مثل آدمهای خاکی
آسمانی هستی امّا، جسمت از جنس زمین است
گرچه روح مهربانت، با ملائک همنشین است
مثل آدمهای خاکی، درد را میفهمی، آری
در جهان همزاد روحت، دردهای سهمگین است
بس که جانسوزست فصل دردهای بی بدیلت
روبهروی دردهایت، آه بانو، نقطه چین است
درد تو درد فدک نیست، شکوه از نان و نمک نیست
ای شهید تهمت و کین! درد تو، قرآن و دین است
چیست سهمت از جهان؟ غم، بیت الاحزانی فراهم
ای عزاتر از محرّم، سهمت از دنیا همین است!
باز توفان مصیبت، بر تو میتازد ز هر سو
از برای چیدن تو، باز ظلمت در کمین است
خشمِ در، دیوار، آتش، میخ، خشم تازیانه
روز عاشورا است گویی، ذوالجناح درد زین است
بالهایت سوخت بانو، در میان خشم آتش
بین دیوار و دری تو، لحظههای واپسین است
زخمهای سینه سرخت، میکند رسوا ستم را
بر زبان زخمهایت، خطبههای آتشین است
سوختی پرپر شدی تو، خاک و خاکستر شدی تو
سوختن تقدیر شمع و مذهب پروانه این است
رفتی و مثل معمّا، ماندهای در ذهن دنیا
ردّ پای داغ سرخت، پشت ابهام زمین است
کوثری، خیر کثیری، وارث بوی بهشتی
نام سبز و روشن تو، فاطمه، بانوی دین است
رضا اسماعیلی
آسمانی هستی امّا، جسمت از جنس زمین است
گرچه روح مهربانت، با ملائک همنشین است
مثل آدمهای خاکی، درد را میفهمی، آری
در جهان همزاد روحت، دردهای سهمگین است
بس که جانسوزست فصل دردهای بی بدیلت
روبهروی دردهایت، آه بانو، نقطه چین است
درد تو درد فدک نیست، شکوه از نان و نمک نیست
ای شهید تهمت و کین! درد تو، قرآن و دین است
چیست سهمت از جهان؟ غم، بیت الاحزانی فراهم
ای عزاتر از محرّم، سهمت از دنیا همین است!
باز توفان مصیبت، بر تو میتازد ز هر سو
از برای چیدن تو، باز ظلمت در کمین است
خشمِ در، دیوار، آتش، میخ، خشم تازیانه
روز عاشورا است گویی، ذوالجناح درد زین است
بالهایت سوخت بانو، در میان خشم آتش
بین دیوار و دری تو، لحظههای واپسین است
زخمهای سینه سرخت، میکند رسوا ستم را
بر زبان زخمهایت، خطبههای آتشین است
سوختی پرپر شدی تو، خاک و خاکستر شدی تو
سوختن تقدیر شمع و مذهب پروانه این است
رفتی و مثل معمّا، ماندهای در ذهن دنیا
ردّ پای داغ سرخت، پشت ابهام زمین است
کوثری، خیر کثیری، وارث بوی بهشتی
نام سبز و روشن تو، فاطمه، بانوی دین است
رضا اسماعیلی