امشب غروب شمس عدالت شود پدید
پشت زمین ز داغ فراق علی خمید
دستش به بند و فاطمه اش را کتک زدند
مظلومتر ز حیدر کرار کس ندید…
***
امشب به شهر کوفه ستم برملا شود
خالی ز هر عدالت و پر از بلا شود
امشب علی رسیده به افطار آخرش
مهمان بود به سفره اطعام دخترش
هر لحظه اش که پر ز نوا بود و زمزمه
ورد لبش به ذکر خدا بود و فاطمه
مرغان ببین چگونه عبایش گرفتهاند
راه علی به سوی مٍنایش گرفتهاند
مسجد بود به شوق حضورش در انتظار
محراب بی قرار ز دیدار روی یار
تیغ عدو ز راه ستم فرق او شکافت
راحت شد و ز خاک به عرش خدا شتافت
قدر علی به لیله ی القدر خدا شکست
گرد عزا به چهره عشاق او نشست
ناگه ندای “قد قتل المرتضی” رسید
مولا ز پا فتاده و در خون خود طپید
از طرح این عزا چه بگویم در این مجال
از کوفه شکوه میکنم ای ربّ ذوالجلال!
تا عمر دارم از غم او دل شکسته ام
بر لطف او هماره من امید بسته ام
سید محمود صالحی