گفت: «حق تعالی وی را به رسالت فرستاد پیش فرعون، گفت: «من میترسم که مرا بکشند که من یکی را از ایشان کشتهام. برادرم هارون را با من بفرست» و چون رسول(ص) مرا فرمودند که سوره برائت بر اهل مکّه خوانم و من صنادید قریش را کشته بودم نترسیدم و برفتم و بر ایشان خواندم و تهدید و وعیدشان کردم.»
آوردهاند که در آن وقت که شاه مردان را ضربت زده بودند، صعصعـه بن صوحان پیش وی آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! مدّتی است که مسائلی چند در خاطر من میگردد. من خواستم که از حضرتت سؤال کنم، هیبت تو مرا مانع شد. اگر اجازت فرمایی بپرسم؟
گفت: «بپرس.»
گفت: یا امیر! تو فاضلتری، یا آدم؟
گفت: «یا صعصعه! قبیح است که مرد خود را بستاید؛ امّا چون میپرسی، (میگویم) آدم را از یک چیز نهی کردند، وی بدان نزدیک شد (و بخورد) و بسیار چیزها بر من مباح کردند و من گرد آن نگشتم و بدان نزدیک نشدم.»
گفت: تو فاضلتری، یا نوح؟
گفت: «نوح بر قوم خود دعای بد کرد و من نکردم و پسر نوح کافر بود و پسران من سیّدان جوانان اهل بهشتند.»
گفت: تو فاضلتری، یا ابراهیم؟
گفت: «ابراهیم گفت: «پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنی!»
و من گفتم: «اگر پردهها بالا برود، یقین من زیاد نخواهد شد.»
گفت: «تو فاضلتری، یا موسی؟»
گفت: «حق تعالی وی را به رسالت فرستاد پیش فرعون، گفت: «من میترسم که مرا بکشند که من یکی را از ایشان کشتهام. برادرم هارون را با من بفرست» و چون رسول(ص) مرا فرمودند که سوره برائت بر اهل مکّه خوانم و من صنادید قریش را کشته بودم نترسیدم و برفتم و بر ایشان خواندم و تهدید و وعیدشان کردم.»
گفت: تو فاضلتری، یا عیسی؟
گفت: «مریم در بیتالمقدّس بود، چون وضع حملش شد، آواز آمد که برون رو که این خانه عبادت است نه خانه ولادت و مادر مرا چون وضع حمل شد برون کعبه، آواز آمد که بهاندرون کعبه آی و من در اندرون کعبه در وجودم آمدم.»
گفت: راست گفتی یا امیرالمؤمنین.
پینوشت:
داستان عارفان؛ کاظم مقدّم