بر درون سینهام موجی تلاطم میکند
موج سرگردان خود را جانب قم میکند
میرود بر روی امواجی به سوی جمکران
ساحلی دیدم که هر امواج را گم میکند
پا نهادم در گلستانی، درون شوره زار
با قیام و سبحه دیدم آن چه مردم میکند
میهمانانش بدیدم صف کشیده تا کران
مائده از آسمان در نان گندم میکند
روبه روی بارگاهش قد کشیدم با وقار
بی زبان دیدم که آن وادی، تکلم میکند
نی در آن جا مرقدی دیدم نه صاحبخانهای
ناگهان دیدم که مولایی تبسم میکند
محو رخسارش شدم چون عاشقی دیوانه وار
دیدم او دعوت، مرا در خانه خم میکند
جرعهای از جام شمانش مرا مدهوش کرد
یک نظر دیدم که بر حالم ترحم میکند
دیدم آن جا هر یکی را مست از کروبیان
با حضور آب در خاکش تیمم میکند
آن چه رنجیده بدیده جزو اسرار است و بس
باک نیست هر کس که میگوید توهم میکند