در حریری از نور

حمیده رضایی

تو را چه زیبا سرود خداوندِ کاینات با واژه‌هایی از جنس نور.
پروانه شاخساران آسمان! هر آن‌چه آینه، رو به رویت آغوش گشوده‌اند تا تو را در خویش تکرار کنند.
هر آن‌چه آسمان، به خاک افتاده‌اند تا گام‌هایت را به سجده ببوسند.
بزرگ مرد تاریخ! بهار از سر انگشتان تو به شکوفه می‌نشیند.
خورشید، از گوشه پیشانی بلندت طلوع می‌کند. تو را با کدام کلماتِ محدود بخوانم که نمی‌گنجی، نه در کلام، نه در کلمه.

خورشیدی سرشار در دست‌هایت، ملائک به دست بوسی‌ات مباهات می‌کنند.
سرشار از چشمه مهتاب! هر چه پروانه بر گردنت بال می‌زنند، هر چه آسمان، رو به رویت دریچه می‌شود برای پرواز.
می‌آیی؛ ایوانِ کفر ویران می‌شود از ایمانِ چشم‌هایت.
شب، مچاله می‌شود زیرِ قبایِ گسترده آسمان، در روزی پایان‌ناپذیر؛ آن چنان روشن که هزاران خورشید، گویی در آن به طلوع نشسته‌اند. می‌آیی، وعده آمدنت را دهان به دهان از توارت تا انجیل کِل می‌کشند.
می‌آیی و حرا، روی دو زانو می‌نشیند و انتظار می‌کشد.
می‌آیی و مکه می‌پیچد در حریری از نور و رنگ.
می‌آیی و از گشتگاهِ آسمان، خورشید برایت می‌آورند، ملایک.
کعبه در پوست نمی‌گنجد. تو را خدای بزرگ خلق کرده‌ است از آبشارها و نور، که موج می‌زنی و می‌تابی.
تو را با کلماتی سبز باید سرود.
ای آخرین رسول خدا(ص) در زمین!                   
آمدی تا دهانِ حیرت گشوده آینه‌ها، آمدی تا دهانِ به حیرت گشوده آینه‌ها، نامت را تکثیر کننده در همه، زاویه‌های تاریخ.
دف می‌زنند و کل می‌کشند آمدنت را، هر آن‌چه پیش از تو سر در گریبانِ انتظار فرو برده بودند. شهاب‌های سرگردان می‌چرخند حول نامت.
 

ماهنامه موعود شماره ۷۴ 

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *