از بى کران عهد

مهدى آقاجانى فشارکى

خداوندا!
مگر تو نبودى که
درخشان ترین نور عالم را آفریدى؟!
بار الها!
مگر تو نبودى که عرش و کرسى را چنان بالا بردى
که همنشین خودت شدند؟!
پروردگارا!
مگر تو نبودى که
بحر موّاج عشق را پر تلاطم گردانیده و خروشاندى؟!
خدایا!
آخر مگر تو همو نیستى که
تورات و انجیل و زبور را براى ما هدیه فرستادى؟!
محبوبا!
مگر تو همان نیستى که
خنکاى وصال را در پس آتش فراق نهاد؟!
جانا،
تو که قرآن با آن همه عظمتش را به ما مرحمت نمودى
و هزاران ملک و پیامبر و فرستاده
جزیى از عطایاى تو به ماست،
محبوب بى همتایم،
تو را به آن کلیدى که
خزانه کرمت را تواند که گشاید؛
تو را به درخشش آن خورشیدى که
آفرینشش تنها تو را شاید؛
تو را به زمامدارى تمام مملوکات و آفریدگانت
اى همیشه پاینده و اى تنها هستى بخشنده
تو را به آن مهر تابانى که زمین و آسمان تو را روشن نموده است
تو را به آن یادگارى که صلح را براى همه خلایقت به ارمغان مى آورد
آرى،
تو بودى پیش از آنکه کسى باشد
و تو خواهى بود پس از آنکه کسى نباشد
و آن دم که اثرى از هستى در هیچ کجا یافت نشود
تنها تو هستى
پس،
اى آنکه تنها تویى که
مى دانى چگونه دل و جان هاى مرده را زنده توان کرد،
و اى کسى که
تنها خود مى توانى جان بى مایه سیه رویان مرده دل را بگیرى
اى حیات و هستى من
و اى کسى که عبادت تنها تو را باید و شاید
و اى محبوب عالمیان
بر آستان مولا و عزیز و سرورم
آن امامى که سالهاست به انتظارش نشسته ام
تا راه و چاهم بنماید
و آن عزیزى که
خود سالهاست جام هدایت از دست تو نوشیده است
آرى همو را مى گویم که
قصد برپایى علم محبتت را در گستره گیتى دارد
که درود بى پایان تو بر او و خویشان بزرگوارش باد
نه تنها از جانب من و پدر و مادرم که
از سوى هر آنکه طعم ذره اى ایمان و محبت را چشیده باشد
چه در شرق عالم بزید و چه در غرب هستى
در خشکى قدم نهاده باشد
یا که در دریا به سیر بپردازد
همسنگ عرش بزرگ و با عظمت خود
و برابر تمام آنچه بویى از تو دارند؛
که تنها تویى که مى دانى که چه تعدادند
و هر کدام در هر کجا چه مى کنند
درود و صلوات خود را بفرست.
بار الها!
خود شاهد باش که
چنان عهد و پیمانى بر محبتش مى بندم که
نه تنها بامدادان امروز که
کار هر صبح و شام من باشد.
و هیچگاه دست از آن نشویم
پس اى مهربان بى همتا!
مرا یارى نما که یارش باشم و
قوتم بخش که همراهى اش کنم.
و تا آنجا که در توانم باشد،
مرا پاسبخش حریمش گردان
پیش از آن دم که لب به حاجت گشاید
و پیش از آنکه رقیبان گوى سبقت از من بربایند
خواسته اش را برآورده کرده باشم،
به یک اشارتش سر و جان بدهم
و بر اثبات گفته ها و کرده هایش، برهان بیاورم.
خود یارى نما که
بر همگان بنمایانم که
بیش از همه شان دلم را برده است
و این نعمت را بر من عطا کن که
به عشق او و در برابر چشمان دلربایش
جام شهادت را سر کشم.
پروردگارا، مباد!
ولى اگر تو خود خواستى که میان من و او
با مرگ که قسمت همه خواهى گرداند
فاصله بیندازى
بینداز
و در پس آن در حالى که بر تنم کفنى
همسان تشنگان شهادت پوشانده
و در دستانم شمشیرى از نیام برکشیده
و نیزه اى تشنه خون نامردمان مانده
و بر لبانم لبیک ندایش را مترنم گردانده باشى
مرا از قبرم بیرون آر
چه در شهر باشم و چه در صحرا
پروردگارا،
چه مى شود بینایى چشمانم را باز مى گرداندى تا
آن خورشید تابان و قرص درخشان را به نظاره مى نشستم
و به آفتاب جمالش سرمه اى بر دیدگانم مى کشیدى،
چه مى شد در ظهور او کمى هم که شده
تعجیل به خرج مى دادى
و آمدنش را آسان مى نمودى
نظام آکنده از عدل و مهرش را
در همه جا مى گستراندى و
مرا همراهش میگرداندى؟
نفوذى به فرمانش بخش و
پشتش را به خودت گرم نما.
مهربانا،
جهان به دست او آباد مى شود
مردگان به دست او زنده مى شوند،
و حالا
همان طور که خبر داده بودى
مردم همه جا و همه چیز را در آب و خاک
به دستان خویش آلودند
و چه راست خبر داده بودى
خدایا!
پس چرا این یار غایب از نظر ما نمى آید
همو که همنام و همگون جد بزرگوارش مى باشد
تا که آنچه تباهى است در هم شکند
و حقیقت را
آنگونه که شایسته اش باشد تجلى بخشد؟
محبوبا!
او را فریادرس هر بیچاره اى که هست،
یاریگر هر بى پناهى که یافته شود،
هر حکمى که از تو به کنارى زده شده،
و هر آنچه که از زحمات پیامبر و از آثارش نیست و بر باد رفته بگردان.
تواناى خوبم،
تو خود حافظ و نگهبانش باش که
ستمگران به کمینش نشسته اند
خداوندا!
نه تنها ما را
که پیامبر خوب و مهربانت را – که درود تمام عالمیان بر او باد – و همه دلدادگانش را به تماشاى رخساره زیبایش بنشان
و غم از دل همه ما بزداى
بار پروردگارا!
آیا شود که این عقده غم ز گلوهامان بگشایى
و او را در میان ما جاى دهى؟
بارالها!
تو که دریاى رحمتت همگان را در خود جاى دهد
خوب مى دانى که
بیگانگان آمدنش را دور
و ما نزدیک انگاریم
پس اى یکتاى بى همتا،
با هر چه سریعتر آمدنش
در امور ما گشایشى بنما.
خداوندا!
آیا کبودى پایم را مى بینى
از بس که از فراقش و به امید دیدارش
در آرزوى تسریع در وصالش بر آن کوفته ام و
فغان از جان کشیده ام که:

العجل، العجل، یا مولاى صاحب الزمان
آمین یا رب العالمین

 

 موعود شماره سى وپنج

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *