چه گنبد کوچکى!

سهیلا صلاحى اصفهانى

مفتقرا متاب رو از در او به هیچ سو
زانکه مس وجود را فضّه او طلا کند
اینجا اتاقکى است با دیوارهایى از سنگ سیاه؛
قبرى کوچک، محفظه اى چوبى و پارچه اى سبزف سبز.
و دل دریایى تو که از پس قرن ها هنوز در تلاطم است و بى قرار.
انگار همین دیروز بود که تو را از »نوبه« به »مدینه« آوردند و پیامبر، نمى دانم در پیشانى بلندت کدامین رمز و راز عشق را خوانده بود که تو را محرم زهرا یافت و یکراست راهى خانه دردانه اش شدى.
اى سرشار از برکت حضور!
آمده ام تا از زبان تو، حکایت والگان را بشنوم.
آمده ام تا برایم قصه عاشقان را بگویى.
آمده ام تا سرود رویش را بر جانم تلاوت کنى.
آمده ام تا سرّ اهل خانه را برایم فاش سازى.
آمده ام تا جرعه اى از کوثر فاطمه را بر من بنوشانى و مرا تا »فصلّ لربک وانحر« پیش برى.
آمده ام تا زخم هایت را بشمارم.
آمده ام تا ناله هایت را بشنوم.
آمده ام تا رنج تو را هزاربار مرور کنم.
آمده ام تا با تو بگریم، آنچنان که تو با فاطمه در سوگ رسول گریستى. آنچنان که با على در عزاى فاطمه گریستى. و آنچنان که با زینب بر شهادت حسین، خون باریدى.
اى لایق ترین شاهد خوبان!
شگفتا از رفاقت و دوستى تو، از بردبارى و صبر تو!
از علم و فضل تو، از جرأت و احتجاج تو!
از تقوا و پاکى تو!
و اگر نبود این همه، چگونه سزاوار مى شدى منزلتى را که یافته اى؟
اى دست هایت به اجابت واصل!
تو نیز تبلور ایثار و تجسم جودى. مگر مى شود بر سفره اهل بیت نشست و چون آنان لوجه اللَّه اطعام نکرد؟
اى کاش مى توانستم اشتیاق تو را براى نظر به ملکوت دریابم.
اى مرتبه تو کجا و معرفت ما کجا؟!
آنان که به صدق حسن، عارفشان مى نامند، در ظاهر کلام تو درمانده اند چه رسد به باطن مقامت؟
مگر کم است بیست سال هیچ جز کلام خدا بر زبان نیاوردن، با قرآن سخن گفتن، با قرآن جواب دادن، با قرآن زیستن و با قرآن مردن.

عجبا فضاى اینجا آکنده از عطر کلام على است:
ألّلهم بارک لنا فى فضّتنا
مفتقرا متاب روى

 

ماهنامه موعود شماره ۲۷

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *