«ناشناس کوفه»
کیست امشب تا انبان نان و خرما بر دوش، به انتظار یتیمان پایان دهد؟
کجاست امشب آن شب رو ناشناس روی پوشیده، که چراغ خانه ای باشد به مهربانی؟
امشب، آن شب رو ناشناس انبان بر دوش، چرا نمی آید؟!
«ناشناس کوفه»
کیست امشب تا انبان نان و خرما بر دوش، به انتظار یتیمان پایان دهد؟
کجاست امشب آن شب رو ناشناس روی پوشیده، که چراغ خانه ای باشد به مهربانی؟
امشب، آن شب رو ناشناس انبان بر دوش، چرا نمی آید؟!
کوچه گریست، کوزه شکست و زانوان زمین دو تا شد.
حسن آرام، و حسین آرام تر؛ اما کدام اشک می خواهد آتش دل زینب را فرو نشاند؟ فرزندان علی به یاد دارند پرواز مادر را، که در ساحت اندوه و اشک و ناله، دستان پدر، آرامشان نمیکرد و زینب، جز به آوای گرم علی، رخت بر بستن مادر را تاب نمی آورد؛ اما چگونه است اکنون و کدام دست و چه آوا باید، تا اندوه اشک و ناله را فرو نشاند؟
اکنون، قصه دل چاک چاک علی را فرق خونینش می سراید و سرود، بدرقه روح بزرگ علی «های های» گریه های یاران است.
فاطمه، همسر رنج دیده ام! من می آیم به سوی تو، همه تنهایی ام را با تو بگریم.
من می آیم تا در کنار رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم سال های سکوت را شکوه کنم.
آه، فاطمه جان! به خدا بی تو ماندن دشوار بود در «این دنیای هزار رنگ».
من می آیم تا بار مصیبت های پس از این، تنها بر دوش تو نماند.
تا با تو باشم.
وقتی جگر پاره پاره حسن را میبینی و سر بر نیزه حسینم را. با تو باشم، هنگامیکه به پیشواز ۷۲ شهید عاشورا میشتابی…
حالا کوچه گریان و آسمان نالان است؛ پس از این شب هولناک، دریا تیره است، مرد ناشناس انبان بر دوش، آن که مرهم زخم های یتیمان بود، مردی است که اکنون سفری بزرگ را آغاز کرده است، مردی تنها، که واژه نامه سکوت را از بر بود.
امشب، آری همین امشب فهمید که مرد روی پوشیده، علی بن ابی طالب است.