آنگاه که از بالا و بُعد آسمانی و ناحیه جاعل خلیفه، به خلافت انسان در زمین بنگریم، نیابت و جانشینی است و آنگاه که از بعد زمینی و بشری و از ناحیه خلیفه شونده و با تکیه بر نقش انسان به موضوع خلافت عمومی نظر کنیم، امامت و رهبری است؛ یعنی هم انسان را به عنوان جانشینی خدا در زمین مییابیم و هم به عنوان امام و رهبر و حاکم.
در صبحگاه آفرینش، خداوند مقصود از خلق آدم(ع) را «خلافت در زمین» اعلام میفرماید و جعل خلیفه را به خودش نسبت میدهد: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً».
این حقّ اوست و نه غیر او که جانشین و خلیفه، انتخاب و جعل نماید، و فرمان سجده، در حقیقت «فرمان متابعت» از مرتبه منیع خلافت تکوینی اعطائی خداوند است.
خلیفه و خلافت از ریشه «خلف»، به معنای «پشت سر» گرفته شده و جانشین است و در بیان دیگر، خلافت به معنی: «بلافاصله بعد از او» و «پشت سر او» است.
قرآن کریم، در مواردی که سخن از ذات خداوند یا دعوت به توحید و یکتاپرستی است یا سخن از افعالی است که خداوند آن افعال را بدون واسطه، خود به انجامش میرساند و واسطهای در آن مقام راه ندارد، از خداوند، با ضمیر متکلّم وحده «اِنّا، انّی، هو، ایّای» یاد میکند. چنانکه در آیه مبارکه «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَه» خداوند، جعل خلیفه را، فارغ از هر واسطهای، به خود نسبت میدهد.
پرواضح است که شأن جمیع مخلوقات ساکن در همه عوالم مُلکی و ملکوتی، ذیل مقام و شأن «خلیفهالله» و پس از ایشان، تعریف میشود و جمیع ساکنان عالم امکان، تحت «ولایت کلّیه الهیّه» خلیفه و جانشین منصوب از سوی حضرت حق، جلّ و علا به سر میبرند و این ولایت در همه امور جزیی و کلّی بر آنها جاری است.
این پذیرفته عقل و فطرت پاک است که خلیفه، الزاماً حائز همه شئون آن کسی است که او را جانشین خود ساخته و خلیفهالله، در خود و با خود، استعداد و لیاقت و تجهیزات لازم را دارد که میتواند در سمت جانشینی، عهدهدار وظیفه هدایت، تدبیرگری، راهبری، اجرا و … شود.
ابنفارس ذیل ریشه «خلف» میگوید:
«خلافت» از آنرو خلافت نامیده شد که شخص دوم پس از شخص اوّل میآید و جای او مینشیند. جانشین به طور مطلق، جانشین تکوینی است. امروزه از این سمت، به عنوان «قائم مقامی» یاد میشود.
شهید سیدمحمّدباقر صدر مینویسد:
«بر اثر خلافت است که انسان شایستگی آن را یافت که فرشتگان بر او سجده کنند و همه نیروهای ظاهری و پنهانی جهان از او پیروی نمایند.»۱
رویه دوم سکّه خلافت و جانشینی، «امامت و رهبری» است. به قول شهید صدر، آنگاه که از بالا و بُعد آسمانی و ناحیه جاعل خلیفه، به خلافت انسان در زمین بنگریم، نیابت و جانشینی است و آنگاه که از بعد زمینی و بشری و از ناحیه خلیفه شونده و با تکیه بر نقش انسان به موضوع خلافت عمومی نظر کنیم، امامت و رهبری است؛ یعنی هم انسان را به عنوان جانشینی خدا در زمین مییابیم و هم به عنوان امام و رهبر و حاکم.
ولایت و امامت، امانت الهی است
ولایت، امامت، خلافت و جانشینی خداوند، امانتی است که آسمانها و زمین و کوهها از پذیرش آن سرباز زدند.
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا…؛ ۲
همانا ما عرضه داشتیم امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها. امّا آنها از حمل آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند؛ ولی انسان آن را برداشت. راستی او ستمگری نادان بود. تا خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند و توبه مردان و زنان باایمان را بپذیرد و خدا همواره آمرزنده و مهربان است.»
با سلسله راویان، از امام صادق(ع) روایت شده است که در تفسیر این آیه فرمودند:
«منظور از آن امانت، ولایت امیرالمؤمنین(ع) است.»۳
افضل اسمای الهی، همان اسم «الولیّ» است و منشأ هر موجودی، تعیینی از اسمای الهی است. بنابراین، آن موجودی که مظهر اسم «الولی» بوده و ناشی از تعیین به آن باشد، از همه موجودات افضل خواهد بود.۴
صلاح دین و دنیا و آخرت خلق روزگار و وصول به نهایت کمال در دست با کفایت ولیّ خداست و همچنین عالم توسط «ولیّالله اعظم» و صاحب ولایت کلّیه، نظم گرفته و بر مدار مقدّر خود میماند.
خداوند امر ولایت و امامت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشت و آنان در خود، توان و ظرفیّت حمل آن را ندیدند و از پذیرش آن سرباز زدند.
ابوبصیر روایت میکند که از امام صادق(ع) در تفسیر آیه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ…» پرسیدم و حضرت پاسخ دادند:
«منظور از امانت، ولایت و منظور از انسان، پدر شرارتها و [همان] انسان منافق است.»۵
جابر، از امام باقر(ع) روایت میکند که پیرامون تفسیر آیه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ…» فرمودند:
«منظور از امانت، ولایت است که آسمانها زمین و کوهها از اینکه آن را به دوش بکشند، امتناع ورزیدند «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» و منظور از انسان که آن امانت را به دوش کشید، ابوفلان است.»۶
حضرت امام سجّاد(ع) درباره کلام خدا فرمودند:
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَه إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماء …؛ ۷
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت (فرشتگان) گفتند: آیا در آن، کسی را میگماری که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو (تو را) تنزیه میکنیم و به تقدیست میپردازیم. فرمود: من چیزی را میدانم که شما نمیدانید و (خدا) همه نامها را به آدم آموخت. سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست میگویید، از اسامی اینها به من خبر دهید. گفتند: منزّهی تو! ما را جز آنچه به ما آموختهای. هیچ دانشی نیست. تویی دانای حکیم. فرمود: ای آدم! ایشان را از اسامی آنان خبر ده و چون (آدم) ایشان را از اسمایشان خبر داد، فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهفته آسمانها و زمین را میدانم و آنچه را آشکار کنید و آنچه را پنهان میداشتید، میدانم؟»
فرشتگان به خداوند پاسخ دادند و گفتند: «أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماء». این را درباره آفریده قبلی، یعنی جان، پدر جنّها گفتند. «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَک» و اینگونه به خاطر عبادتی که بر درگاه خداوند کرده بودند، بر او منّت گذاشتند و خدا از آنان روی گرداند. سپس همه اسمها را به آدم آموخت و به فرشتگان فرمود: «أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاء»، «قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا»، فرمود: «یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم» و او آنان را خبر داد، آنگاه خداوند به آنها گفت «اسْجُدُوا لآدَمَ» برای آدم سجده کنید. آنان سجده کردند…۸
حضرت امام صادق(ع) در پاسخ به سؤال یکی از سؤالکنندگان، پردهها را بالاتر زده و درباره ماجرا میفرمایند:
از عیسیبن حمزه روایت شده است که گفت: مردی به حضرت امام جعفر صادق(ع) عرض کرد: فدایت شوم؛ مردم میپندارند عمر دنیا هفت هزار سال است.
حضرت فرمودند: «چنان نیست که میگویند. خداوند دنیا را خلق کرد و پنجاه هزار سال گذشت و ده هزار سال دیگر آن را خالی و بیگیاه و بدون هیچ موجودی رها کرد. سپس خداوند بر آن شد که بیافریند. آنگاه موجودی را که نه جنّ بود و نه فرشته و نه انسان، در آن آفرید و برای آنها ده هزار سال مقدّر فرمود. چون اجل آنها نزدیک شد، در زمین به فساد پرداختند. پس خداوند نابودشان کرد. باز خدا دنیا را خالی و بیگیاه و بدون هیچ موجودی، ده هزار سال رها کرد. سپس در آن جنّها را آفرید و برای آنها ده هزار سال مقدّر فرمود. چون اجل آنها نزدیک شد، در زمین به فساد و خونریزی پرداختند که این همان گفته فرشتگان است «أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماء» همانگونه که جنّها کردند. پس خداوند نابودشان کرد. سپس بر آن شد که آدم را بیافریند، او را آفرید و ده هزار سال برایش مقدّر فرمود. از آن روز هفت هزار و دویست سال میگذرد و اکنون شما در آخرالزّمان هستید.»
حضرت آدم(ع) مجهّز به علم اسماء، تأیید خداوندی و در زیباترین صورت، پای به عرصه هستی نهاد تا به عنوان اوّلین خلیفه و جانشین حضرت حق (در صورت ملکی) جاری شود.
در پاسخ به سؤال چیستی این اسما، امام صادق(ع) میفرمایند:
«خداوند، تبارک و تعالی نام تمام حجّتهای خود را به آدم(ع) آموخت و سپس ایشان را به صورت روح بر فرشتگان نمایان ساخت.»۹
حضرت امام حسن عسکری(ع) به صورت باز و تفصیل یافته میفرمایند:
«اسمهای پیامبران خدا و اسمهای محمّد(ص) و علی(ع) و فاطمه(س) و حسن(ع) و اسمهای تنی چند از مردان شیعه آنها و نابودگنندگان دشمنانشان۱۰ را به آدم(ع) آموخت. به روایتی دیگر، گستره این «اسماء الله» جمله صحراها، گیاهان، درختان، کوهها۱۱ و بالأخره جمله آفریدههای ریز و درشت را که همگی مخلوق خدای یکتا بودند، شامل میشد.»
به این نکته باید توجّه داشت که اسماء و القاب حضرات معصومان(ع)، اعتباری و تشریفاتی نیستند. چنانکه در میان مردم مرسوم است؛ بلکه، هر اسم و لقب، در آن حضرات، دلالت بر صفت خاصّی و شأن ویژهای دارد که در وجود پاک و مقدّس ایشان تحقّق دارد. به عبارت دیگر، هریک از اسماء، به حقیقتی اشاره دارند که در وجود ایشان حاضر و موجود است؛ برای مثال نام مبارک علی(ع)، از اسم اعلای خداوند متعال اخذ شده و خداوند این نام مبارک را برای ایشان اعلام فرموده است؛ امّا، آن حضرت، القاب متعدّدی دارند، همچون «امیرالمؤمنین» و … هریک از ائمّه دین:، لقب خاص و منحصر به فردی نیز برای خود دارند. چنانکه، مشهورترین لقب حضرت ولیّعصر «مهدی» است.
اسماء الحسنای خداوند متعال
در سوره اعراف آمده است: «وَ لِلهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها»، ۱۲ برای خداوند، اسمای حسنای زیادی است که خداوند بدان اسما خوانده میشود.
در روایات بسیاری، در تفسیراین آیه، ائمّه دین(ع) فرمودهاند، آن اسمای حسنا ماییم: «نَحنُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی» بدون خواندن این اسما و توسّل بدانها، دعایی به اجابت نمیرسد.
ذوات مقدّسه معصومان(ع)، زینالعباد و بهترین بندگان خداوندند که به دلیل تقرّب به حضرت حق، هرگاه به واسطه ایشان خدا خوانده شود، دعا به اجابت میرسد. خداوند آنان را موصوف به عبودیّت کرده و فرموده است: «محمّداً عبده» بین عبد و مولا، چنان یگانگی اتّفاق افتاده که مولا، عبد خاص را از آن خود میداند و دربارهاش غیرت میورزد و خواست او را خواست خود، غضب او را غضب خود و ولایت او را ولایت خود میداند؛ چنانکه درباره حضرت فاطمه زهرا(س)، آمده است «أَنَّ اللهَ یَغْضَبُ بِغَضَبِ فَاطِمَه؛ همانا خداوند به غضب فاطمه، غضب میکند» در تفسیر آیه مبارکه: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها؛ ۱۳ و خداوند تعلیم داد همه اسما را به آدم»، در ماجرای آفرینش انسان، حضرات معصومان(ع) فرمودهاند، آن اسمای الهی که به آدم تعلیم داده شد، ما بودیم. در واقع خداوند، «اسماء الحسنی» را به آدم تعلیم داد و او نیز، به امر پروردگار، به جمله ملائک عرضه داشت.
وقت رانده شدن از بهشت و هبوط بر زمین نیز، خداوند، راه بازگشت و توبه را به حضرت آدم(ع) القاء نمود تا او راه خلاصی بیابد، آیه مبارکه میفرماید: «فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمات»؛ ۱۴ پس القا شد به آدم کلمات، کلماتی که او را به منزل توبه و بازگشت رساند. میفرمایند: «کلمات الله» که به آدم القاء شد، ما هستیم.۱۵
شیخ صدوق در «خصال» از قول حضرت امام صادق(ع) اسما و کلمات القاء شده به آدم(ع) را که موجب قبولی توبهاش شد، بیان میکنند. امام(ع) فرمودند: «بحقّ محمّد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین الاتبت علی.»۱۶
اشاره به این معنا لازم است که، «اسماء الله» به یک اعتبار، دارای دو مقامند: اوّل، مقام اطلاق و دوم، مقام تعیّن.
جمله اسما، مانند اسم رازق، غفور، رحمان، رحیم و … در اتّصال و نسبت به حضرت حق، در مقام اطلاق هستند. وقتی خداوند را به اسم رازق میخوانیم، رازق مطلق خداست؛ چنانکه غفور مطلق و رحیم مطلق خداوند است. در این مقام، اسم حد ندارد. محدود به هیچ امری نیست. در مقابل، وقتی اشخاص را بخشنده و مهربان و رحیم و رازق خطاب میکنیم، مثل وقتی که مادری به فرزند خودش شیر میدهد و پدری خورد و خوراک فرزندانش را عهدهدار میشود، آنها نیز رازقند؛ امّا، رازق متعیّن و محدود و نه رازق مطلق. مادر و پدر، رازق متعیّن هستند و مأمور به ارتزاق فرزندان به اذن الله. وقتی کسی از روی شفقت و رحمت، مجروحی را به بیمارستان میرساند، این شخص «رحیم» متعیّن است. مظهر اسم «الرّحیم» است، مظهر اسم حق در تعیّن است و نه آنکه رحیم مطلق و بیحد باشد. «رحیم علی الاطلاق» خداوند است.
حضرات معصومان(ع)، اسمای حسنای خداوند هستند. آنها در مرتبه تعیّن، اسمای حضرت حقّند؛ لیکن، مرتبه آنها فوق مرتبه کلّیه مظاهر الهی است. مظاهر هر اسم، فراوانند. در هزاران رتبه و البتّه همگی در مقام تعیّنند.
حضرات معصومان(ع)، صاحب عالیترین مرتبه و کاملترین آنها در مظهریّت اسما و صفات حضرت حقّند. همه موجودات اگرچه اسماء حقّاند، امّا تعیّن آنها جزئیّه است. تنها در حضرات معصومان(ع)، این تعیّن کلّیه میشود. حضرت امیرالمؤمنین(ع)، رزاق است در تعیّن کلّی و رحیم و رحمان و غفور است، در تعیّن کلی؛ به عبارت دیگر ایشان صاحب تعیّن کلی صفات الهی هستند.
درباره سایر اسما هم این موضوع صادق است. اسماء «مؤمن» و «شهید»، اسماء خداوندند.
«إِنَّ اللهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً؛ ۱۷
همانا به حقیقت، خداوند گواه و شاهد بر هر چیزی است.»
مؤمن و شهید علیالاطلاق، خداوند است؛ امّا در مقام تعیّن، همواره مردانی و زنانی در طریق خداوند، مظهر اسم مؤمن و شهید میشوند؛ لیکن این اسم در «تعیّن» است و چون مظاهر، دارای مراتب بیشمارند، صاحب بالاترین مرتبه، سیّد و آقای بقیه مراتب است؛ چنانکه امام حسین(ع)، سیّدالشهدا است.
مظهر تام و کامل اسم «الشهید» و «المؤمن»، حضرات معصومان(ع) هستند. آنها، متّصل به حضرت حقّند که واجب الوجود است. اگر کسی در مرتبه اطلاق، اسمی را به امام و پیامبری نسبت بدهد، مشرک میشود.
آدم(ع) اوّلین خلیفه بود؛ امّا آخرین آنها نبود. ضمن آنکه او، بهرغم مقدّم بودن در آفرینش مادّی و خاکی (نسبت به جمله فرزندانش تا قیامت کبرا)، در خلقت نوری مؤخّر از دیگران بود. سالها پیش از او، چنانکه ذکر آن رفت، آفرینش نوری و روحی حضرات معصومان(ع) (پیامبر و اهل بیت(ع)) اتّفاق افتاده بود. پس از خلقت جسمی و مادّی حضرت آدم(ع)، قرار شد جمله خلایق در ظرف زمان ملکی و زمینی و به ترتیب، از صلب آدم(ع) خارج و در زمین جاری شوند.
در حقیقت، تقدّم در خلقت نه از آنِ آدم(ع)، بلکه از آنِ حقیقت روحانی و نورانی محمّد و آلمحمّد(ص) بود. هم آنان که در صبحگاه آفرینش، حضرت آدم(ع)، نام و اشباح آنان را بر آستانه عرش نظاره کرده بود.
رسول خدا(ص) فرمودند:
«… پس از خلقت، حقّ تبارک و تعالی حضرت آدم را آفرید و ما را به رسم ودیعه در پشتش قرار داد و به منظور بزرگداشت و اکرام، به فرشتگان امر نمود که به آدم سجده کنند و این سجده درواقع عبادت حقّ عزّوجلّ و اکرام آدم بود و چون مادر پشت و صلب او بودیم، طاعت ما بود، پس با این وصف، چگونه ما برتر از فرشتگان نباشیم؛ در حالیکه جملگی آنان در مقابل آدم سجده نمودند؟»۱۸
حضرت حق، در حقیقت، محمّد و آلمحمّد(ص) را به عنوان صادر اوّل در خلقت نوری و روحی، حائز تام و کامل اسماء و صفات خود ساخته بود. فرشتگان، در سیمای آدم(ع)، نور مظهر کل و تام همه اسمای حضرت حق را مشاهده کردند و به او سجده نمودند. به همین جهت، جمله خلایق، اعمّ از مخلوقات ارضی یا سماوی، مانند فرشتگان، در نسبت و مقایسه با این مظاهر کل و اسمای حسنا، ناقصند و لاجرم محتاج به آنهایند.
منظور از خلافت بر زمین، مطابق آنچه در آیه «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَه» آمده است، خلافت کامل و ویژه انسان کامل است.
خلافت، شأنی از شئون حضرت خداوندی است؛ زیرا او خالق، مالک، رازق و صاحب اختیار همه موجودات است و ایشان، این شأن را به خلیفه و جانشین خود در عرصه زمین، یعنی انسان واگذار کرده است و او را به عنوان نایب و قائم مقام برگزیده است؛ امّا اصل خلافت نیز مانند سایر شئون و صفات، دارای مراتبی است. هر انسان به مقدار ظرفیّت وجودیاش و به مقدار علمیکه به «اسمای الهی» پیدا میکند و بر اثر آن، بر دیگر موجودات برتری مییابد و خلافت پیدا میکند.
خداوند، پس از تعلیم اسماء به آدم(ع) خلافت بر زمین را به او سپرده تا به اذن او، کار خدای سبحان را در همه شئون به انجام رساند.
در هنگامه خلق آدم(ع) هریک از فرشتگان، صاحب مقامی معلوم و مظهر اسمی از اسمای الهی بودند و از اینرو، در غفلت از حکمت خداوند متعال، آنگاه که با خبر از «جعل خلیفه در زمین» شدند، نظر به حمد و تسبیح و تقدیس خود کردند و آن را به رخ خداوند کشیدند و گفتند: «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَک؛ ۱۹ با حمد و ستایش، تو را تنزیه و تقدیس میکنیم.»؛ در حالیکه، خداوند، خلیفه و جانشینی را خلق و جعل میکرد که عالم به همه اسما بود و به عنوان «مظهر همه اسمای حسنای» خداوند رخ مینمود. گویا، فراموش کرده بودند که اوّل بار، این وجود نوری حضرت انسان کامل، نبیّ اکرم(ص) و اهل بیت(ع) بودند که حمد و تقدیس را به ملائک آموخته بودند. آنان معلّم اصلی و اوّلیه خویش را از یاد برده بودند؛ در حالیکه حضرت حق، به بیان «إِنِّی أَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُون»، متذکّر تولّد صالحان، انبیا، نبیّ اکرم(ص) و بالأخره امامانی بود که از صلب آدم(ع) بیرون میآمدند.
پینوشتها:
۱. سیّدمحمّدباقر صدر، «خلافت الامال و شهاده الانبیاء»، تهران، جهاد البناء، ۱۳۹۹.
۲. سوره احزاب (۳۳)، آیه ۷۲.
۳. «اصول کافی»، ج، ص ۳۴۰، ح ۲؛ «البرهان»، ج ۷، ترجمه فارسی، ص ۵۱۰.
۴. یثربی، یحیی، «عرفان نظری»، ص ۳۹۵.
۵. «البرهان»، ج ۷، ص ۵۱۴؛ «معانی الاخبار»، ص ۱۱۰، ح ۲.
۶. همان، ص ۵۱۴.
۷. سوره بقره، آیات ۳۳ ۳۰.
۸. «برهان»، ج ۲، فارسی، ص ۲۴۸؛ «تفسیر عیاشی»، ج ۱، ص ۴۹، ح ۷.
۹. همان، ص ۲۴۹.
۱۰. همان، ص ۲۴۴؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع)، ص ۲۱۶، ح ۱۰۰.
۱۱. «تفسیر عیاشی»، ج ۱، ص ۵۱، ح ۱۲؛ روایتی از زبان حضرت امام صادق(ع).
۱۲. سوره اعراف، آیه ۱۸۰.
۱۳. سوره بقره، آیه ۳۷.
۱۴. همان.
۱۵. برداشت از کتاب «روزه عارفان» جناب استاد سیّداحمد نجفی.
۱۶. شیخ صدوق، «الخصال»، قم، جامعه مدرّسین، اوّل، ۱۳۶۲، ج ۱، ص ۳۰۵.
۱۷. سوره احزاب، آیه ۵۵.
۱۸. «بحارالأنوار»، ج۱۸، ص ۳۴۵؛ «عیون اخبارالرّضا(ع)»، ج۱، ص ۲۶۲؛ «عللالشرایع»، ج۱، ص ۵.
۱۹. سوره بقره، آیه ۳۰.
نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی