کاین سایه خیال ز پندار می رود
ای شاه مهرخان جهان! چهره کن عیان
کز جان عاشقان تو زنگار می رود
این درد دوری تو زدریای بیدلی
تا ساحل وصال صدف وار می رود
دلهای عاشقان به امید تو می تپد
وان عهد جاودانه به اسحار می رود
دل بی خود از وجود خود ای باغبان عشق
در فکر لاله های تو بسیار می رود
آن کس که دل گسست زغیر تو بار بست
آن مست جام تو هشیار می رود
ما غایب از حضور تو در خواب غفلتیم
کی خفته سوی دولت بیدار می رود
"وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم"
عمری که بی فضیلت دیدار می رود
ساقی! بیا و کاسه ما پر شراب کن
امساک روزه دار به افطار می رود
شعرم کنون تلاطم امواج واژه هاست
در بحر انتظار سبکبار می رود
ا. ک