«ای آبروی آب!»
حسین! ای ساحل نجات، ای سوزنده ترین نام، ای زیباترین جلوه ی خدا، ای مظلوم تاریخ، ای ناله های نیمه شب عاشورا و ای نام بلند! تویی که آبروی آب را، تشنه، به جان خریدی.
تو، آتش خیمه های هر دلی. تو، خونابه سوزان هر چشمی.
ای منظومه ی بلند آسمان و ای دیباچه ی تمام دنیا! مظلومیت تو، سرفصل مظلومیت های تاریخ است و تشنگی تو، تا همیشه، آب را از شرم، آب میکند!
ای سپیدار بلند شهادت!
نمی دانم دستان کدامین پلید، گلوی نازک گل را فشرد و غربت کدامین خیال، اندیشه ام را ربود و مرا به نینوا برد؛ آن جا که دختری غریب، سر بر شانه های نسیم گریه میکرد.
با من بگو! از کدامین دیار آمده ای که چنین آشفتهاند اسیران روی تو! از کدامین کوچه ی درد آمدی که سهم شب های غربت ما، اشک های بی تو بودن است.
لحظه ای درنگ کن! بگذار با نرگسان داغدار به سرزمین درد و خون و اشک سفر کنم؛ آن جا که در دامن پیچک های عاشق، سرهای بریده خفتهاند.
من محرم را با نام تو و یاد تو عاشقم یا حسین! من شربت گوارای محرّم را به یاد لب های تشنه ی عباست می نوشم و سینه زدن هایم، به یاد چهره های سیلی خورده ی نوگل دوست داشتنی تو است.
مرا با آتش خیمه هایت بسوزان و با فریادهای العطش کودکان و آخرین نگاه عباست، تشنه تر کن و با فریاد زینب، آواره تر!
الهام موگویی