آهسته آهسته…!
مرا با خویش خواهد برد غم آهسته آهسته
شب شیطانى و نفس و ستم آهسته آهسته
تو اى آیینه در آیینه در آیینه نورانى
شبى بگذار بر چشمم قدم آهسته آهسته
بگو امشب کدامین سمت و سو آیینه مى پاشى
که بر جا پاى تو بوسه زنم آهسته آهسته
چنان مى سوزم از خال سیاه روى مه پوشت
که خالى مانده یادم از خودم آهسته آهسته
بیا یک شب فقط یک شب تماشا کن مرا وقتى
که مى گریم به نامت دم به دم آهسته آهسته
زمین در انتظارت گرد خود از درد مى پیچ
د زمان افتاد گویى از قدم آهسته آهسته
مرا با خویش خواهى برد، مى دانم و الا من
کنار یاد تو جان مى دهم آهسته آهسته
تمام آسمان را بسته مى بینم درى بگشاى!
که دارم از خودم دل مى کنم آهسته آهسته…!
سید محمدعلى رضازاده (عاصى)، فریدونکنار
سایه سبز
به جز عشق راز مگویى نمانده است
به جز مرگ هیچ آرزویى نمانده است
افق تا افق خشک و عریان نشسته
براى زمین آبرویى نمانده است
غروب است و وحشت در این دشت حیرت
سکوت است و خنجر، گلویى نمانده است
خدا سایه اى سبز روى زمین داشت
زمین، تشنه جا مانده، «او»یى نمانده است
به فریادمان رس که دیگر کسى را
به جز تو امیدى به سویى نمانده است
حمیدرضا شکار سرى
فخر انسان
اى خدا آن رهبر موعود ما کى خواهد آمد؟
وان یگانه گوهر مقصود ما کى خواهد آمد؟
زینت اسلام و قرآن آیت تقوا و ایمان
یادگار مسجد و مسجود ما کى خواهد آمد؟
آن طبیب دردمندان، یاور ما مستمندان
منجى دین، مهدى موعود ما کى خواهد آمد؟
قائم آل محمد، نرگس بستان احمد
مظهر احسان و لطف و جود ما کى خواهد آمد؟
آن عزیز مصر و کنعان، یوسف یعقوب دوران
سوسن و ریحان و یاس و عود ما کى خواهد آمد؟
آنکه دنیا خاک پایش عالم فانى فدایش
فخر انسان جلوه معبود ما کى خواهد آمد؟
صفرعلى شفایى اردکانى (فریاد)
مهتاب روشنگر
از فاطمه یادگار، زینب
فرزانه روزگار، زینب
مجذوب چراغ راه توحید
پروانه جان نثار، زینب
ز آیات حجاب و حسن مستور
یک معجز آشکار، زینب
در پرده شرم و هاله نور
دردانه باوقار، زینب
پیوسته به هر زمان شکوفا
با هر گل و هر بهار، زینب رفعت بنگر که شد على را
خود زینت و افتخار، زینب
همراه حسن، صبور و نستوه
محنت کش و غمگسار، زینب
در زندگى حسین و سجاد همراز
امین و یار، زینب
ما بین دو قله امامت
شد رابط استوار، زینب
با راس برادرش هماهنگ
سرگشته به هر دیار، زینب
او ماه و سر حسین خورشید
روشنگر شام تار، زینب
مانند على به وقت گفتار
پر شوکت و اقتدار، زینب
کوبنده، بیان آتشینش
چون صاحب ذوالفقار، زینب
قربانى عشق، لایموت است
احیاگر این شعار، زینب
داده است حدیث عاشقان را
با نام خود اعتبار، زینب
در کرب و بلا که آخرین بار
شد زائر آن مزار، زینب
هم جاى رقیه بود خالى
هم خسته و بى قرار، زینب
آخر به دیار شام جان داد
با غصه بى شمار، زینب
اینک نظرش «حسان »به مهدى است
در حالت انتظار، زینب
حبیب چایچیان (حسان)
تبسم توحید
در تنگناى حوصله آتش گرفته ام
چندى است بوى زخم سیاوش گرفته ام
بى تو مجال سرعت پرواز من نبود
پایان عشق نقطه آغاز من نبود
چندى است از هواى سرودن بریده ام
از این تب همیشه بودن بریده ام
چون شمع ذره ذره به پایان رسیده ام
از خویش تا جنون بیابان رسیده ام
هر شب به ناله هاى خودم مى رسم
چو شمع دارم به انتهاى خودم مى رسم
چو شمع انگار رنگ عاطفه در باد مرده است
با من شکوه تیشه فرهاد مرده است
در تنگناى حوصله آتش گرفته ام
چندى است بوى زخم سیاوش گرفته ام
شب گریه هاى احمد مختار در من است
تخصیص زخم حیدر کرار در من است
آواز لحظه هاست فراسوى راه من
پژواک سایه هاست شکست نگاه من
ترسى نشسته بر دلم از صورت ز حنجره
مثل عبور یک شبح از پشت پنجره
اى بغض سرخ فاطمه!
با من سخن بگو در این غرور همهمه
با من سخن بگو من با هواى سرد خیابان غریبه ام
با لحظه هاى بى سر و سامان غریبه ام
بى تو به یاد ساقه مریم دلم خوش است
در انتظار خنده شبنم دلم خوش است
این لحظه هاى فاصله از ما بریده باد
این تنگناى حوصله از ما بریده باد
از زمهریر حادثه سرد است زخم من
آرى شکاف خنده درد است زخم من
چندى است در فراق تو تنها نشسته ام
شمشیر را به گرده مهتاب بسته ام
در انتظار دست تو آتش گرفته ام
چندى است بوى زخم سیاوش گرفته ام
این زخمها مقدمه گام سبز توست
سوز جگر تبسمى از نام سبز توست
زخمى است باز سینه آتش ضمیر من
این تا همیشه سرخ جراحت پذیر من
اى صاحب زمین و زمان، منتظر بیا
اى جمعه خیز آینه ها در نظر بیا
اى لحظه هاى غربت دلها کبود تو
اى زخمى نگاه زمین در نبود تو
در خشکسال گرم عطش بغض رود باش
اى خنده هاى صاعقه در چشم، زود باش
بى تو شکسته ساحت لا تقنطوى دل
خون است از فراق رخت در سبوى دل
بى تو لبى به سوى تبسم گشاده نیست
چشمان خیس و خسته مردم گشاده نیست
بى تو بهار بوى طراوت نمى دهد
خود را به باغ خاطره عادت نمى دهد
آتش کشید روح عطش در گلوى دل
پر شد ز بده هاى تعلق سبوى دل
هر جلگه اى به مرز خیابان رسیده است
انگار عمر عشق به پایان رسیده است
اى کاش از نگاه تو بیرون نبود دل
در حسرت حضور تو دلخون نبود دل
اى انعکاس آینه ها در صداى تو
نور نگاه خسته دلان خاک پاى تو
اى انحناى خنجرت آبروى آفتاب
خندیدنت همیشه فراسوى آفتاب
ما عشق را به عشق على برگزیده ایم
درد تو را به قیمت ایمان خریده ایم
اى چشم تو شبیه دو ابروى احمدى
اى آخرین تبسم آل محمدى
الیاس بوى بارش ابر تو بود و بس
ایوب هم خلاصه صبر تو بود و بس
موسى به یاد نام تو زد در شکاف نیل
معنى گرفت از تو پر و بال جبرئیل
تاب تو را نداشت به عشقت تب زمان
ذوق سماع حضرت عیسى است آسمان
اى یکه تاز عرصه طاها، شروع کن
از مشرق تجلى ایمان طلوع کن
از خون لاله شام عطش صبح عید ش
د چشمان عاشقان به حضورت سفید شد
خوب است در حریم تو ظهر نماز
عشق گرم حضور حضرت چشمت نیاز
عشق خوب است در رکاب تو
زخم غرور ما عشق است در حریم تو
بى سر حضور ما طاووس ناز آل على در چمن، بیا
آیینه پر شد از تب یابن الحسن بیا
در ما پر است ذوق عطش در میان خون
شوق به سجده رفتن بى سر میان خون
اى دادخواه خسته دلان، داد ما برس
بى تو شکسته ایم، به فریاد ما برس
حمید کرمى
ماهنامه موعود شماره ۱۵