اسلامیان و غربیان

ادوارد سعید
مشرق زمین در حالی بخش پست‌تر جهان قلمداد می‌شود که از موهبت وسعت‌ پهناورتر و پتانسیل بیشتری برای قدرت نسبت به غرب برخوردار بوده است. از این رو، اسلام همیشه متعلق به مشرق زمین در نظر گرفته شده است و نگاه به آن، با دشمنی و ترس همراه بوده است. البته برای این وضعیت، دلائل سیاسی، روان‌شناختی و مذهبی می‌‌توان برشمرد، ولی همه‌ی این دلائل از برداشتی نتیجه می‌شود که اسلام را رقیبی وحشتناک و چالش آخرالزمان در برابر مسیحیت می‌داند.

 

 

در ادبیات گرایش‌مدارانه‌ی رسانه‌های غربی، اسلام تنها دو معنا دارد که هر دوی آنها ناپذیرفتنی و به دور از واقعیت‌اند.
از یک سو، اسلام‌ برای آنان حیات دوباره‌ی تهدیدی است که خطر بازگشت به قرون وسطی را برایشان تداعی می‌کند و نظام دموکراتیک دنیای غرب را تهدید به براندازی می‌کند. از دیگر سو، مظهر واکنش‌های دفاعی در برابر تصویر تهدیدآمیزی که از آن ارائه می‌شود معرفی می‌گردد، به ویژه زمانی که بنا بر دلائل ژئوپولتیکی، سخن از کشور هم‌پیمان مسلمانی چون عربستان و یا مسلمانان افغانی که در برابر اتحاد شوروی سابق می‌جنگیدند به میان می‌آید.
چنانچه کسی بخواهد در دفاع از اسلام سخن بگوید، وادار می‌شود که آن را به شکل «عذرخواهانه‌ای» اعلام کند. علاوه بر اینها، گاه و بیگاه این حماقت را به خرج می‌دهند که تلاش می‌کنند اسلام را با وضعیت کنونی این یا آن کشور اسلامی‌یکی قلمداد کنند.

پس از کتاب شرق‌شناسی برایم ثابت شد که اساساً حوزه‌ی معنایی اسلام چقدر باریک و محدود است. با اینکه من در این کتاب برای نشان دادن این مطلب که مباحث کنونی درباره‌ی مشرق زمین یا درباره‌ی اعراب و اسلام، اساساً مبتنی بر پنداری نادرست هستند، رنج بسیاری را متحمل شدم، کتابم بیشتر به عنوان دفاع از اسلام واقعی تفسیر شد. در حالی که مقصودم آن بود که هر بحثی در غرب درباره‌ی اسلام از ریشه‌ دارای نقص است، نه تنها به این سبب که فرضی ناموجه در نظر گرفته می‌شود، تعمیمی ایدئولوژیکی که تمامی ویژگی‌های گوناگون حیات اسلامی را در بر می‌گیرد، بلکه به این دلیل که صرفاً تکرار این خطاست که می‌پندارد دیدگاه واقعی اسلام، الف و یا ب و یا ج است. هنوز هم از جاهای مختلف برای ایراد سخنرانی درباره‌ی معنای حقیقی انقلاب اسلامی و یا دیدگاه اسلام درباره‌ی صلح دعوت‌نامه دریافت می‌کنم. چه یک فرد برای دفاع از اسلام به پا خیزد و چه خاموش بماند، تلویحاً پذیرنده‌ی اتهام‌های اسلام جلوه می‌کند.
آشکار است که رد اتهامات مشکلی را حل نمی‌کند. چون اگر مدعی هستیم که اسلام معنایی بسیار فراتر از دو تصویری که ارائه می‌شود دارد، بنابراین باید ابتدا فضایی را آماده کنیم تا بتوانیم درباره‌ی اسلام گفت‌وگو کنیم.
کسانی که می‌خواهند ادبیات ضدغربی یا ضداسلامی حاکم بر رسانه‌ها و محافل روشنفکری لیبرال را رد کنند و یا از ایده‌آل‌سازی اسلام جلوگیری کنند، به زحمت برای خودشان جایی برای ایستادن یافته‌اند چه رسد به آنکه بخواهند آزادانه بر روی آن حکومت کنند.
حداقل از پایان قرن هجدهم تا به امروز، واکنش جهان غرب در برابر اسلام، متأثر از تفکر شرق‌شناسی بوده است..
مبنای چنین تفکری، یک جغرافیای خیالی است که در آن جهان به دو بخش نامساوی تقسیم می‌شود. بخش بزرگ‌تر و متفاوت که مشرق زمین خوانده می‌شود و دیگری، دنیای ما و یا مغرب زمین. چنین تقسیم‌بندی‌ای وقتی صورت می‌گیرد که یک فرهنگ درباره‌ی فرهنگی دیگر می‌اندیشد، متفاوت با آن، ولی جالب این است که مشرق زمین در حالی بخش پست‌تر جهان قلمداد می‌شود که از موهبت وسعت‌ پهناورتر و پتانسیل بیشتری برای قدرت نسبت به غرب برخوردار بوده است. از این رو، اسلام همیشه متعلق به مشرق زمین در نظر گرفته شده است و نگاه به آن، با دشمنی و ترس همراه بوده است. البته برای این وضعیت، دلائل سیاسی، روان‌شناختی و مذهبی می‌‌توان برشمرد، ولی همه‌ی این دلائل از برداشتی نتیجه می‌شود که اسلام را رقیبی وحشتناک و چالش آخرالزمان در برابر مسیحیت می‌داند.
من هیچ دوره‌ای را در تاریخ اروپا و آمریکا از زمان قرون وسطی نیافته‌ام که بررسی اسلام، بیرون از دیدگاه پیش‌داورانه، خشمگینانه و هدف‌های سیاسی صورت گرفته باشد. شاید این امر شبیه کشفی شگفت‌انگیز به نظر نرسد، ولی آنچه در اعلام جرم گنجانده شده این است که از اوایل قرن ۱۹، به شکل‌های مختلف، یا خود را شرق‌شناس نامیده‌اند یا تلاش کرده‌اند روشمندانه درباره‌ی شرق سخن بگویند. هیچ کس موافق نیست با این گفته که تفسیرگران نخستین اسلام، مانند Herbelot و Venerable، در آنچه گفته‌اند، مجادله‌گران مسیحی پرشوری بوده‌اند. این فرض هیچگاه بررسی نشده است که چون اروپا پیشرفت کرده است و خود را از خرافه و نادانی رهانیده، لاجرم باید شرق‌شناسی را نیز شامل ‌شود. آیا کسانی چون، Massignon, Gibb, Renan, Lane, Sacy شرق شناسانی بی‌طرف بودند؟ آیا به دنبال پیشرفت در حوزه‌های مختلف تاریخ، زبان‌شناسی، انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی در قرن بیستم، محققان آمریکایی که خاورمیانه و اسلام را در پرینستون، هاروارد و شیکاگو درس می‌دادند، بی‌غرض بودند؟
پاسخ منفی است. نه اینکه شرق‌شناسی گرایش‌دارتر از دیگر علوم انسانی و اجتماعی است، بلکه چون ایدئولوژیکی است، همانند سایر زمینه‌ها در معرض آلودگی قرار دارد. تفاوت اصلی در این است که شرق‌شناسان از قدرت و موقعیت خود برای انکار احساسات واقعی خود درباره‌ی اسلام استفاده می‌کنند، با زبان دست و پا شکسته‌ای که هدفش تأیید بی‌طرفی و انصاف علمی‌شان است. نکته‌ی دیگر، بازشناسی یک جریان تاریخی است که به نوعی توصیف نامشخص شرق‌شناسی است. در دوران جدید هر زمانی که بروز یک تنش سیاسی شدید میان غرب و شرق احساس شده است، غرب تمایل داشته که ابتدا به ابزار ظاهراً بی‌طرفانه‌ی علمی متوسل شود تا برخورد خشونت‌آمیز مستقیم. بنابراین از این طریق، اسلام آشکارتر و ماهیت حقیقی تهدید آن مشخص و روش برخورد ضمنی با آن نیز روشن می‌شود! برای روشن شدن این موضوع به دو نمونه‌ی مشابه اشاره می‌کنم.
با نگاهی به گذشته درمی‌یابیم که در طول قرن ۱۹، فرانسه و انگلیس پیش از اشغال بخش‌هایی از سرزمین اسلامی، دوره‌ای را از سر می‌گذارندند که در آن ابزارهای علمی توصیف و شناخت مشرق زمین در حال پیشرفتی چشمگیر بود.
اشغال الجزایر در سال ۱۸۳۰ به دست فرانسه، پیرو دوره‌ای حدود ۲ دهه بود که در طی آن محققان فرانسوی به معنای واقعی کلمه در مطالعه‌ی مشرق زمین تحول ایجاد کردند و آن را از حالت باستانی به شکلی منطقی و بخردانه تبدیل نمودند. البته اشغال مصر در زمان ناپلئون بناپارت در سال ۱۷۹۸ روی داد و باید نکته توجه کرد که وی برای انجام این کار، یک گروه آزموده از دانشمندان را ترتیب داد تا اقدام وی مؤثر واقع گردد. گرچه به نظر من، اشغال کوتاه مدت مصر پایان یک دوره بود. پس از آن دوره‌ای جدید و طولانی، به سرپرستی Sacy در انستیتوی شرق‌شناسی فرانسه آغاز شد و فرانسه رهبر جهانی شرق‌شناسی شد. اوج این دوره زمانی بود که ارتش فرانسه الجزیره را در سال ۱۸۳۰ اشغال کرد.
نمی‌خواهم بگویم که یک رابطه‌ی علی میان دو چیز وجود دارد و یا دیدگاه ضدعقلی اختیار کنم که همه‌ی تحصیلات آکادمیک، لزوماً به خشونت و مصیبت ختم می‌شوند. همه‌ی آن چیزی که می‌خواهم بگویم این است که قدرت‌ها بی‌مقدمه ظهور نمی‌کنند و در دوره‌ی جدید، بدون آمادگی هجوم نمی‌برند. اگر پیشرفت آموزش مستلزم بازتعریف و بازسازی حوزه‌های تجربه‌ی بشری است، سیاستمداران نیز قلمرو نفوذشان را دوباره تعریف می‌کنند تا دیگر مناطق پست جهان را که در آنجا به منافع ملی جدید می‌توان دست یافت شامل گردد.
من بسیار تردید دارم که انگلیس‌ در مدت زمان طولانی حضور در مصر، برای سرمایه‌گذاری درازمدت در شرق‌شناسی زمینه‌سازی نکرده باشد. پایه‌گذاران این جریان افرادی چون Lane و James و William بودند.
از نظر آنان شرق باید مطالعه و اداره شود. دیگر نیازی نیست که مشرق زمین، مکانی دوردست، شگفت‌انگیز و فقیر باقی بماند. غرب می‌تواند در آنجا مانند خانه خود احساس راحتی کند، کمااینکه بعدها چنین کرد.
دومین نمونه مربوط به دوران معاصر است. امروزه شرق‌شناسی به دلیل منابع و موقعیت‌های ژئوپولتیکی آن مورد توجه است. بعد از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده جایگزین جایگاه سلطه‌ی گذشته‌ی انگلیس و فرانسه در دنیای اسلام شده است.
این جایگزینی دو پیامد داشت: شکوفایی چشمگیر علاقه‌ی آکادمیک و تخصصی به اسلام و دوم، تحولی شگرف در عرصه‌ی صنعت چاپ و روزنامه‌نگاری. در نتیجه، امکانات عظیمی متوجه مطالعه اسلام و خاورمیانه شد و اسلام برای هر فردی که جویای خبر است، موضوعی آشنا شد. البته ایالات متحده همواره به اعراب و مسلمانان به عنوان مخازن نفت و تروریست‌های بالقوه می‌نگرد. تصویری که امروزه از اسلام ارائه می‌شود، مخدوش و به دور از واقعیت است که در پس آن غرب به دنبال تأمین اهداف خویش است.


مترجم: حمید پشتوان
  

همچنین ببینید

از كيومرث تا سوشيانس‏

عقيده به ظهور «موعود» مخصوص به دين يا ملت خاص نيست. هر يك از ملل منتشر در عالم به نوعى براى اين اعتقاد اقرار آورده اند و براى رهايى جهان از ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *