اشعار

قرار هستى ما…
دهید مژده به یاران که یار مى آید
قرار گیتى چشم انتظار مى آید
کلید صبح به دست و سرود عشق به لب
ز انتهاى شب آن شهسوار مى آید
ز تنگناى خیالم گذشته است و کنون
به پهندشت دلم آشکار مى آید
طلسم کین به سرانگشت مهر مى شکند
بشیر دوستى پایدار مى آید
سخاى اوست که از چشمه زار مى جوشد
شمیم اوست که از لاله زار مى آید
به جلوه اى که از او دیده آفتاب، چنین
به جیب برده سر و شرمسارى مى آید
جهان براى تماشا به پاى مى خیزد
به پایبوسى او روزگار مى آید
دریغ! کز غم خوبان گرفته است دلش
چو لاله ملتهب و داغدار مى آید
فاطمه راکعى

قرار دل بى قراران
مسیر مسیح بهاران کجاست
صفاگستر لاله زاران کجاست
رگ و ریشه لاله از هم گسست
گل اندیشه سربداران کجاست
ز سرگشتى، جان سرگشته ام
قرار دل بى قراران کجاست
سرم را شده ابر خون سایه بان
نشانى ز الماس باران کجاست
در این دشت دلگیر یأس آفرین
نواى خوش آبشاران کجاست
خمارى سیه کرده روى مرا
فلق ساغر مى گساران کجاست
زمین گشته بتخانه بتگران
تبردار ایمان تباران کجاست
من و انتظار و شب بى کسى
خدایا دگریار یاران کجاست
گل نرگس آفتابى جبین
امید دل شب شکاران کجاست
احد ده بزرگى

بهار حضور
صداى بال ملایک ز دور مى آید
مسافرى مگر از شهر نور مى آید؟!
دوباره عطر مناجات با فضا آمیخت
مگر که موسى عمران ز طور مى آید؟!
ستاره اى شبى از آسمان فرود آمد
و مژده داد که: صبح ظهور مى آید
چقدر شانه غم بار شهر حوصله کرد
به شوق آنکه پگاه سرور مى آید
به زخم هاى شقایق قسم، هنوز از باغ
شمیم سبز بهار حضور مى آید
مگر پگاه ظهور سپیده نزدیک است؟
صداى پاى سوارى ز دور مى آید؟
ناصر فیض

یگانه فاتح
فروغ بخش شب انتظار، آمدنى ست
نگار، آمدنى غمگسار، آمدنى ست
به خاک کوچه دیدار آب مى پاشند
بخوان ترانه شادى که یار آمدنى ست
ببین چگونه قنارى ز شوق مى لرزد!
مترس از شب یلدا! بهار آمدنى ست
صداى شیهه رخش ظهور مى آید
خبر دهید به یاران: سوار آمدنى ست
بس است هر چه پلنگان به ماه خیره شدند
یگانه فاتح این کوهسار، آمدنى ست
مرتضى امیرى اسفندقه

انتظار
چه کردى، انتظار، اى انتظار لاله گون با من؟
که اینسان همسفر شد جاى دل یک لجه خون بامن
چراغ دیده روشن داشتم از بس به اینک
به جاى دیده همراه است بحر واژگون با من
تو را فریاد کردم در سکوت لحظه ها، امّا
به پژواک صدا دمساز شد شور جنون با من
حضورت طرفه گلزارى ست ما چشم انتظاران را
بیا، مپسند از این بیش غوغاى درون با من
شکسته دل ز سنگ هجر تو، اى منتظر بنگر
روان این قایق بشکسته بر دریاى خون با من
سپیده کاشانى

شکوفه صبح
اى کاش که انتظار معنى مى شد
بى تابى جویبار معنى مى شد
وقتى که سحر شکوفه صبح دمید
با آمدنت بهار معنى مى شد
کریم على زاده

دوبیتى
بیا باران براى ما بیاور
بهاران را به این صحرا بیاور
عطش داریم، تا کى قطره قطره؟
بیا و با خودت دریا بیاور

از این بن بست تنگ من منى ها
ببر ما را به دشت روشنى ها
به قرآن، بى تو احساسى غریبیم
در این دنیاى آدم آهنى ها
خلیل ذکاوت

معنى حیات
من مرده بدم روح و روانم دادى
معنى حیات را نشانم دادى
در راه خودى پویه بیخود بودم
زین راه به راه خود امانم دادى
سیدمحمدحکاک

قسم
والشمس که بى روى تو من حیرانم
والفجر که بى وصل تو در بحرانم
واللیل که بى موى تو روزم تاریک
والعصر که بى عشق تو در خسرانم
سیدمحمدحکاک
ایوبى صبور
دو دستت برگرفت از آستین تا کسب نور از عرش
که آرد در شبت داوود فانوس زبور از عرش
بمان با درد خود در انتظار حضرت موعود
که نازل مى شود بر خاک، ایوبى صبور از عرش
به قوطى لایموت از آسمان ها خاک محتاج است
نگاه خاکیان بى نور تو افتاده دور از عرش
شبیه چشم هاى روشنت یک شب دعا فرما
بباران بر قنوت تشنه ام باران نور از عرش
کدامین روز مى پیچد بهشتى بر تن این خاک؟
بگو کى مى دمد موسیقى گرم ظهور از عرش
بیا با محشرى کبرى و با غوغاى رستاخیز
بگو نازل شود انفاس تو چون نفخ صور از عرش
صالح محمدى امین

سوار
بوى خوش لاله زار مى آید و او
نرگسْ نرگسْ، خمار مى آید و او
از دور سوار شال سبزى پیداست
من معتقدم، بهار مى آید و او
صادق رحمانى

ماندیم و ندیدیم به ناز آمدنت
چون سرو سرافراز، فراز آمدنت
دل در خم کوچه شهادت مانده ست
یک عمر در انتظار از آمدنت
صادق رحمانى

امید
بیا! وگرنه در این انتظار خواهم مرد
اگر که بى تو بیاید بهار، خواهم مرد
به روى گونه من، اشک سال ها جارى است
و زیر پاى همین آبشار خواهم مرد
خبر رسید که تو با بهار مى آیى
در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد
نیامدى و خدا آگه است: من هر روز
به اشتیاق رفخت، چند بار خواهم مرد
پدر که تیغ به کف رفت مژده داد که من
به روى اسب سپیدى، سوار، خواهم مرد
تمام زندگى من در این امید گذشت
که در رکاب تو با افتخار خواهم مرد
پدر که رفت به راست قامتى آموخت
به سان سرو سهى، استوار، خواهم مرد
محسن حسن زاده

کسى مى آید از راه
تو صد مدینه داغى، تو صد مدینه دردى
یتیم مى شود خاک، اگر که برنگردى
تمام شب نیفتاد صداى زوزه باد
چه بادهاى سردى، چه کوچه هاى زردى
دو کوچه آنطرفتر، بپیچ سمت لبخند
شکوفه مى فروشد بهار دوره گردى
کسى مى آید از راه، چه ناگهان چه ناگاه
خداى من چه روزى! خداى من چه مردى!
از آسمان چارم، مسیح بازگشته ست
زمین ولى چه تنهاست، مگر تو بازگردى
علیرضا قزوه

بوى یوسف مى دهد پیراهنت
برنخواهم داشت دست از دامنت
بوى یوسف مى دهد پیراهنت
ز انتظارت گشت چشمانم سپید
کو نسیمى، کاورد سوى منت
گشته ام در رهگذارت خاک راه
تا که بنشینم به چین دامنت
تا نفس دارم بیا تا با غزل
پاک سازم خستگى را از تنت
کم مبادا از سر »قصرى« دمى
سایه گیسو پریشان کردنت
کیومرث عباسى (قصرى)

آدینه
کاش بودم شبیه آیینه
ساده و بى ریا و بى کینه
بازدارد، هواى شبگردى
دلم این خرقه پوش پشمینه
از شراب غمت بنوشانم
جرعه اى اعتقاد دیرینه
آه از آن دم که شعله ور گردد
کوه آتشفشان این سینه
رفته اى و به شوق آمدنت
مى شمارم هنوز، آدینه
ایوب پرندوار

سبزپوش اسب سوارى…
گوش کن! مى شنوى همهمه دریا را؟
تپش واهمه خیز نفس صحرا را؟
نور، بى حوصله در پنجره مى آشوبد
باز کن پنجره بسته گلدان ها را
واژه ها در شعف شعر شدن مى رقصند
دیدى آنک به افق چرخش مولانا را
شیهه اسب کسى در نفس طوفان است
گوش کن! مى شنوى همه دریا را؟
سبزپوش است سوارى، گل و قرآن در دست
آب مى پاشد، یک مرقد ناپیدا را
قنبرعلى تابش

اى ظهور ناگهانى
اى بشارت بهشتى، اى ظهور ناگهانى
یک غزل به من نظر کن، با دو چشم آسمانى
در مقام از تو گفتن، ناتوان ناتوانم
مى کنم تو را تکلم، با زبان بى زبانى
دیدن تو آرزویى، از تبار غیرممکن
پشت خلوت خیالم، مثل بوى گل، نهانى
مى دوم نشانه ات را پابه پاى بوى حسرت
مى دوم نشانه ات را، پابه پاى بى نشانى
تو، عبور یک خیالى، رد پا نمانده از تو
از کجا گذشته اى تو، اى نسیم ناگهانى؟!
رد قلب عاشقت را، از غزل گرفته ام من
اى تغزل مجسم، اى غزل ترین نشانى
کى ظهور مى کنى تو، آفتاب عالم آرا؟
کى ظهور مى کنى تو، اى فروغ جاودانى؟
حاجتى ندارم از تو، جز تبسم ظهورت
کى غبار غیبتت را، از دلم مى تکانى؟!
رضا اسماعیلى

 

 ماهنامه موعود شماره ۲۸

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *