سبوی صبح
میجوشد آفتاب غزل از سبوی صبح
گل میکند سرود فلق از گلوی صبح
با انعکاس نغمه «قَدْ قٰامَتِ الصَّلوٰه»
بنگر ز آب چشمه عرفان وضوی صبح
لَه لَه زنان ز ره پاره نسیم
آماده گشت تا که بنوشد ز جوی صبح
فریاد استغاثه مهدی بیا شنو
کز ره رسیدهاند، شهیدان کوی صبح
در بارگاه ذکر و دعا، پیر دهکده
بنشسته با دو زانوی غم، رو به روی صبح
در شعلهریز حادثه، فیل ستارگان
مُردند تا که زنده شود آبروی صبح
دلها ز فرط وسعت اندوه شب گرفت
کی میرسد سوار مظفّر ز سوی صبح؟
غلامرضا رحمدل