- فصل غزلخوانی
صبح ایوان تو، سرفصل گُلافشانیهاست
گنبدت روشنی چشم خراسانیهاست
صحبت از آینه گردانی یک ایوان است
که هر آیینه در آن آینه گردانیهاست
ما پریشان شده در نور تو چون ذرّاتیم
عشق همواره جلودار پریشانیهاست
خار بودیم و به گلدسته تو گل دادیم
پیچشی سخت که در ذات بیابانیهاست
گِرد این گنبد تا فرصت گردیدن هست
نوبت سبزترین فصل غزلخوانیهاست
مهدی صحرایی
به مناسبت روز ملّی مبارزه با استکبار جهانی:
عرصه جولانگه خورشید جهانآراییست
هرگز از دشمن سفّاک هراسان نشوید
تا کمر بسته نشد، وارد میدان نشوید
عقدههای دل خود بر سر پیکان گیرید
تیرباران بکنید، زخمی پیکان نشوید
سعی در کشت عمل، مزرعه بیحاصل نیست
نظر غیب به ما، مخلص شیطان نشوید
میرسد خسرو خوبان، ز فراسوی خیال
تکسواریست به ره، تابع حرمان نشوید
نیست افسانه دگرگون بشود وضع جهان
از ندایی که رسد، خسته و حیران نشوید
نیش و نوش است در آن روز قیامت آسا
کسب عزت ز شما باید و گریان نشوید
عرصه جولانگه خورشید جهانآراییست
همتی در پس این حادثه، پژمان نشوید
یار میآید و یاران فراوان خواهد
پنجه بر شیر زنید، زخمی ثعبان نشوید
روز موعود مبادا که تغافل ورزید
پس تغافل مکنید، سخت پشیمان نشوید
هرگز از همرهی یار جدایی مکنید
عزت از دست فرو هشته «پریشان» نشوید
محمد حجتی (پریشان)
- یأس و نومیدی چرا؟
خوش بُوَد گر آبرویی نزد جانان داشتن
در گلستان وصالش روی خندان داشتن
همچو شبنم بوسه بر گلبرگ رخسارش زدن
بوسهها بر عارض آن گل فراوان داشتن
صاف چون آیینه بودن از همه زنگارها
همچو موری از سلیمان، مهر و احسان داشتن
عمر، باطل مگذران در بستر وهم و خیال
ایده را در فهم معنی مهر تابان داشتن
در فریب غمزه بازان خویش را پنهان مکن
آه حسرتبار در جان پشیمان داشتن
چون زلال آب روشن باش در بزم حضور
تا به کی آیینه را تاریک بهتان داشتن؟!
تیرگی را از دل مهتابی خود دور کن
یأس و نومیدی چرا، چاک گریبان داشتن؟!
آبرو در نزد جانان یک ورق فرزانگیاست
همچو بوذر با پیمبر عهد و پیمان داشتن
بگذر از دنیا ذلیلان، سرفرازی پیشه کن
خوش بُوَد در بزم جانان روی خندان داشتن
فرصتی باقی است از عمر دو روزه پاس دار
بیتدبّر تا به کی خود را «پریشان» داشتن؟
محمد حجتی (پریشان)
- بوی بهشت از نفس پاک توست
ای نفست خلد برین همه
نام تو سرچشمه دین همه
بوی بهشت از نفس پاک توست
دل همه سرگشته و شیدای توست
رخ بنما دین خدا زنده کن
دولت حق یکسره پاینده کن
غایب پیدا به ظهورت شتاب
بیتو جهان یکسره در التهاب
فخر دو عالم به جهان سروری
جان علی وارث پیغمبری
بیتو دل و دین و جهان شد خراب
مهدی زهرا به ظهورت شتاب
بازیِ با دین شده عین ثواب
خانقه و دیر شده چون حباب
معنی عدل و علی و کوثری
جان حسین از همه خوبان سری
قائد اعظم تو کجایی کجا
پرچم عباسِ علی مانده جا؟
خنده ز لب رفته ز هجران تو
گل شده پژمرده و حیران تو
آخر این دفتر و فصل الخطاب
جان به فدایت به ظهورت شتاب
محمود رحیمدل
- طلیعه…
یک روز صبح، سر زده در ما طلوع کن
خورشید را سلام بده، در رکوع کن!
بر بادهای هرزهنشین، راه را ببند
یعنی علاج واقعه، قبل از وقوع کن
متن زمان به صفحه آخر رسیده است
راوی تویی، روایت خود را شروع کن
تا باز بشکُفند تبار محمّدی
در کوچه باغها، نَفَست را شیوع کن
تا پی بری به خیل هوادارهای خویش
تنها به شعرهای معاصر رجوع کن
هی وعده میدهند که این جمعه میرسی
این پنجشنبه هم سپری شد، طلوع کن!
علیرضا بدیع
ماهنامه موعود شماره ۹۳