شعر

نوید
ورود شاه جهان را اماره ها بینم
نوید بخش قدومش ستاره ها بینم
دلم ز شوق تو گویى ز سینه بیرون شد
چو من به ظلمت یلدا شراره ها بینم
به جستجوى جمالش به دیده پر اشک
به هر طرف نگرم من اشاره ها بینم
چرا امید ندارم به وصل آن محبوب
نشان وصل بسى در نظاره ها بینم
ز روزگار وصالش چو از خدا پرسم
بسى نوید دراین استخاره ها بینم
چو گفتگو بکنم با دلم در این معنى
چه مژده ها که در این استشاره ها بینم
درون سینه بسى موج مى زند امید
چراغ مژده چو من بر مناره ها بینم
عجب مدار چو مى بینیم گریبان چاک
به راه عشق بسى سینه پاره ها بینم
سید محمد حکاک

تا بهار خواهم مرد
بیا وَ گرنه در این انتظار خواهم مفرد
اگر که بى تو بیایید بهار، خواهم مفرد
به روى گونه من، اشک سال ها جارى است
و زیر پاى همین آبشار، خواهم مفرد
نیامدى و خدا آگه است، من هر روز
به اشتیاق رفخَت چند بار خواهم مفرد
خبر رسید که تو با بهار مى آیى
در انتظار تو، من تا بهار خواهم مفرد
پدر که تیغ به کف رفت، مژده داد که من
به روى اسب سپیدى، سوار خواهم مفرد
تمام زندگىف من در این امید گذشت
که در رکاب تو با افتخار خواهم مفرد
پدر که رفت به من راستْ قامتى آموخت
به سان سَروف سَهى، استوار خواهم مفرد محسن حسن زاده لیله کوهى

برسد به دست ذوالفقار

سلام مریدانه مرا از زمین پر شده از ظلم و جور بپذیر .
سال هاست که از تو دور مانده ایم .
سال هاست که نشانى از تو از قاصدک هاى بى خبر تمنا کرده ایم .
سال هاست کبوتران حرم دل از پى تو روانه شده اند، امّا باز نیامدند…
یادش بخیر آن روزها که ملکوت نام تو را در گوش هستى زمزمه مى کرد، چه فخرى بر عالم مى فروختیم!
یادش بخیر آن روزها که تو بودى و عشق و على، چه مباهاتى بر مجنون مى کردیم .
یادش بخیر آن روزها که گیسوان تو در رقص خون به هم مى تابید، چه غرورى جانمان را سرمست مى کرد!…

دلم گرفته است. دلم سخت گرفته است و تو اى ذوالفقار همچنان آرامى!
مى دانم بى على سرف ماندن ندارى و تاب هیچ نمى آورى امّا تو را به جان مرتضى قسم، ببین سیرى ظالمان شکم باره را .
ببین گرسنگى مظلومان پوست بر استخوان چسبیده را.
ببین جور و ستم دنیا را .
ببین فریاد خاموش مستضعفان زمین را .
ببین غوغاى تیرگى و ظلمت را .
ببین جنجال فتنه و فساد را.
پس چه شد عدالت موعود علوى؟
چه شد وعده تو با على؟
مگر تو میراث على در دستان مقدس فرزند فاطمه نیستى؟
مگر قرار نیست مهدى با پرچم بدر و پیراهن پیامبر و شمشیر على بیاید؟
مگر حدیث فضیلت عدل بر جان تو نجوا نشد؟
مگر تحقق عدالت جز با حضور تو ممکن است؟

ذوالفقار!
عاشقان على چشم به راه تواند و قیامت را به انتظار نشسته اند.
برخیز! برخیز و حجت اهل بیت را تنها و بى عدالت على مگذار .

سهیلا صلاحى اصفهانى

ماهنامه موعود شماره ۳۰

Check Also

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *