امیرى.«؟ چرا برخى از اصحاب۶ پیامبر در بیعت کردن با خلیفه اول هیچگونه مشورتى با دیگر مسلمانان (ساکن در اقصى نقاط حکومت اسلامى) نکردند و بدون هیچ ترس و واهمهاى و بارى به هر جهت با ابوبکر بیعت کردند؟ چطور در آنجا (سقیفه بنى ساعده) هیچ کس با این کار مخالفت نکرد و نگفت که پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، فرموده هر کس که من مولاى اویم از این پس على مولاى اوست؟ مرحوم سید شریفالدین، این موضوع را چنین توجیه کرده است:
ذهنیت مسلمانان آن عصر به جز برخى از آنان عمیق و ژرفاندیش نبود، لذا وقتى که بیعت مىکردند به آن وفادار بودند. به هر حال از آنجایى که رسول اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، بصراحت و روشنى سخن مىگفت شاید آنان منظور پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، از »من کنت مولاه فهذا على مولاه« بخوبى فهمیده بودند. اما آنچه که اتفاق افتاد برخلاف اراده پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، بود.
بنابراین ملاحظه مىکنیم پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، از این ذهنیت توده مردم (کوتاهبینى آنان) اندوهناک بود. لذا فرمود براى من قلم و کتف (کاغذ) بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید.
پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، مانند سایر افراد نبود که هنگام احتضار به هذیانگویى مبتلا شود. بلکه آن حضرت، در بالاترین درجه عقل و اراده و هوشیارى قرار داشت. قبل از این ماجرا، هیچ یک از اصحاب پیامبر خبر از هذیانگویى آن حضرت در حالت بیمارى نداده است. اصولاً پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، با تمام وجودش با اصحابش زندگى و با آنان گفت و گو مىکرد. لذا وقتى که مىفرماید: »براى من قلم و کتفى (کاغذ) بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید« منظور آن حضرت این نبود مطلبى بنویسد که جانشین قرآن شود. چرا که قرآن نورى است که با گوشت و پوست و خون آن حضرت آمیخته شده است. بنابراین مسأله در اینجا چیز دیگرى است که بسیار مورد توجه و اهتمام رسول خداست. به طورى که وى را ناگزیر کرد، در این مورد تأکید فرماید تا در آینده کسى با کلمات آن حضرت بازى نکند. حال این سؤال مطرح مىشود، چرا خلیفه دوم گفت: »کتاب خدا براى ما کافى است«؟ آیا پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، مىخواسته بگوید کتاب خدا ناقص است؟ معناى »حسبنا کتاباللَّه« چیست؟ در حالى که خداوند مىفرماید:
ما آتاکم الرسول فخدوه و مانهاکم عنه فانتهوا.۷
در اینجا باید به این نکته اشاره کرد که سنت رسول اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، شارح و مکمل کتاب خداست. پس چرا خلیفه دوم گفت: »حسبنا کتاباللَّه«؟ بعد هم، مدعى هذیان گفتن پیامبر شد؟ در صورتى که رسول خدا، صلّىاللَّهعلیهوآله، در سراسر زندگى پربرکتشان حتى در حالت بیمارى، هیچگاه هذیان نگفته است. با توجه به اینکه نبوت در سراسر زندگى رسول خدا، صلّىاللَّهعلیهوآله، تداوم دارد، لذا امکان ندارد که پیامبر اسلام در حالت هذیانگویى مسلمانان را مورد خطاب خود قرار دهد و آنان را به انجام کارى فرمان دهد که به ادامه رسالتش مربوط باشد. مضافاً اینکه تمام مسلمانان معتقدند پیامبر، عظیمالشأن اسلام مصون از هرگونه خطا و اشتباه است. حقیقت این است که به پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، اجازه ندادند که مسأله خلافت را به طور کامل روشن سازد و با نوشتار خود بر جانشینى حضرت على، علیهالسلام، مهر تأیید بزند. البته رسول اکرم مسأله ولایت و جانشینى حضرت على، علیهالسلام، را به مناسبتهاى مختلف بیان فرموده بودند.
به هر حال وقتى که چند نفرى براى آن حضرت قلم و کتف (کاغذ) آوردند، در این موقع اختلاف به وجود آمد (آن گروهى که با خلیفه دوم همگام بودند) اجازه ندادند که پیامبر با نوشتار خود، على، علیهالسلام، را به عنوان جانشین خویش معرفى فرماید. از طرف دیگر ملاحظه مىکنیم پیامبر اسلام قبلاً به بزرگان و اصحاب خود دستور داده بود که با لشکر »اسامه« به سمت روم حرکت کنند. اما آنان با دستور پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، مخالفت کردند و با لشکریان اسامه همراه نشدند.
سؤال دیگر این است که معنى سخن [خلیفه دوم که گفت] »پیامبر نمرده است« چیست؟ در جواب مىتوان گفت: معناى این سخن چیزى جز این نیست که افرادى که در آن مجلس حضور نداشتند (با اطلاع یافتن از آن حادثه ناگوار فرصت یابند) تا در آن مجلس شرکت کنند و مسأله خلافت را آن طورى که (مخالفان خلافت حضرت على، علیهالسلام، مىخواهند) به سرانجام برساند.
{mospagebreak}
تحلیل و نقادى تاریخ
وقتى که مىخواهیم قرائت نوینى از تاریخ اسلام داشته باشیم، باید از مسئله غدیر تحلیل منتقدانه به عمل آوریم. البته بدون اینکه به قداست شخصیتهاى تاریخى آن لطمهاى وارد کنیم.
بعضىها درباره خطبه شقشقیه حضرت على، علیهالسلام، که سید رضى، رحمهاللَّهعلیه، در نهجالبلاغه آورده است سؤالاتى را مطرح کردهاند. در پاسخ به این گروه مىتوان گفت: روش حضرت على، علیهالسلام، در ایراد خطبه با روش سید رضى، رحمهاللَّهعلیه، فرق مىکند. مضافاً به اینکه خطبه مذکور را راویان متعددى در صدها سال پیش از سید رضى، رحمهاللَّهعلیه، نقل کردهاند. حضرت على، علیهالسلام، در این خطبه درباره حقش مىفرماید:
جایگاه من براى خلافت از جهت کمالات علمى و عملى، مانند قطب وسط آسیا است. علوم و معارف از سرچشمه من، مانند سیل سرازیر مىشود، هیچ پرواز کننده در فضاى علم و دانش به اوج من نمىرسد.۸
تا جایى که مىفرماید:
جاى بسى شگفتى است که او در زمان حیاتش فسخ بیعت مردم را درخواست مىنمود ولى چند روز از عمرش مانده خلافت را براى دیگرى وصیت کرد. این دو نفر غارتگر، خلافت را مانند دو پستان شتر میان خود قسمت کردند.۹
یعنى هر کدام از این دو نفر، سینهاى را گرفته بودند تا شیرى از آن بخورند. منظور حضرت على، علیهالسلام، از این مثال آن است که آنان براى به دست گرفتن خلافت، با یکدیگر همداستان شده و تلاش مىکردند هر فریاد حقطلبى را سرکوب کنند. جو سیاسى نیز به همین سمت و سو سوق پیدا کرده بود. در آن زمان حضرت على، علیهالسلام، از هر کس آگاهتر بود که جامعه اسلامى آن روز به او اجازه نمىداد که براى احقاق حقش دست به شمشیر برد. چرا که این کار باعث ایجاد شکاف در صفوف مسلمانان مىشد. لذا حضرت على، علیهالسلام، فرمود:
صبر کردم در حالى که در چشمانم خاشاک و غبار و در گلویم استخوان گرفته بود۱۰.
وقتى که ابوسفیان همراه عباس براى بیعت کردن با آن حضرت آمدند، حضرت على، علیهالسلام، با آنان بیعت نکرد و ایشان را نسبت به فتنههایى که از این مسأله برپا خواهد شد، آگاه ساخت. مضافاً به اینکه شرایط زمان و مکان اجازه چنین کارى را به آن حضرت نمىداد. چرا که انجام رسالت الهى، شرایط خاصى دارد که در جهان خارج باید محقق شود تا انسان بتواند از عهده مأموریت الهى که بر دوش او نهاده شده است سربلند بیرون بیاید. بنابراین اگر در جهان خارج موانع زیادى در راه انجام رسالت الهى وجود داشته باشد ممکن است این مأموریت الهى با شکست مواجه شود و فقط اسمى از آن رسالت الهى باقى بماند. لذا صاحب این رسالت پس از پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، براى باقى ماندن دین رسول خدا ناگزیر شد که خود را فدا کند.
بنابراین حضرت على، علیهالسلام، با آن همه علم و دانش و برخوردارى از عقلى روشن و روحى باز به خاطر حفظ اسلام از خواسته بر حق خود دست کشید و دیگران بر مسند خلافت تکیه زدند که نه علم او را داشتند و نه آگاهى و مهارت او را. خلافت بعد از رحلت پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، توسط انصار براساس نظام عشیرهاى مطرح شد (از ما امیرى و از شما نیز امیرى) این مسأله مربوط به معیارهاى انتخاب رهبرى جامعه و در چارچوب خطوط عرفى اسلامى نیز نبوده است.
بحث در خلافت
تحقیقاتى که درباره این موضوع (خلافت) انجام دادهام نشان مىدهد که مردم آن روز طرح فرهنگى و روشمند اسلامى نداشتند. مسأله در نظر آنان این بود که پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، از دنیا رفته و ما باید براى رهبرى جامعه فردى را تعیین کنیم حال هر طورى که بود، بود. باید گفت: مسأله این نیست که راه و روشى به فردى تحمیل شده باشد. موضوع این است که فرد راه و روشى تحمیل کند. به همین خاطر است امام على، علیهالسلام، مىفرماید:
عمر راه خود را پیمود (و پیش از تهى کردن جامه) امر خلافت را در جماعتى قرار داد که مرا یکى از آنها گمان نمود. پس بارخدایا از تو یارى مىطلبم براى شورایى که تشکیل شد و مشورتى که نمودند چگونه مردم مرا با (ابوبکر و عمر) مساوى دانسته و درباره من شک و تردید نمودند تا جایى که با این اشخاص (پنج نفر اهل شورا که عمر براى تعیین خلافت پس از خود تشکیل داده بود) همردیف شدهام.۱۱
حال، چه معیارى براى جداسازى این افراد از یکدیگر وجود دارد؟ آنان چه علم و آگاهى دارند؟ فرهنگشان چیست؟ جهادشان چه مىباشد؟ چه نزدیکى روحى و فکرى با رسول خدا دارند؟
هنگامى که این مسأله را از دیدگاه علمى بررسى مىکنیم، درستى گفتار امام صادق، علیهالسلام، را درمىیابیم که فرمود: »على، علیهالسلام، فرمود: من کجا و آنان کجا!؟« آن زمانى که پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، حضرت على را براى جانشینى خود آماده مىکرد و مسائلى به آن حضرت مىآموخت که هیچ کس نسبت به آنها آگاهى نداشت، مردم در همان زمان شنیده بودند که پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، درباره حضرت على، علیهالسلام، فرمود: »من شهر علم هستم و على دروازه آن« و »على با حق است و حق با۱۲ على« و »هر کس من مولاى اویم پس۱۳ این على مولاى اوست« و »یاعلى! تو براى من به منزله هارون براى موسى هستى جز اینکه بعد از من هیچ پیامبرى نخواهد بود« خداوند۱۴ متعال مىفرماید:
إنّما یرید اللَّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً.۱۵
و نیز مىفرماید:
إنّما ولیّکم اللَّه و رسوله و الّذین امنوا الّذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکوه و هم راکعون.۱۶
همچنین مىفرماید:
و من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضاه اللَّه واللَّه رئوف بالعباد.۱۷
بنابراین على، علیهالسلام، براى خودش ناراحت نمىشد بلکهاندوه او براى اسلام بود. آن حضرت در آخر خطبه شقشقیه مىفرماید:
پس مردى از آنها از حسد و کینهاى که داشت، دست از حق شسته به راه باطل قدم نهاد (مراد سعدبن ابى وقاص، که پس از قتل عثمان هم با آن حضرت بیعت ننمود) مرد دیگرى به دلیل دامادى و خویشى خود با عثمان از من اعراض کرد (مراد عبدالرحمان بن عوف است که شوهر خواهر مادرى عثمان بود) و همچنین دو نفر دیگر (طلحه و زبیر که از رذالت و پستى) موهن و زشت است نام ایشان برده شود.۱۸
وقتى که حضرت امیرالمؤمنین به خلافت رسید مینهاى دسیسه و توطئه بر سر راه آن حضرت کاشته شده بود. حضرت على، علیهالسلام، در این زمینه مىفرماید:
چون بیعتشان را قبول و به امر خلافت مشغول گشتم، جمعى (طلحه و زبیر و دیگران) بیعت مرا شکستند و گروهى از زیر بار بیعتم خارج شدند. بعضى (معاویه و دیگر کسان) از اطاعت خداى بیرون رفتند. گویا مخالفان نشنیدهاند که خداوند مىفرماید: »تلک الدّار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوّاً فى الأرض و لا فساداً و العاقبه للمتقین.«۱۹
سوگند به خدا آنان این آیه را شنیده و حفظ کردهاند لیکن دنیا در چشمهاى ایشان آراسته و زینت آن، آنان را فریفته است.۲۰
پس امام بر موضع قبلى خود تأکید کرد و فرمود:
سوگند به خدایى که میان دانه را شکافت و انسان را خلق نمود، اگر حاضر نمىشدند آن جمعیت بسیار (براى بیعت با من) و یارى نمىدادند که حجت تمام شود و نبود عهدى که خداوند از علما و دانایان گرفته تا راضى نشوند بر سیرى ظالم (از ظلم) و گرسنه ماندن مظلوم (از راه ستم)، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن مىانداختم و آب مىدادم آخر خلافت را به کاسه اول آن (چنانکه پیش از این بر این کار اقدام ننمودم، اکنون هم کنار مىرفتم و امر خلافت را رها کرده مردم را به ضلالت وامىگذاشتم. زیرا که فهمیدهاید این دنیاى شما نزد من خوارتر از عطسه بز ماده است.۲۱
حال این سؤال مطرح مىشود از کجا ما الگو بگیریم؟ در جواب مىتوان گفت: در بین کسانى که بر مسند خلافت تکیه زدهاند. فقط حضرت على، علیهالسلام، است که طى قرون متمادى ثروت فرهنگى بزرگى را براى ما به ارث گذاشته، به طورى که موجب گسترش اسلام شده است. لذا شیعه على بودن یعنى پیروى کردن از آن حضرت، متعهد بودن به وحدت امت اسلامى، به طورى که اگر خطرى جهان اسلام را تهدید کرد باید آماده دفاع از آن باشیم.
حضرت على، علیهالسلام، قلبش سرشار از دوستى به مردم بود. حتى با آنانى که اختلاف داشت (نه افرادى که دشمن خدا و رسولش بودند) به هر حال مصیبتى که به حضرت على، علیهالسلام، وارد شد تاکنون به هیچ کس دیگرى وارد نشده است. دوستان! ما باید تحقیقى واقعگرا درباره زندگى حضرت على، علیهالسلام، به عمل بیاوریم و ملاحظه کنیم که سعه صدر آن امام در برخورد با مشکلات چگونه بود؟ توانایى صبرش چطور بود؟ چگونه مسئولیت خطیر اسلام را به دوش مىکشید؟ چطور مسئولیت مسلمانان در عقل و روحش نفوذ کرده بود؟ آیا تنها جشن گرفتن روز غدیر کافى است؟ من نمىخواهم کسى را مجبور سازم که روز غدیر آن طورى که سزاوار است جشن نگیرد. چرا که غدیر یک سرمایه فرهنگى و معنوى است و لذا علما و اندیشمندان، فرهنگیان و ادبا به خاطر این چنین روزى باید تحقیقاتشان را در راستاى آنچه که على، علیهالسلام، به جاى گذارده انجام دهند تا آن حضرت در مسائل عقیدتى، اسلامى، سیاسى و اجتماعى میان مسلمانان جایگاه حقیقى خود را بازیابد. اینگونه تحقیقات موجب مىشود تا شخصیت على، علیهالسلام، در اندیشه، قلب و زندگى ما نفوذ پیدا کند. در این صورت است که على، علیهالسلام، همواره در نزد ما همانند نبض جامعه عمل خواهد کرد. فکر و اندیشه على است که مرزهاى زمان را درمىنوردد.
دوستان! گرایش ما به حضرت على، علیهالسلام، مسئولیت سنگینى بر دوش ما نهاده است لذا باید عملکرد خود را با آن حضرت مقایسه کنیم. ما باید در سراسر زندگى خود با تمام وجود با على، علیهالسلام، زندگى کنیم. براى اینکه در زندگى على، علیهالسلام، خدا در قلب، عقل و سراسر حیاتش حضور داشت. پس بیائید به سوى على، علیهالسلام، حرکت کنیم تا حقیقت او را دریابیم. چرا که حضرت على، علیهالسلام، در تاریخ محدود نمىشود.
پىنوشتها
۱. سوره فتح (۴۸)، آیه ۲۹.
۲. سوره مائده (۵)، آیه ۶۷.
۳. سوره کهف (۱۸)، آیه ۲۹.
۴. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج۳۳، باب ۲۰، ص۲۶۶، ح۵۳۴.
۵. سوره مائده (۵)، آیه ۳.
۶. مجلسى، محمدباقر، همان، ج۲۸، ب۴، ص۲۲۰، ح۹.
۷. سوره حشر (۵۹)، آیه ۷.
۸. نهجالبلاغه، فیضالاسلام، خطبه سوم.
۹. همان.
۱۰. همان.
۱۱. همان.
۱۲. مجلسى، محمدباقر، همان، ج۱۰، ب۸، ص۱۲۰، ح۱.
۱۳. همان، ج۱۰، ب۲۶، ص۲۲۶، ح۱۲.
۱۴. همان، ج۲، ب۲۹، ص۲۲۶، ح۳.
۱۵. سوره احزاب (۳۳)، آیه ۳۳.
۱۶. سوره مائده (۵)، آیه ۵۵.
۱۷. سوره بقره (۲)، آیه ۲۰۷.
۱۸. نهجالبلاغه، فیضالاسلام، خطبه ۳.
۱۹. سوره قصص (۲۸)، آیه ۸۳.
۲۰. همان، آیه ۱۸.
۲۱. همان.
ماهنامه موعود شماره ۲۴