حادثه سپید
هر شب
کسی در من خواب میبیند
که فردا
حادثهای بالغ
زمین را میلرزاند
فردا
نخستین روز آفرینش
دیگر بار طلوع میکند
و خدا
ـ با شش اشارت ـ٭
خلقت را بشارت میدهد
فردا
اسبی بالدار
از آسمان اُسطوره نازل میشود
و تمام پرستوهای رُفتگر را
از کوچههای حقارت میتکاند
و در وسعت بینیازی
پرواز میدهد.
فردا
همه درختان اصالت بال درمیآورند
و طراوت را
در حیاط کوچک همه خانههای عطش
آب میپاشند.
فردا
دستان نحیف هیچ شاخهای
به دریوزگی بادهای هرزه
آبروی خویش را پُل نمیبندد
و خورشید
ـ در چهار سوی گیتی ـ
سخاوت خویش را
سکه میزند.
فردا
بیداری ظهور میکند و
چشمان ظلمت کور میشود
و عشق
بر چکاد آزادی
پرچم خود را به اهتزاز درمیآورد.
هر شب
کسی در من خواب میبیند
که فردا
حادثهای سپید
دهان باز میکند
و هر چه سیاهیست
در خود فرو میبلعد.
پینوشت:
٭ به روایتی خداوند جهان را در شش روز آفرید.
رضا اسماعیلی
ای ظهور ناگهانی!
ای بشارت بهشتی، ای ظهور ناگهانی
یک غزل به من نظر کن، با دو چشم آسمانی
در مقام گفتن از تو، ناتوانِ ناتوانم
میکنم تو را تکلّم، با زبانِ بیزبانی
دیدن تو آرزویی، از تبار غیرممکن
پشت خلوت خیالم، مثل بوی گُل نهانی
میدَوَم نشانهات را، پا به پای بوی حسرت
میدَوَم نشانهات را، پا به پای بینشانی
تو، عبور یک خیالی، رَدِّ پا نمانده از تو
از کجا گذشتهای تو، ای نسیم ناگهانی؟!
ردّ قلب عاشقت را، از غزل گرفتهام من
ای تغزل مجسّم، ای غزلترین نشانی
کی ظهور میکنی تو، آفتاب عالَم آرا؟
کی ظهور میکنی تو، ای فروغ جاودانی؟
حاجتی ندارم از تو، جز تبسّم ظهورت
کی غبار غیبتت را، از دلم تو میتکانی؟!
رضا اسماعیلی
غزل انتظار
چرا ز پیک سپیده خبر نمیآید؟
چه رفته است که شب را سحر نمیآید
به پیشواز، همه منتظر، چراغ به دست
سوار صبح چرا از سفر نمیآید
به انتظار سپیده، سپید شد دیده
ز پشت قلّه شب، صبح در نمیآید
امیدوار نشستیم در گریوه صبر
به انتظار، ولی منتظر نمیآید
چگونه از سر کوچه به خانه برگردم
بدین گمان که سواری دگر نمیآید
امید ماست که پایش همیشه میلنگد
سوار وادی خورشید ورنه میآید
حمید واحدی (ارومیه)