از اولین نفری که با او مواجه میشوید شروع کنید. فرقی نمیکند که بقال سر کوچه باشد یا خانم بزرگ که همه برای او احترام قائلند. راننده اتوبوس واحد، پاسبان سر چهارراه و یا معلم فیزیک و علم الاجتماع. هیچ کدامشان نه تنها سؤالهای شما را در مباحث مختلف فرهنگی و مذهبی و اجتماعی بیپاسخ نمیگذارند، بلکه در طرفهالعینی نظریهپردازی هم میکنند. نقد میزنند. راه مینمایند و اگر روزنامه و هفتهنامه بیدر و پیکری هم بیابند که از قضا هزاران نمونهاش را میتوان سراغ گرفت، مقاله هم مینویسند. بر و بچههای جوان و نو خط که جای خود دارد، پیرمردها هم صدقه سر «پرشین بلاک» برای خود وبلاگ راه میاندازند و افاضه فیض میفرمایند.
این همه نشانه و دلیل جایی برای تردید در برابر عرض بنده میگذارد؟ کار سادهتر از آن است که تصور میفرمایید!
راستی چند نفر از همین آقایان و خانمها در وقت خراب شدن رادیو یک موجشان حاضرند دست به کار شوند یا برای کشف محلّ گرفتگی لوله فاضلاب منزلشان آستین بالا بزنند؟ اگر جز این بود کنار زنگ درب ورودی هر خانهای در این شهر بزرگ دهها برچسب زرد و قرمز شماره تلفن لوله بازکنی چشم را خیره نمیکرد.
از میان یک میلیون نفر صاحب تلفن همراه، سه نفر را هم نمیتوانید پیدا کنید که برای کشف علت خرابی گوشیاش به خود جرأت دهد و پشت آن را باز کند، ولی همه آن یک میلیون نفر درباره عموم مباحث کلامی، فقهی، اخلاقی، شعر و ادب، سیاستمدینه، تاریخ و اقتصاد نظر میدهند. آسیبشناسی میکنند، راهبرد ارائه میدهند و به راحتی آب خوردن رأی هر صاحب دفتر و دیوان و اعتباری را به سخره میگیرند.
پزشکان و مهندسان زیادی را میتوان نشان گرفت که راه کج کرده و یک شبه وکیل، وزیر، مدیر، صاحب منصب و حتی مبلغ و مبشر، نویسنده و شاعر شدهاند و در باب فرهنگ و مذهب و تربیت نفوس و سیر و سلوک افاضه فیض میفرمایند، ولی از میان یک میلیون معلم ادبیات و فلسفه و الهیات یک نفر را هم نمیتوان سراغ گرفت که مطب چشمپزشکی تأسیس کرده باشد یا کسی امضا و مهر آنها را به عنوان کارشناس فنی آب و گاز و برق پای قرارداد یا پروژهای فنی ـ مهندسی پذیرفته باشد. به همین سادگی و در نهایت سهولت.
گویا ساحت اینگونه مباحث و شاخهها از شجره علم و دانش چنان بدیهی فرض شده است که برای دست یازیدن به آنها حاجت به هیچ معلم و مربی و واسطهای ندارند. در اولین لحظه تولد، کسب مدارج عالی آنها برای عموم خلایق حاصل است.
گفتوگو از مقامات بلند عرفانی و حتی رسیدن به آن درجات که دیگر نگو و نپرس! چیزی که با یک رشته تسبیح و چند چرت و رؤیا و تهمانده بشقاب صاحبان مقامات حاصل میشود که این حرفها را ندارد. اگر این هم دست نداد از هر روزنامهفروش و کتابفروشی سر کوچه میتوان کتابهایی را خریداری کرد که به صورت خودآموز راه و رسم یک شبه مرشد و طبیب نفوس شدن را آموزش میدهند.
با یکهزار و پانصد تومان وجه رایج ـ پول یک ساندویچ کوفتی ـ میتوان «بایزید بسطامی» و «حسن خرقانی» دوران شد.
کسب سایر مناصب و مقامات اجتماعی و تریبونهای رسانهای که دیگر مثل آب خوردن است. اسبابش چند جمله گندهگویی و ادعا، آشنایی با یکی دو تهیه کننده، یک عینک شیک طبی و یک کیف پررویی و زبانآوری است. اینها هر قفل بستهای را باز میکند و همه را به عجب میآورد. حال اگر یکی دو عنوان دهانپرکن و گوش کرکن مثل «دکتر»، «حجتالاسلام»، «پژوهشگر ارجمند» و «مؤلف گرامی» و یا تلفیق و ترکیب آنها هم فراهم باشد چه بهتر.
خدا بر عرض و طول مؤسسات و دلالان رسالهنویس و کتابنگار هم بیفزاید. شش ماه نشده برای شما یکی دو کتاب و رساله تألیف و به نامتان به چاپ میرسانند و با هر طرح و جلدی خدمتتان تقدیم میکنند تا کلکسیون عناوین و القابتان کامل شود. تنها کافی است سر کیسه را شُل کنید. طیّ یک برنامه ادواری عکس و خبرتان در صفحات دلخواهتان در روزنامههای شهر به چاپ میرسد تا همیشه به روز باشید و کسی شما را فراموش نکند. زبانم لال منظورم آن «خبر» معروف نیست. آن را بعد از صد و بیست سال وراث میزنند. خدا رحمت کند استادی داشتم که میگفت: «قدیمیها تکیه به پشتی میزدند و مینشستند و یک دور تفسیر قرآن مثل کشف الاسرار و عده الابرار مینوشتند و حالا، هر کس بتواند از روی صفحات آن بخواند به او مدرک دکتری میدهند».
یکی از رفقا نقل میکرد که از بیست سال پیش تا حالا هزار بلا سر خودش آورده تا بر خودش مسلط بشود و در میان غوغای روز و شب دو رکعت نماز با حضور قلب به جا بیاورد، ولی اخیراً باخبر شده که «مرشدی» در یکی از خیابانهای شمال شهر، کلاس سیصد چهارصد نفری آموزش سیر و سلوک به راهانداخته است و با حق عضویت ماهی چهل پنجاه هزار تومان راه و رسم جلب حلقههای رحمانیت و شفا دادن بیماران صعبالعلاج و دور کردن شیطان از صحن دل و خانه و حتی طیالارض را آموزش میدهد. میگفت وقتی یاد آن همه تلاش برای یک مثقال حضور قلب در نماز میافتم و آن را با کرامات مرشد عالیمقام مذکور مقایسه میکنم بر عمر رفته حسرت میخورم. بیشک اگر مرحوم «قاضی» یا «میرزا جواد ملکی تبریزی» در قید حیات بودند حلقه مریدی این مرشد را علیالدوام در گوش میکردند.
امیدوارم شهرستانیها حسرت دوری از این همه امکان در شهر تهران را نخورند و در این زمستان سرد و یخبندان برای سفر شال و کلاه نکنند. در شهر و دیار خودشان حتماً یکی دو نفر از این جنس را میتوانند پیدا کنند. بعید نیست دورههای فشرده مکاتبهای و آموزش از راه دور هم بگذارند تا هیچ کس بینصیب نماند. مثل همان دورههای دکتری و فوقلیسانس که دیگر در پشت کوههای زاگرس هم دایر است.
دلم به حال مرحوم «شیخ جعفر» معروف به «پیاده» میسوزد که در هوای یار و مرشد و مراد بیش از پنجاه بار راه میان مشهد و کربلا و نجف را پیاده طی کرد تا راه به جایی برد. با این همه، هیچ کس در شرح سوانح احوالش ننوشته که مدعی «طیالارض» شده باشد.
به برکت همین شلوغ بازار است که این روزها، «دلالان فرهنگی» به راه افتاده و از سفره گشاد و حاتم بخشی برخی سازمانها و نهادهای رسمی و بودجه دولتی هر رطب و یابسی را به هم میبافند گروههای پژوهشی به راه میاندازند، جشنوارهها و همایشها برپا میکنند آن هم با صدگونه کورباش و دورباش در سالنهایی به بزرگی زمین چمن استادیوم آزادی و دست آخر هم چند جزوه سیمیشده و چند مجموعه از مقالههای رسیده و یا سفارش داده شده را به عنوان حاصل کار و چاره همه مشکلات ریز و درشت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تقدیم حضرات صاحب منصبان میکنند تا مبادا از صرف هفت، هشت میلیارد پول بیزبان وجدانشان تیر بکشد و آنچه از قبل آن به جیب مبارک میریزند به جانشان ننشیند و قاتل جانشان بشود. در حالی که با هزینه همان برنامهها میشد تمامی مشکلات مورد گفتوگو را برطرف کرد.
تعداد ساختمانها، ادارات و پروژههای فرهنگی و مذهبی در دست اجرا که جملگی مشغول به فعالیت حول موضوع و عنوانی واحد و مشترکند و جملگی هم از کیسه مردم تغذیه میکنند در تهران و قم خارج از شمار است.
در برخی دستگاهها که کار بسیار سهل شده است، خودشان برنامه میسازند، خودشان از موفقیت برنامهها آمار میدهند، خودشان به خودشان جوایز ویژه اعطا میکنند و گاه با برپایی جلسات نقد و بررسی، آرای مثبت و دلخواه خود را از زبان مردم پخش میکنند تا چشم همه را کور و زبان همه را بسته باشند. اگر هم زبان در نقد عملکردشان باز کنی، وکیل و دیوان دعاوی را به رخ میکشند یا تو را متهم به مخالفت با اصول و فروع مسلم و حقه میکنند تا از میدان به در کرده باشند.
روزی در یکی از برنامههای تلویزیونی از زبان کارشناسی شنیدم که میگفت در هیچ کجای جهان بهاندازه کشور خودمان امکان به دست آوردن راحت و ساده پول وجود ندارد. پر بیراه هم نمیگفت. وقتی هر از چندی جماعتی بیایند و همه پیشینیان را بر خطا و خود را مصیب و بر صواب معرفی کنند همین میشود؛ یعنی همه بازی از نو، همه تجربهها از نو، همه نیروها از نو.
جماعتی دیگر هم که در پررویی سنگ پای قزوین را از رو بردهاند، گمان میکنند در شهر کوران و کران زندگی میکنند. طرح و برنامه و قول دیگران را به نام خود مصادره میکنند، آنها را پس و پیش میکنند و با مقدمهای و مؤخرهای به نام خود قالب میزنند و از آن وسیلهای برای ارتقا به بلندای برج و بارو میسازند و آنگاه درها را بر مردان مرد از قبیله دانایی و تجربه و صداقت میبندند تا مبادا عرصه بر آنها تنگ و پایههای صندلی و منصبشان سست شود. اینان شعبدهبازان عرصه علم و فرهنگ و هنرند.
بگذریم، شرح این هجران و این خون جگر ـ این زمان بگذار تا وقت دگر
در پایان اجازه میخواهم حرف خودم را پس بگیرم. اشکالی دارد؟ این را هم بگذارید کنار سایر مطالب.
آنطور هم که میپندارند نیست. کار به غایت سخت است اگر جایگاه علم و فرهنگ و معرفت دانسته شود. کار بسیار سخت است، وقتی دانسته شود «چشمیبینا نظارهگر ماست و امام عادل منتظر ما» کار بسیار سخت است وقتی دانسته شود آن امام عادل، ناظر و منتظر میفرماید:
ما از اخبار و اوضاع شما کاملاً آگاهیم و هیچ یک از آنها بر ما پوشیده نیست.۱
ما را از شیعیان دور نگه نمیدارد، مگر کردارهای آنان که به ما میرسد و برای ما ناخوشایند و دور از انتظار است. ۲
هر کس به [ناحق] چیزی از اموال ما را بخورد همانا آتش در شکم خود میخورد و به زودی در آتش جهنم میافتد.۳
نظر شما چیست؟ ساده است یا سخت؟
سردبیر
پینوشتها:
۱. محمّد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۱۷۵.
۲. شیخ صدوق، کمالالدین، ص ۵۲۱.
۳. محمّد باقر مجلسی، همان، ج ۵۳، ص ۱۷۷.
ماهنامه موعود شماره ۸۴