عصر ایران – خبر زیر را بخوانید:
منصوره حسینی ـ نقاش نوگرا ـ که سال گذشته به دلیل بیماری قلبی و کهولت سن در بخش سی سی یو بیمارستان شهدای «تجریش» بستری شده بود، ۱۷ روز پیش در منزلش درگذشت و از آنجا که در تنهایی زندگی میکرد روز پنج شنبه – هشتم تیرماه – درست ۱۵ روز پس از درگذشتش، توسط همسایگان جسد او به پزشکی قانونی منتقل شد. منصوره حسینی به هنگام مرگ ۸۶ سال داشت.
خبر بسیار تاثر برانگیز است. جامعه ما را چه میشود؟
اگر قطعا چنین اتفاقاتی در یکی از کشورهای غربی روی دهد بسیاری از رسانه های خودمان فریاد ” وا انسانیتا ” سر می دهند و از مرگ عاطفه و خانواده در غرب سخن میگویند، اما چنین اتفاقاتی در کشور ایران روی می دهد که یکی از ویژگی های بارز و تاریخی آن مهربانی، صله رحم، خانواده دوستی و ارتباطات عمیق عاطفی و انسانی است و یا شاید باید بگوییم “بود”.
در این قضیه گفتنی فراوان است . ما همه به نوعی در پیشامد چنین وقایع تاثر باری مقصر هستیم . البته شاید عده ای بگویند باید به انتخاب فردی افراد در زندگی خصوصی شان احترام گذاشت و خانم منصوره حسینی خود تنها بودن را انتخاب کرده است و طبیعتا وقتی چنین شخص بیمار و مسنی تنهایی را انتخاب میکند باید این انتظار هم باشد که چنین شود و نظایر این؛ اما سخن بر سر این موضع خاص نیست و درگذشت این هنرمند، تنها مناسبتی برای باز کردن این بحث است که “چقدر از هم دور افتاده ایم!”.
آیا واقعاً مطمئن شدن از اینکه نبض یک همسایه پیر، بیمار و تنها همچنان شماره دارد یا نه خیلی سخت است؟
همه ما البته در این باره ، بارها با یکدیگر سخن گفته ایم : ” دو سال است در این مجتمع هستیم، ولی هنوز همسایه مجاورمان را نمیشناسیم.” و سخنانی از این دست!
البته روزمرگی ها و درگیری های همیشگی کاری و شخصی، مساله ای است که نمی توان آن را کتمان کرد ولی نکته اینجاست که گویا همه ما با این وضعیت کنار امده ایم! نشانه این کنار آمدن هم این است که هیچ تلاشی برای تغییر ولو اندک این وضعیت نمیکنیم. مثلاً آیا نمیشود مایی که با ناراحتی از عدم شناخت همسایه ها حرف می زنیم، یک بعد از ظهر برای صرف چایی دعوت شان کنیم و با یکدیگر آشنا و دوست شویم ؟ قطعاً می توانیم و این کاری است که ارائه دهنده این پیشنهاد، قطعاً باید خود در اجرای آن پیشقدم باشد.
اشکال کار ما این است که منتظریم دیگران دنیا را تغییر دهند و ما هم در این میان، بخشی از تغییر باشیم ولی هیچ کدام از ما، آغازگر تغییر – ولو در پیرامون کوچک خود – نیستیم. بیایید از خودمان شروع کنیم؛ هر انسانی کانون جهان است.