ماه پرى چهره

رضا قاسم زاده

 

از پرده اگر ماه پرى چهره برآید
با غمزه مستانه خود، جلوه گر آید
ما را دگر از هجرت او شکوه سرآید
از غیبت اگر ماه فروزنده درآید
اى کعبه مقصود! قفل دل بر ضریح چشمان تو بسته ایم و مبتلاى درد عشق و جنون و عذابیم. از خفمار چشم تو بیماریم و در دام زلف تو گرفتار. از لهیب عشق تو بى قراریم و بر کمند مهر تو دچار.
امان از نرگس مست و فغان از دام گیسویت
که دایم در کمین این دل شیدا و صحرایى است
دل من بسته مویت، اسیر طاق ابرویت
دمادم در تب و تاب از چنان زلف چلیپایى است
شبى مهمان قلبم شو، تو اى روح اهورایى
ببین ویرانه دل را، اسیر درد تنهایى است
اى یوسف حسن و ملاحت! باز آى که چشم ما چون یعقوب در هجر تو سرشک غم به دامان مى ریزد. دل ما کربلاست، سینه ما بقیع و چشم ما فرات. اى دادخواه شهیدان عشق! اى زائر غریبانه گلزار بقیع! اى نگاه حسرت تو سوار بر امواج فرات! تا کى مقیم سکوتى و در انتظار »انتظار«!
زیبا بود آن چهره ماهش به تماشا
زیباتر از آن یوسف زیباى دل آرا
یک لحظه برون آر از آن پرده خدایا!
تنها نه منم جلوه او را به تمنّا
عالم بود حیرانى آن نقطه خالش
اى پناه خستگان! ما به خون نشستگان تیر مژگان توایم که ناوک مژگان تو، دل ما شکافته و خرمن هستى ما از آن خال جانسوز تو مى سوزد. قامت رعناى دل از بار سنگین فراق شکسته و مرغ نغمه خوان عشق، تنها به یاد روى تو سرود عشق مى خواند.
اى هستى من! عمریست در انتظارم و بى قرار. گاهى چون منصور در اندیشه دارم و گاه چون پروانه در سر سوداى آتشم. از عشق تو چون لاله داغدارم و دل خون. تنها بهانه رویش من، تابش آفتاب جمال توست. اما از آن ترسم که بهار عمر رو به خزان نهد و وصال دست ندهد.
مونس من! عمرى در سرا پرده عزلت در حسرت دیدارم و از هجر تو بیمار. در بستر بیمارى جز یاد تو درمانم نیست و در گوشه تنهایى جز نام تو یارى. مهر عشق تو بر دلم نشانه اعتبار است و تاج عزّ بندگى بر سرم، نشانه افتخار. کوچه هاى شهر دل را به انتظار مقدمت آذین بسته و برآستان در نشسته ایم.
ما در غم هجر تو، با دیده خونباریم
در عشق و وفادارى، ما شهره بازاریم
تو یوسفى و ما هم، مشتاق خریداریم
در دایره قسمت، ما نقطه پرگاریم
جانان من! گاهى به سیه روزى خود مى اندیشم که چقدر از آفتاب فیض تو محرومم و گاه بر تیره روزى خود افسوس مى خورم که چرا در محاق ظلمت فرو رفته و در کنج عزلت نشسته ام در حالى که انوار تجلّى خورشید حقیقت، آفاق را منوّر ساخته است.
اى طاووس گلشن عقبى! بر ما خرابه نشینان گلخن دنیا نظرى انداز که کشتى امید ما در ساحل انتظار به گل نشسته است. ما به انتظار روزى نشسته ایم که تو بازآیى و واژه »انتظار« را از قاموس حیات پاک کنى. به امید آن روز…

 


موعود شماره چهل و یک

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *